سید امین جواهری: نقش پژوهش در قوت و استحکام شخصیت پردازی فیلمنامه

شخصیت‌پردازی یکی از حساس‌ترین و مهم ترین لایه‌های نگارش فیلمنامه است که بدون پژوهش دقیق، به سطحی‌نگری می‌انجامد. به عبارتی، شخصیت‌پردازی چیزی فراتر از دادن چند ویژگی سطحی یا برچسب‌های رفتاری به یک کاراکتر است. شخصیت باید پویا، چندبعدی، و قابل حس باشد؛ موجودی با گذشته، جهان‌بینی، خواسته‌ها، و ترس‌هایی خاص. اما برای خلق چنین شخصیتی، نویسنده نمی‌تواند تنها به تخیل یا تجربه شخصی خود بسنده کند. اینجاست که پژوهش وارد عمل می‌شود، پایه‌ای که در نظام آموزش فیلمنامه‌نویسی دانشگاه‌های طراز اول به‌ عنوان بخش جدایی‌ناپذیر از خلق شخصیت آموزش داده می‌شود. نویسندگان حرفه‌ای پیش از نوشتن حتی یک سطر دیالوگ، به طراحی دقیق پروفایل روان‌شناختی و اجتماعی شخصیت می‌پردازند؛ آن هم نه از روی حدس و گمانه زنی، بلکه بر اساس داده‌های عینی. آن‌ها با استفاده از منابع متنوع از مقالات علمی و مطالعات روان‌شناسی گرفته تا مصاحبه با افراد حقیقی، اسناد تاریخی، گزارش‌های بالینی، یا حتی مشاهده مستقیم، شخصیت را در دل یک بافت فرهنگی، طبقاتی، جنسیتی و زبانی خاص قرار می‌دهند. برای مثال، اگر شخصیت اصلی زن جوانی‌ست که در حاشیه‌ی یک شهر صنعتی زندگی می‌کند، نویسنده باید بفهمد این زن چه می‌بیند، چگونه و از چه چیزی هراس دارد، چطور حرف می‌زند و چه چیزی را نادیده می‌گیرد. در فضاهای دانشگاهی حتی ابزارهایی مانند تحلیل شخصیت، زبان بدن، نظریه‌های انگیزش، و … برای تکمیل طراحی شخصیت به کار گرفته می‌شود. این نوع پژوهش، نه تنها از کلیشه‌سازی جلوگیری می‌کند، بلکه باعث می‌شود شخصیت در موقعیت‌های بحرانی رفتارهایی انجام دهد که از درون او سرچشمه گرفته‌اند، نه از میل نویسنده جهت پیشبرد داستان. در واقع، تضاد، کشمکش درونی، انتخاب‌های سخت و قوس شخصیتی، همه از این درک پژوهش‌محور زاده می‌شوند. در نتیجه، پژوهش، شخصیت را از یک نقش صرف به یک انسان تبدیل می‌کند. در نگاهی علمی، شخصیت‌پردازی  خوب حاصل تخیل  نیست، بلکه نتیجه‌ی درک ساختاریافته‌ی یک جهان روانی-اجتماعی است. به همین دلیل است که در سطح جهانی، پژوهش نه یک مرحله فرعی، بلکه یکی از ارکان فیلمنامه‌نویسی تلقی می‌شود به ویژه زمانی که هدف خلق اثری ماندگار، با شخصیت‌هایی فراموش‌نشدنی باشد. بنابراین شخصیت فقط آن چیزی نیست که می‌بینی یا می‌شنوی. او آن چیزی‌ست که در سکوت و پسِ دیدگانش زندگی می‌کند؛ و فقط پژوهش است که می‌تواند آن را آشکار کند.

