بیژن همدرسی: مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (3)

رسانه‌های برون‌مرزی؛ سکوی پرتاب یا آینه تحریف؟

در سال‌های اخیر، رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور مانند ایران‌ اینترنشنال، من‌ و تو و صدای آمریکا، به پاتوق اصلی هنرمندان مهاجر بدل شده‌اند؛ رسانه‌هایی که نه فقط نقش اطلاع‌ رسان، بلکه کار کردی شبه‌ صنعتی در بازسازی چهره‌ها، تزریق هویت‌های نو، و مدیریت نگاه عمومی دارند.

بسیاری از هنرمندان مهاجر، به‌ویژه آنان که با گفتمان سیاسی تند وارد میدان شده‌اند، نخستین قدم‌های خود را بر همین سکوها برداشتند. این رسانه‌ها به‌سرعت آنها را از چهره‌ای کم رنگ شده یا حتی محبوب در گذشته‌ای نه‌چندان دور، به یک “صدای اپوزیسیون” تبدیل می‌کنند. اما آیا این صدا، صدای حقیقی خود آن فرد است، یا پژواکی از نیاز رسانه به تولید قهرمان؟
نقش این رسانه‌ها بیشتر شبیه کارگردانی است تا روزنامه‌نگاری. آن‌ها روایت‌هایی می‌سازند که گاه با زندگی واقعی و گذشته‌ هنرمند در تضاد است. همان‌طور که در مورد حمید فرخ‌نژاد دیدیم؛ یک روز در قاب صداوسیما با افتخار از ایران می‌گوید و در فیلم‌هایی امنیتی همچون به رنگ ارغوان نقش می‌گیرد، روز دیگر در گفت‌وگو با اینترنشنال به‌ سراحت به نظام حمله می‌کند و خود را از ابتدا منتقد می‌خواند. اما در هیچ‌ کدام از این دو نسخه، صداقت کامل دیده نمی‌شود. او فردی منفعت طلب است که اگر هزینه پسرش آنهم به دلار تامین نشود ، به گفته خودش میخواهد ۸۰ میلیون ایرانی نباشد.

فاطمه معتمدآریا نیز، با حضور در رسانه‌های خارج‌نشین، در تلاش برای بازتعریف خود به‌عنوان زنی “سرکوب‌شده در نظام مردسالار ایران” است؛ تعریفی که به‌کلی با دهه‌ها فعالیت پروژه های هنری، و عضویت در هیئت داوران جشنواره‌ها، و دریافت جوایز داخلی، در تضاد است. این چرخش ناگهانی اگر صادقانه بود، باید پیش‌تر اتفاق می‌افتاد. اما وقتی با مهاجرت همزمان می‌شود، بیشتر رنگ و بوی فرصت‌طلبی دارد.

در این میان، مخاطب ایرانی، که روزی همین چهره‌ها را در قاب تلویزیون یا سینما تحسین کرده، دچار سردرگمی می‌شود: کدام نسخه واقعی است؟ هنرمندی که در قاب صداوسیما می‌درخشید یا مبارزی که در گفت‌وگوهای یوتیوبی فریاد می‌زند؟

پاسخ این پرسش، بیش از هر رسانه یا چهره‌ای، د حافظه تاریخی مخاطبین است . مردم این دوگانگی را می‌بینند؛ حتی اگر نگویند یا برزبان نیاورند، مطمئنا فراموش نمی‌کنند.

ادامه دارد…

مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (2)

چرا برخی هنرمندان پس از مهاجرت تبدیل به چهره‌های سیاسی می‌شوند؟

پاسخ به این پرسش فقط در سطح فردی خلاصه نمی‌شود؛ باید ساختار رسانه، فضای فرهنگی داخل و خارج کشور، و روانشناسی چهره‌های شناخته‌شده را در نظر گرفت. بسیاری از هنرمندانی که مهاجرت می‌کنند، با یک خلأ ناگهانی مواجه می‌شوند: فقدان مخاطب، نبود صحنه، و سکوتی که تهدید به فراموشی است. در چنین شرایطی، ورود به فضای سیاسی، به‌ویژه در قالب اپوزیسیون، یک راه نجات است؛ راهی برای بازگشت به مرکز توجه و حضور در گفت‌وگوی عمومی.

برای بسیاری از این چهره‌ها، شهرت همیشه با قدرت گره خورده است. قدرت تأثیرگذاری، قدرت دیده‌شدن، و حتی قدرت ایجاد موج. وقتی این قدرت در سرزمین مادری از دست می‌رود، بسیاری برای بازسازی آن به رویکردی کاملاً متضاد با گذشته روی می‌آورند؛ گذشته‌ای که خود بخشی از آن بودند. این چرخش، اغلب نه ناشی از کشف حقیقت، بلکه حاصل یک انتخاب استراتژیک برای بقا در فضای جدید است.

