شب ستایش قصه‌های ماندگار؛ بزرگداشت روز سینما و حرف‌هایی که بوی غم می‌داد

تهران- ایرنا- بزرگداشت روز ملی سینما امسال نیز همچون سالیان گذشته طی مراسمی با حضور هنرمندان برگزار شد؛ اما این بار انگار بیشتر فضای درد دل مهیا بود، سینماگران هم از دلتنگی برای سینمای متفکر سخن گفتند و هم نام و یاد بزرگان سینما را در این شب گرامی داشتند.

روز ملی سینما و سایه روشن‌های هنر هفتم در ایران/ پدیده‌ای که زبان فرهنگ ایران اسلامی شد

بیست و یکم شهریورماه هر سال در تقویم با عنوان «روز ملی سینما» شناخته می‌شود. امسال این مناسبت در شرایطی سپری شد که سینمای ایران در ۱۲۵ سالگی مسیر سختی را پیش روی خود می‌بیند.

تمجید مقام معظم رهبری از فیلم سینمایی موسی علیه‌السلام: عالی بود

به گزارش پایگاه خبری سینمای خانگی به نقل از خبرگزاری صدا و سیما؛ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای اخیراً در دیدار تهیه‌کننده، کارگردان و جمعی از دست‌اندرکاران فیلم سینمایی موسی کلیم‌الله علیه‌السلام فرمودند:

«فیلم موسی علیه‌السلام را دیدم، عالی بود. ان‌شاءالله دنباله‌ی آن را هم همین‌طور بتوانید بیاورید. خیلی برجسته بود الحمدلله. من هم لذت بردم از دیدن فیلم و هم خوشحال شدم از اینکه یک چنین اثری تولید شد.»

آقای حاتمی‌کیا کارگردان فیلم سینمایی موسی کلیم‌الله علیه‌السلام در این باره گفت:

من هیچ وقت کلمات و جزئیّات در یادم نمی‌ماند ولی این را یادم هست که سه بار گفتند «عالی بود» و نفس من باز شد. ببینید! وقتی می‌گفتند آقای میرباقری دارد فیلم مختار را می‌سازد و هفت سال برای ساختن آن وقت گذاشته، من می‌گفتم گلی به جمالش، باید این آدم را طلا گرفت که هفت سال سر یک فیلم ایستاده. من یک‌ساله کار می‌کردم ولی الان پنج سال است که در این فیلمم و هنوز پروژه‌ی اصلی که سریال است کلید نخورده؛ یعنی من فقط داشتم آن آزمایش‌های اوّلیّه را انجام می‌دادم. بعضی گفتند خب این فیلم سینمایی را ساختید، امّا بهتر بود از اوّل می‌رفتید همان سریال را می‌ساختید. بابا! این اسب دارد حرف می‌زند؛ فهماندن این کار زحمت دارد.

من یک فیلم‌نامه نوشتم ــ همین فصلی که شما‌ها در سینما دیدید ــ این فیلم‌نامه نزدیک هزار دقیقه بود و من این هزار دقیقه را در ۱۳۰ دقیقه خلاصه کرد بودم، آن‌طور که به‌اصطلاح برای سینما کافی است؛ امّا الان می‌خواهم سریالش را بسازم. تجربه‌ی این فیلم سینمایی در سینما برای من به‌غایت مهم بود که ببینم وقتی اکران شود و مردم بیایند سینما، چه کسانی می‌آیند؛ آیا فقط مذهبی‌ها می‌آیند؟ آنهایی که اهلیّتی دارند، به این بحث‌ها علاقه‌مند می‌شوند؟ تصوّر اوّلیّه‌ام این بود؛ مثل فیلم‌های جنگی خودم، می‌گفتم حتماً یک بسیجی بیشتر به اینها تن بدهد و دل بدهد. بعد که فیلم آمد در سینما، اتّفاقی که افتاد این بود که دیدم به طرز حیرت‌آ‌وری طیفِ به‌اصطلاح غیر‌مذهبی که اصلاً علقه‌ی با این‌گونه فیلم‌ها ندارد، با این فیلم ارتباط بسیار عمیق عاطفی ایجاد کرده! خب خدا را خیلی شکر کردم که چنین اتّفاقی برای آن افتاده. این چیزی که می‌گویم، به قاعده‌ی تحقیق است؛ یعنی کاملاً دراین‌باره تحقیق کردیم. این خیلی مهم بود برایم که نسل جوان به این فیلم اقبال کرد.

من چهل سال است دارم فیلم می‌سازم و نسلی با من بزرگ شده. الان بعضی وقت‌ها من یک جا‌هایی می‌روم، یک نفر پیرمرد بغلم می‌ایستد با ریش بلند و مو‌های سفید، می‌گوید من این فیلم اوّل تو را دیده‌ام، مثلاً فیلم «دیده‌بان» تو را دیده‌ام. بحث من این است که من چهل سال تجربه دارم ولی وقتی وارد عرصه‌ای با این مختصّات می‌شوم، من باید زحمت بکشم و با همه‌ی قوا کار کنم. ما یک فیلم سینمایی صدوسی‌دقیقه‌ای ساختیم که از آن فهمیدیم بعضی نکاتش را باید کمتر بگوییم، بعضی نکاتش را باید بیشتر بگوییم، بعضی جا‌ها را باید جور دیگری بگوییم یا در این حوزه‌هایی که مثلاً مربوط به مدارک دینی می‌شود، باید این‌قدر به آن نزدیک بشویم و این‌قدر نزدیک نشویم. اینها باعث شد که این تجربه را به دست بیاوریم.