در مواجهه با سینما، ما نه صرفاً با مجموعه‌ای از تصاویر متحرک، بلکه با ساحت پیچیده‌ای از تجربه انسانی، بازنمایی فرهنگی و شکل‌دهی به آگاهی روبه‌رو هستیم. در چنین بستری، پژوهش زیرساختی بنیادین در شکل گیری جهان روایی نظام معنایی و قدرت تاثیرکذاری اثر سینمایی به شمار می رود  و فهم و خلاقیت با پژوهش امکان پذیر است. از نخستین ایده و سیناپس تا  شخصیت پردازی، از ساختار روایت تا چگونگی دریافت توسط مخاطب و نظام معنایی فیلم. سینما، در این معنا، دیگر صرفاً هنری برای بازنمایی جهان نیست؛ بلکه ابزاری‌ست برای ساختن شیوه‌های خاص فهم، ادراک و بودن. پژوهش، زبان خاموش همین ساختن است زبان دومی که پشت هر قاب، هر دیالوگ، و هر سکوت، حضور دارد.و شاید دقیقاً به همین دلیل است که در سینمایی ماندگار، تصویر، پیش از آن‌که دیده شود، فهمیده شده است.یه همین دلیل، در جهان امروز سینما  بیش از هر زمان، نیازمند نگاهی پژوهش‌محور است؛ نگاهی که بتواند به جای اتکا بر شهود خام یا کلیشه‌های روایی، از بافت‌های روانی، اجتماعی، تاریخی و زیبایی‌شناختی تغذیه شود. این نوع پژوهش، نه تنها اثر را از سطح‌گرایی  و کلیشه سازی نجات می‌دهد، بلکه به آن عمقی می‌بخشد که در حافظه‌ی فرهنگی ماندگار می‌شود.

اگر بخواهیم داستانی عمیق بنویسیم که درک آن بیشتر از شنیده های آن باشد باید بیاموزیم که قبل از نوشتن،خوب ببینیم؛و قبل از خلق شخصیت، واقعاً بشناسیم…

کیوان امجدیان: بازتولید سینمای آبگوشتی و تهدید دستاوردهای فرهنگی

در دوره گذشته، سازمان سینمایی با تمرکز بر نجات سینماها از ورشکستگی ناشی از کرونا، سیاست افزایش فروش گیشه را ــ با هر روش قانونی ــ در پیش گرفت. حمایت از فیلمهای کمدی سطحپایین به راهحلی سریع تبدیل شد. آمارهای فروش چشمگیر این فیلمها چنان مدیران را شیفته کرد که گویی مأموریت سازمان، ترویج همین آثار است. در این روند، فیلمهای اجتماعی، سیاسی و تجربی به حاشیه رانده شدند و این آغاز فاجعه بود.

ریشه‌یابی فاجعه:
سینمای ایران در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ با عنوان «فیلمفارسی» یا «سینمای آبگوشتی» شناخته می‌شد؛ سرگرمی‌های مبتنی بر رقص و آواز که سودآوری کلانی داشتند. مثلاً فیلم «گنج قارون» در زمانی که قیمت یک خانه اعیانی ۶۰ هزار تومان بود، ۳ میلیون تومان فروخت (معادل ۱۰۰۰ میلیارد تومان امروز). هر کمپانی سالانه ۱۰ فیلم می‌ساخت و درآمدی نجومی کسب می‌کرد.

ورود فیلمسازانی مثل بیضایی و کیمیایی در دهه ۴۰، جریان نوگرایی را ایجاد کرد که با مقاومت شدید صاحبان سینمای بازاری روبه‌رو شد. فشارها تا حدی بود که بدون وقوع انقلاب، این جریان احتمالاً شکست می‌خورد. پس از انقلاب، فضای فرهنگی تغییر کرد و سینمای فکور رشد یافت، اما از دهه ۷۰، جریان فیلمفارسی با عنوان‌های جدیدی مانند «سینمای گیشه» بازگشت تا ذائقه مخاطب را به سمت سرگرمی‌های سطحی بازگرداند.