مثال بارز این روند، حمید فرخ‌نژاد است؛ کسی که زمانی در فیلم‌های پرهزینه و امنیت‌محور نظام بازی می‌کرد، با حمایت تلویزیون رسمی دیده شد و حتی در مواردی ، مواضعی هماهنگ با حاکمیت داشت. اما پس از مهاجرت، ناگهان تبدیل به یکی از بلندترین صداهای معترض و معاند شد؛ فحاشی به مسئولان نظام، موضع‌گیری تند و حتی تحقیر مخاطب داخلی که تا دیروز او را تحسین می‌کردند در ادبیات گفتاری او جا گرفت.
احسان کرمی ، مجری محبوب صدا و سیما نیز مستثنی از این ماجرا نیست ، او که با برنامه‌های زنده و جشن‌های رسمی تلویزیون برای سال‌ها یکی از نمادهای تفریح رسمی نظام بود. او نه‌ تنها از این مسیر حمایت گرفت، بلکه از محبوبیت و درآمد رسانه حکومتی برخوردار شد. اما پس از مهاجرت، با چرخشی آشکار، در صف مخالفان نظام قرار گرفت و خود را به‌عنوان هنرمندی آزادی‌خواه معرفی کرد.
و همچنین فاطمه معتمدآریا، از ستاره‌های سینمای ایران، که حتی در جشنواره‌های فجر، نقش اول زن و نماد سینمای رسمی بود. او که بارها بر سازگاری خود با فرهنگ اسلامی و نظام تأکید کرده بود، حالا در یک مصاحبه با رسانه‌های خارج‌نشین می‌گوید: «ما آتش زیر خاکستریم؛ قوانین گذشته را قبول نداریم و آن‌ها را پشت سر گذاشته‌ایم.» این نوع اظهارات برای بسیاری از مردم، نه صادقانه، بلکه بیشتر شبیه تلاشی برای “جا باز کردن” در فضای اپوزیسیون و رسانه‌های بیگانه تلقی می‌شود.

چنین چرخش‌هایی، در نبود پاسخ صادقانه، با اتهام فرصت‌طلبی و نفاق روبه‌رو می‌شود. چون هنرمندانی که زمانی با پول و تریبون این کشور ستاره شدند، حالا همان ساختار را “منفور” می‌خوانند. این رفتار به‌نوعی بازنویسی تاریخ است؛ نوعی “شست‌وشوی چهره” برای ماندن در جای جدید و چند صباحی خود را در صدر حفظ کردن.

ادامه دارد…

مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (1)

در دنیای امروز، مهاجرت حقی مسلم برای هر انسان به شمار می‌رود. انتخاب محل زندگی، شغل یا سبک زندگی از جمله حقوق طبیعی افراد است و هنرمندان نیز از این قاعده مستثنی نیستند. بسیاری از هنرمندان ایرانی، همچون دیگر اقشار جامعه، ممکن است به دلایل شخصی، شغلی یا امنیتی تصمیم به مهاجرت بگیرند و این تصمیم در ظاهر نباید محل سؤال یا قضاوت قرار گیرد.
با این حال، آنچه مسئله‌ساز می‌شود، چرخش ناگهانی و رادیکال برخی از این افراد در مواضع سیاسی و گفتاری آن‌ها پس از مهاجرت است. هنگامی که هنرمندی که سال‌ها در ساختار رسمی جمهوری اسلامی فعالیت کرده، از حمایت مالی و هنری برخوردار بوده و در پروژه‌های تبلیغاتی و حکومتی نقش‌آفرینی کرده است، ناگهان در آن سوی مرزها به چهره‌ای اپوزیسیون و معترض تبدیل می‌شود، جامعه دچار تردید می‌گردد.
آیا این تغییر موضع واقعی، ریشه‌دار و حاصل یک تحول فکری است؟ یا ترفندی برای بقا در فضای رسانه‌ای و جلب توجه مخاطب جدید محسوب می‌شود؟ اینجاست که کنش فردی رنگ سیاسی و عمومی به خود می‌گیرد. چنین چرخش‌هایی دیگر یک انتخاب شخصی ساده نیستند، بلکه به‌عنوان نوعی بازتعریف هویت و حتی فرصت‌طلبی رسانه‌ای تحلیل می‌شوند.
از منظر جامعه‌شناسی، چنین رفتارهایی اغلب نشانه‌ای از بحران اعتماد عمومی به شمار می‌رود. مخاطب ایرانی، که سابقه و نقش این چهره‌ها را در حافظه جمعی خود دارد، نمی‌تواند چرخش ناگهانی آن‌ها را به‌سادگی بپذیرد. در نگاه مردم، این‌ها همان کسانی هستند که روزی در حمایت از نظام، در فیلم‌های سفارشی و تلویزیون حکومتی نقش ایفا می‌کردند، اما امروز از همان نظام تبری می‌جویند.
برای نمونه، حمید فرخ‌نژاد که در پروژه‌های سینمایی با محتوای امنیتی یا ملی همچون «استرداد» به ایفای نقش پرداخته بود، اکنون از خارج از کشور، علیه همان سیستم موضع‌گیری می‌کند. یا فاطمه معتمدآریا، که تا پیش از این از چهره‌های اصلی سینمای رسمی ایران بود، در مصاحبه‌ای در خارج از کشور از «پایان قوانین گذشته» سخن می‌گوید؛ گفتاری که بیشتر شبیه تلاش برای بازیابی نام و موقعیت در فضای جدید است تا بیان یک موضع صادقانه.
در نتیجه، مهاجرت اگر با صداقت، سکوت و احترام به گذشته همراه باشد، قابل درک است. اما هنگامی که با تناقض، چرخش‌های نمایشی و بازنویسی گذشته همراه شود، اعتماد عمومی را به چالش می‌کشد. مخاطب امروز، نه تنها به سخنان بلکه به سوابق افراد نیز توجه می‌کند و همین امر سبب می‌شود هنرمند مهاجر، بیش از یک مهاجر، به عنوان یک کنشگر سیاسی مورد سنجش قرار گیرد…(ادامه دارد)

خروج از نسخه موبایل