من در طول این پنج سال، یک لحظه بیکار نماندم و با تمام قوا مشغول بودم؛ جمعه‌ها هم سر این کار بودم، کرونا هم گرفتم سر این کار بودم، با همین مختصّات کار می‌کردم و کار را تعطیل نکردم. طبعاً الان هم با این انرژی دارم وارد می‌شوم که ولیّ امرم، کسی که بالای سرم است، این آدم با آن مختصّات مذهبی‌اش، با آن تعلّقات مذهبی‌اش، با آن علمش، فیلم را می‌بیند و می‌گوید عالی است، عالی است، عالی است و اشاره می‌کند که همین را ادامه بدهید؛ نزدیک به این مضمون که بقیّه‌اش را هم به همین خوبی بسازید. پس من دیگر باید کارم را شروع کنم.

هشلهف ششم: بفهم!! نفهم!

مدیرمسئول (خیر ندیده) فکر میکنه من میرزابنویسم! بابا چرا این بسته­‌ی مخ و مغز دست­‌نخورده‌­ت را به کار نمی­‌گیری؟! بابا من میرزاننویسم؛ میرزاننویس! بفهم!! نفهم!

طرف از طریق سردبیر (قربونش برم) دستور داده دوباره درباره‌­ی وضعیت مشعشع سینمای ایران قلم بزنم! زهی خیال باطل که من هم مثل بعضی از نویسندگان و منتقدان پشت کوه قاف، قلم­‌به­‌مزد بشم و هر چی سفارش‌­دهنده بخواد براش بنویسم!! هیهات!! من بی‌شرف نیستم… بفهم! نفهم!!

اما چیکار کنم که سردبیر (قربونش برم) با چشماش اشاره می‌کنه: مرگ من! من هم چشمای چپم را می‌­بندم که: چشم، فقط به خاطر تو!… (پس کی جواب شرفم را می‌ده؟!!) حالا… بگذریم…

سینمای ما که اساساً شده مثل یه فیلم کمدی سیاه دست­‌چندم تلویزیونی! نه آدم حسابی پشتشه، نه پول درست ودرمان داره، نه بازیگر مهم و قابل اعتنا توش هست، نه به مخاطب کار داره، نه خنده‌­داره، نه لبخند توش هست، نه به کسی برمی­‌خوره، نه هیچی! انگار نه انگار که سینما هنر هفتمه! هنر هفدهم هم نیست! می­فهمی؟!!

هر کی روابطش بهتره، پولش تپل‌­تره، ادبش کمتره، دیاستش! چرب‌تره، و دمش گرم‌تره معلومه که اعتبارش بیشتره، و بقیه­‌ی ترترها!! اون پیرمرد بالای سکو، چه امیدهایی داشت به این سینما!!

سردبیر (قربونش برم) می‌گه: میرزا! درست بنویس! این حرفا چیه؟! جای زخم قندون تو سرت خوب شده مگه؟ دوباره هوس قندون کردی؟!

قربونت برم، من که دارم درست می‌نویسم! وقتی مثلاً یه فیلم پفکی را که مثل گردوهای مغزدغالی از تو کله­ش فقط بوی تعفن و سوختگی از هزار کثافت فرهنگی و اخلاقی و دینی و اجتماعی و سیاسی و هنری بلند می‌شه، از توی قفسه­‌های تارعنکبوتی بیرونش میارن و کلی آلاف و الوف (علوف) بارش می‌کنن و طاقچه‌­بالاش می‌زارن و نفروخته و استقبال‌­نشده رتبه فیلم بِرفوش بهش میدن و حتی می­‌برنش توی کمیته انتخاب فیلم برای اسکار و این و اون و غیره… تو از این چی می‌­فهمی که من چپول نمی­‌تونم بفهمم؟!

تازه این در شرایطیه که همچنان اون خط قرمز نامرئی که قبلاً گفته بودم هست و وجود داره! همون خط قرمزی که دور اسم بعضی سینماگرها کشیده شده! که نه بودجه می‌دن… نه سالن می‌دن… نه اجازه نفس کشیدن می‌دن! بعد هم هی می‌گن: پیش‌رفت کردیم! پیش‌رفت؟! این شیش‌رفت هم نیست که! این گوریه که خود ماها (منتقدها، خبرنگارها، رسانه‌­ها، صنوف، بازیگرها، کارگردان­‌ها، تهیه­‌کننده­‌ها، سرمایه‌­گذارها، نویسنده‌­ها، سینماگرها، مدیرها، مسئولان و…) کنده‌­ایم و حالا خودمان افتاده‌­ایم توش! خدا کنه بالأخره یک روزی یک مدیر داغون‌­نشده‌­ای پیدا بشه و یک جوری اوضاع را درست کنه… و الاّ آخرش این فیلم کمدی می‌شه فیلم تراژدی! بعد نگی نگفتم­‌ها… بفهم!! نفهم!!

فریاد مدیرمسئول (خیر ندیده) از تو اتاقش بلند شد که با اعصاب درب و داغونش سردبیر (قربونش برم) را صدا کرد… گمونم حرف‌های من را شنیده… برم تا با قندون نیامده!

تا هشلهف بعدی مواظب خودتون باشین…

خروج از نسخه موبایل