نتیجه:
سیاست‌های کوتاه‌مدت سازمان سینمایی، تکرار چرخه‌ای خطرناک است که پیش‌ازاین، سینمای ایران را به ورطه ابتذال کشاند. امروز نیز اولویت دادن به گیشه بر کیفیت، تهدیدی برای دستاوردهای فرهنگی دهه‌های اخیر محسوب می‌شود

بیژن همدرسی: کن؛ جشن سینما یا تریبون سیاست، تحلیلی بر نخل طلایی ۲۰۲۵ جعفر پناهی



اعطای نخل طلایی جشنواره کن ۲۰۲۵ به جعفر پناهی، صرف‌نظر از کیفیت فنی یا هنری فیلم او، بار دیگر نگاه‌ها را به ماهیت متحول‌شده این جشنواره معطوف کرد؛ جشنواره‌ای که روزگاری با هدف پاسداشت سینمای مؤلف و زیبایی‌شناسی ناب سینمایی آغاز شد، اما امروز بیش از هر زمان دیگر، درگیر ملاحظات رسانه‌ای، نشانه‌گذاری‌های سیاسی و مناسبات بین‌المللی شده است.

جعفر پناهی، فیلمسازی است که در بستر همین نظام فرهنگی ایران رشد کرد و در دوران طلایی سینمای اجتماعی ایران، نام خود را تثبیت نمود. او با آثار اولیه‌اش چون «بادکنک سفید» و «دایره»، هم در داخل مورد توجه بود و هم در جشنواره‌های خارجی ستایش شد. اما در ادامه، روندی شکل گرفت که پناهی را از یک فیلمساز منتقد اجتماعی، به چهره‌ای بدل کرد که حالا بیشتر در قاب سیاسی رسانه‌ها دیده می‌شود تا صرفاً قاب دوربین.

در همین مسیر، جشنواره کن نیز تغییر کرد. این جشنواره که در دهه‌های پیشین بیشتر دغدغه‌اش کشف استعدادهای هنری، نوآوری‌های بصری و زبان سینمایی بود، از اواخر دهه ۹۰ میلادی به تدریج در برابر فشارهای جهانی، موج‌های رسانه‌ای و انتظارات نهادهای فرهنگی-سیاسی غربی، مواضعی گرفت که رفته‌رفته آن را از یک رویداد صرفاً هنری به یک فضای سیاست‌زده فرهنگی بدل کرد.

در چنین فضایی، فیلم پناهی -که ویژگی‌های هنری هم دارد- نه به خاطر برتری فنی، بلکه به خاطر روایت رسانه‌ای فیلم هایش، اهمیت یافت است. در اوج انتقاداتی که منتقدان خارجی به فیلم پناهی داشتند ، متولیان جشنواره کن با اهدای نخل طلایی به او، عملاً یک موضع‌گیری انجام داد؛ موضعی که با انتخاب ژولیت بینوش به عنوان رئیس هیأت داوران و کیت بلانشت به‌عنوان ارائه‌دهنده جایزه، از پیش طراحی‌شده و هماهنگ به‌نظر می‌رسد.

مسأله اصلی اما این است: آیا جشنواره‌ای که در ظاهر، استقلال هنری و بی‌طرفی فرهنگی را تبلیغ می‌کند، مجاز است به چنین ملاحظات سیاسی تن دهد؟ آیا این همان معیار دوگانه‌ای نیست که گاه فیلمسازانی از کشورهای دیگر را با برچسب «غیرسیاسی» از صحنه حذف می‌کند و گاه دیگر، فیلم‌هایی متوسط را به خاطر جنبه‌های نمادین‌شان به اوج می‌برد؟

واقعیت این است که جشنواره کن دیگر یک صِرف «جشن هنر» نیست. این پلتفرم سال‌هاست تحت تأثیر موج‌های ژئوپلیتیک، موازنه‌های فرهنگی و سیاست رسانه‌ای غرب قرار گرفته است. و نخل طلایی ۲۰۲۵ هم در این روند قابل تفسیر است: جایزه‌ای نه لزوماً برای بهترین فیلم، بلکه برای نمادسازی، برای پیامی که فراتر از پرده سینما، در محافل دیپلماتیک و رسانه‌ای بازتاب می‌یابد.

بیژن همدرسی: مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (5 و پایانی)

مرز باریک اعتراض و فرصت‌طلبی؛ مخاطب آگاه چگونه قضاوت می‌کند؟

در روزگاری که همه چیز در معرض دید عموم است، مخاطب امروز دیگر تنها تماشاگر نیست؛ تحلیلگر است، مقایسه‌گر است، حافظه دارد. او سخنان گذشته را با مواضع امروز کنار هم می‌گذارد و تضادها را به‌خوبی درمی‌یابد. از این رو، مرز میان اعتراض حقیقی و فرصت‌طلبی رسانه‌ای بسیار باریک‌تر از آن چیزی‌ست که بعضی هنرمندان مهاجر گمان می‌کنند.

اعتراض، زمانی اصالت دارد که بهای آن در زمان خودش پرداخت شده باشد. یعنی هنرمندی که امروز زبان به انتقاد می‌گشاید، باید نشان داده باشد که در دوران فعالیت در ایران نیز بر سر اصول خود ایستاده، ریسک کرده و تاوان داده. اما وقتی فردی در اوج دریافت امکانات، درآمد، شهرت و جوایز، سکوت اختیار کرده و حتی در پروژه‌هایی با مضامین پروپاگاندایی حضور یافته، و ناگهان با مهاجرت، به منتقد تمام‌عیار بدل می‌شود، در ذهن مخاطب آگاه ایجاد شائبه‌ فرصت‌طلبی توسط هنرمند ناگزیر است.

مخاطب امروز می‌پرسد: چرا وقتی بلیت سفر و اقامت صادر شد، زبانش باز شد؟
چرا همان هنرمندی که تا دیروز در اختتامیه فجر جایزه می‌گرفت، امروز در مصاحبه‌ های خارج از کشور، آن مراسم را نماد سرکوب می‌خواند؟
آیا تغییر اقلیم باعث کشف حقیقت شده یا تغییر نیازهای فردی؟ هنرمندانی مثل حمید فرخ‌نژاد، بازیگری که سال‌ها در تلویزیون و سینمای ایران نقش‌های خاص و محبوبی ایفا کرد، پس از مهاجرت، با چرخشی آشکار و بعضاً عصبی، به اپوزیسیون رسانه‌ای بدل شد. او که خود در پروژه‌هایی چون امنیتی مثل قلاده های طلا با مواضع خاص سیاسی – نقش ایفا کرده، امروز همان سیاست را به‌شدت تقبیح می‌کند. مخاطبِ آگاه البته فراموش نمی‌کند: همان فرخ‌نژاد، سال‌ها بدون مشکل در جشنواره‌ها و سریال‌های بزرگ حضور داشت و از مواهبش بهره برد. که اگر قرار بر قضاوت اینگونه باشد باید او را مزدور نظام دانست تا اپوزیسیون آن.
بی شک در برابر این چرخش‌های ناگهانیِ امثال فاطمه معتمد آریا، سید محمد حسینی (مجری و کمدین) احسان کرمی ، پرستو صالحی ، روناک یونسی (که همه معروفیتش را از تلویزیون این کشور دارد) و… مردم حق دارند تردید کنند؛ نه به«« اصل اعتراض »» بلکه به صداقت معترضان.
چه بسیار کسانی که در داخل کشور، زیر فشار و محرومیت، اگر اعتراضی دارند ، هنوز صدای اعتراض‌شان را حفظ کرده‌اند و هیچ اقامت و مزایایی از هیچ کشور نگرفته و در کار آن هم نیستند، آنها اگر ادعایی دارند در کنار مردم و همراه با مردم هستند چون از جنس مردم هستند.
اینجاست که نقش مخاطب به‌عنوان حافظه تاریخی پررنگ می‌شود. اگر هنرمند بخواهد از گذشته‌اش فرار کند، این مخاطب است که آن گذشته را یادآوری می‌کند. همان مخاطبی که روزی به احترام هنرش ایستاده و دست زده بود، حالا انتظار دارد در رفتار و گفتار او انسجام، صداقت، و حداقل احترام به شعور جمعی دیده شود. در غیر این‌صورت، اعتراض، تنها ژستی برای دیده‌شدن دوباره ، داشتن شغل و مسکن در کشور جدید است، نه صدای وجدان به نمایندگی از ملت.

… پایان

بیژن همدرسی: مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (4)

اخلاق حرفه‌ای و مسئولیت اجتماعی هنرمند مهاجر

هنرمند، حتی اگر در مقام فردی تصمیم به مهاجرت بگیرد، نمی‌تواند مسئولیت اجتماعی‌اش را انکار کند. شهرت یک بازیگر یا مجری، اتفاقی نیست؛ این شهرت معمولاً حاصل سال‌ها فعالیت در رسانه ملی، مشارکت در پروژه‌های عمومی، و دیده‌شدن توسط مردمی‌ است که مالیات می‌دهند و تولیدات فرهنگی را تماشا می‌کنند. به‌عبارت دیگر، هنرمند سرمایه‌ای اجتماعی در اختیار دارد که از بطن همان جامعه زاده شده، حتی اگر امروز دیگر در آن زندگی نکند.

اما چه می‌شود وقتی هنرمند، همین سرمایه اجتماعی را به‌جای حفظ و پاسداشت، ابزاری می‌کند برای چرخش‌های ناگهانی فکری یا بهره‌برداری‌های سیاسی؟ اخلاق حرفه‌ای ایجاب می‌کند فرد به گذشته‌ خود وفادار باشد، نه اینکه همان مردم و رسانه‌هایی را که روزی او را بالا کشیدند، امروز با لحن تحقیر و خشم نواخته و گاه حتی فحاشی کند.

به عنوان مثال، احسان کرمی مجری سال‌های نه‌چندان دور صداوسیما، در خارج از کشور به‌سرعت به یک چهره رسانه‌ای فعال سیاسی بدل شد. او که زمانی با طنزهای سبک در تلویزیون ملی شناخته می‌شد، حالا با تندترین لحن‌ها , نظامی را که بستر دیده‌شدنش را فراهم کرده، نقد می‌کند. این نقد، نه تنها از منظر محتوا که از حیث لحن، سبک، و تناقض‌ها، محل سؤال است. چرا فردی که سال‌ها با سیستم همکاری داشته، ناگهان تبدیل به دشمنی آشتی‌ناپذیر می‌شود؟ آیا این تغییر ریشه در تجربه و تحول دارد یا در نیاز به ماندن در مرکز توجه در جغرافیای جدید؟ که در اصل یک فرصت شغلی است برای حیاط در آنجا آنهم با فروش مردم و ارزشهای کشورش .

پرستو صالحی بازیگری که شهرت و اعتبارش را بواسطه سیمای جمهوری اسلامی دارد و در سال‌هایی که بسیاری از هنرمندان زن دچار محدودیت بودند، از جایگاه و احترام خوبی برخوردار بود حالا، در چرخشی آشکار، خود را صدای سرکوب‌شدگان معرفی می‌کند و در یک برنامه مبتذل بنام عشق ابدی از هر چه لازم است تا آبرو و فرهنگ ایرانی و اسلامی را ببرد خرج میکند و نان در آبروی ملت ایران و بی شرافتی میزند.
او و هنرمندانی از این دست برای صرفا حیات خود به خود فروشی سیاسی و حتی اخلاقی افتاده و تن به بازی رسانه های معاند با کشورشان داده اند .
البته از انصاف نباید گذشت که همه هنرمندان مهاجر به این فلاکت اخلاقی و دروغگویی آشکار نیفتاده اند .
در این میان، برخی چهره‌ها چون ارژنگ امیرفضلی نشان داده‌ که می‌توان مهاجرت کرد، اما حریم اخلاق را نگاه داشت. او نه به گذشته‌اش پشت کرده، نه مردم را شماتت کرده و نه با سیاسی‌کاری برای ماندن در قاب‌ها دست و پا زده. بلکه ترجیح داده در سکوتی حرفه‌ای به زندگی در محیطی تازه ادامه دهد. این نوع مهاجرت، صادقانه و محترمانه است؛ نه به مردم خیانت شده، نه به حرفه و سابقه.

اخلاق حرفه‌ای یعنی حفظ صداقت با گذشته، احترام به مردمی که از هنر فرد حمایت کردند، و شجاعت در پذیرش نقش‌های قبلی. هنرمند مهاجر اگر می‌خواهد مدعی صداقت باشد، پیش از انتقاد، باید از گذشته‌اش عبور نکند، بلکه آن را شفاف کند.

ادامه دارد…

بیژن همدرسی: مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (3)

رسانه‌های برون‌مرزی؛ سکوی پرتاب یا آینه تحریف؟

در سال‌های اخیر، رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور مانند ایران‌ اینترنشنال، من‌ و تو و صدای آمریکا، به پاتوق اصلی هنرمندان مهاجر بدل شده‌اند؛ رسانه‌هایی که نه فقط نقش اطلاع‌ رسان، بلکه کار کردی شبه‌ صنعتی در بازسازی چهره‌ها، تزریق هویت‌های نو، و مدیریت نگاه عمومی دارند.

بسیاری از هنرمندان مهاجر، به‌ویژه آنان که با گفتمان سیاسی تند وارد میدان شده‌اند، نخستین قدم‌های خود را بر همین سکوها برداشتند. این رسانه‌ها به‌سرعت آنها را از چهره‌ای کم رنگ شده یا حتی محبوب در گذشته‌ای نه‌چندان دور، به یک “صدای اپوزیسیون” تبدیل می‌کنند. اما آیا این صدا، صدای حقیقی خود آن فرد است، یا پژواکی از نیاز رسانه به تولید قهرمان؟
نقش این رسانه‌ها بیشتر شبیه کارگردانی است تا روزنامه‌نگاری. آن‌ها روایت‌هایی می‌سازند که گاه با زندگی واقعی و گذشته‌ هنرمند در تضاد است. همان‌طور که در مورد حمید فرخ‌نژاد دیدیم؛ یک روز در قاب صداوسیما با افتخار از ایران می‌گوید و در فیلم‌هایی امنیتی همچون به رنگ ارغوان نقش می‌گیرد، روز دیگر در گفت‌وگو با اینترنشنال به‌ سراحت به نظام حمله می‌کند و خود را از ابتدا منتقد می‌خواند. اما در هیچ‌ کدام از این دو نسخه، صداقت کامل دیده نمی‌شود. او فردی منفعت طلب است که اگر هزینه پسرش آنهم به دلار تامین نشود ، به گفته خودش میخواهد ۸۰ میلیون ایرانی نباشد.

فاطمه معتمدآریا نیز، با حضور در رسانه‌های خارج‌نشین، در تلاش برای بازتعریف خود به‌عنوان زنی “سرکوب‌شده در نظام مردسالار ایران” است؛ تعریفی که به‌کلی با دهه‌ها فعالیت پروژه های هنری، و عضویت در هیئت داوران جشنواره‌ها، و دریافت جوایز داخلی، در تضاد است. این چرخش ناگهانی اگر صادقانه بود، باید پیش‌تر اتفاق می‌افتاد. اما وقتی با مهاجرت همزمان می‌شود، بیشتر رنگ و بوی فرصت‌طلبی دارد.

در این میان، مخاطب ایرانی، که روزی همین چهره‌ها را در قاب تلویزیون یا سینما تحسین کرده، دچار سردرگمی می‌شود: کدام نسخه واقعی است؟ هنرمندی که در قاب صداوسیما می‌درخشید یا مبارزی که در گفت‌وگوهای یوتیوبی فریاد می‌زند؟

پاسخ این پرسش، بیش از هر رسانه یا چهره‌ای، د حافظه تاریخی مخاطبین است . مردم این دوگانگی را می‌بینند؛ حتی اگر نگویند یا برزبان نیاورند، مطمئنا فراموش نمی‌کنند.

ادامه دارد…

بیژن همدرسی: مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (2)

چرا برخی هنرمندان پس از مهاجرت تبدیل به چهره‌های سیاسی می‌شوند؟

پاسخ به این پرسش فقط در سطح فردی خلاصه نمی‌شود؛ باید ساختار رسانه، فضای فرهنگی داخل و خارج کشور، و روانشناسی چهره‌های شناخته‌شده را در نظر گرفت. بسیاری از هنرمندانی که مهاجرت می‌کنند، با یک خلأ ناگهانی مواجه می‌شوند: فقدان مخاطب، نبود صحنه، و سکوتی که تهدید به فراموشی است. در چنین شرایطی، ورود به فضای سیاسی، به‌ویژه در قالب اپوزیسیون، یک راه نجات است؛ راهی برای بازگشت به مرکز توجه و حضور در گفت‌وگوی عمومی.

برای بسیاری از این چهره‌ها، شهرت همیشه با قدرت گره خورده است. قدرت تأثیرگذاری، قدرت دیده‌شدن، و حتی قدرت ایجاد موج. وقتی این قدرت در سرزمین مادری از دست می‌رود، بسیاری برای بازسازی آن به رویکردی کاملاً متضاد با گذشته روی می‌آورند؛ گذشته‌ای که خود بخشی از آن بودند. این چرخش، اغلب نه ناشی از کشف حقیقت، بلکه حاصل یک انتخاب استراتژیک برای بقا در فضای جدید است.

مثال بارز این روند، حمید فرخ‌نژاد است؛ کسی که زمانی در فیلم‌های پرهزینه و امنیت‌محور نظام بازی می‌کرد، با حمایت تلویزیون رسمی دیده شد و حتی در مواردی ، مواضعی هماهنگ با حاکمیت داشت. اما پس از مهاجرت، ناگهان تبدیل به یکی از بلندترین صداهای معترض و معاند شد؛ فحاشی به مسئولان نظام، موضع‌گیری تند و حتی تحقیر مخاطب داخلی که تا دیروز او را تحسین می‌کردند در ادبیات گفتاری او جا گرفت.
احسان کرمی ، مجری محبوب صدا و سیما نیز مستثنی از این ماجرا نیست ، او که با برنامه‌های زنده و جشن‌های رسمی تلویزیون برای سال‌ها یکی از نمادهای تفریح رسمی نظام بود. او نه‌ تنها از این مسیر حمایت گرفت، بلکه از محبوبیت و درآمد رسانه حکومتی برخوردار شد. اما پس از مهاجرت، با چرخشی آشکار، در صف مخالفان نظام قرار گرفت و خود را به‌عنوان هنرمندی آزادی‌خواه معرفی کرد.
و همچنین فاطمه معتمدآریا، از ستاره‌های سینمای ایران، که حتی در جشنواره‌های فجر، نقش اول زن و نماد سینمای رسمی بود. او که بارها بر سازگاری خود با فرهنگ اسلامی و نظام تأکید کرده بود، حالا در یک مصاحبه با رسانه‌های خارج‌نشین می‌گوید: «ما آتش زیر خاکستریم؛ قوانین گذشته را قبول نداریم و آن‌ها را پشت سر گذاشته‌ایم.» این نوع اظهارات برای بسیاری از مردم، نه صادقانه، بلکه بیشتر شبیه تلاشی برای “جا باز کردن” در فضای اپوزیسیون و رسانه‌های بیگانه تلقی می‌شود.

چنین چرخش‌هایی، در نبود پاسخ صادقانه، با اتهام فرصت‌طلبی و نفاق روبه‌رو می‌شود. چون هنرمندانی که زمانی با پول و تریبون این کشور ستاره شدند، حالا همان ساختار را “منفور” می‌خوانند. این رفتار به‌نوعی بازنویسی تاریخ است؛ نوعی “شست‌وشوی چهره” برای ماندن در جای جدید و چند صباحی خود را در صدر حفظ کردن.

ادامه دارد…

خروج از نسخه موبایل