رسانه سینمای خانگی- بازخوانی یک مصاحبۀ قدیمی از پروانه معصومی

 پروانه معصومی در گفت وگویی که در سال ۱۳۹۸ با خبرنگار ایرنا انجام داده بود از سکونت در روستا و تلخی‌ها و شیرینی‌های آن و همچنین از شرط بازیگری اش گفت. او در این گفت‌وگو اظهار داشت: دو نفر کارگر دارم که تاج سر من هستند. خودم همپای کارگران در باغ کار می‌کنم.

به گزارش سینمای خانگی از ایرنا، زنده‌یاد پروانه معصومی یکی از بازیگران خوش‌مصاحبه و مهربان بود که معمولا تماس خبرنگاران را بی‌پاسخ نمی‌گذاشت. این مصاحبه در اردیبهشت ۱۳۹۸ با موضوع مهاجرت به روستا و کشاورزی و باغداری انجام شده است. پروانه معصومی در این مصاحبه توضیح می‌دهد که سکونت در یک روستای خوش آب و هوا چه لذتی دارد. بدیهی است که آمار و ارقامی که درباره قیمت محصولات باغداری می‌دهد، مربوط به سال ۱۳۹۸ است. این بازیگر برای فرار از ترافیک و آلودگی زندگی شهری ۲۶ سال پیش به یکی از روستاهای استان گیلان به نام «مناره‌بازار» در اطراف شهرستان صومعه‌سرا مهاجرت کرد.

این بازیگر پیشکسوت در نخستین تجربه سینمایی خود، در فیلم «رگبار» ساخته «بهرام بیضایی» نقش اول زن را ایفا کرد. فیلم های سینمایی «جهیزیه برای رباب»، «شکوه زندگی»، «وعده دیدار»، «تاتوره»، «غریبه و مه» و «ساکن خانه چوبی» و سریال های «پلیس جوان»، «دریایی ها»، «راه دوم»، «امام علی(ع)»، «یوسف پیامبر(ع)»، «ماه عسل»، «ملکوت» و «مینو» از دیگر آثاری هستند که «پروانه معصومی» در آن ها به ایفای نقش پرداخته است.

او بیست و شش سال پیش از تهران به روستا مهاجرت کرد و در منطقه طاهرگوراب در بخش مرکزی شهرستان صومعه‌سرا، در روستای مناره بازار ساکن شد. موضوع گفتگوی ما با این بازیگر سکونت در روستا و تلخی‌ها و شیرینی‌های آن بود.

شما جزو معدود بازیگرانی هستید که در روستا زندگی می‌کنید. انگیزه شما از مهاجرت به روستا چه بود؟

هوای آلوده تهران و ترافیک آنجا خیلی مرا اذیت می کرد. خانه من دربند بود. برای رفتن به خانه خواهرم در هفت تیر یک ساعت و نیم در ترافیک می‌ماندم. بعضی وقت‌ها آنقدر گرمازده می‌شدم که برای خودم بین راه بستنی یخی می‌خریدم. با پولی که داشتم در تهران یک قفس هم نمی‌توانستم بخرم. اما در روستا توانستم یک خانه و زمین بزرگ بخرم.

به نظر شما بزرگترین مشکلی که روستاییان با آن دست و پنجه نرم می‌کنند چیست؟

بیکاری یکی از مشکلات ایران است و شهر و روستا نمی‌شناسد. در روستا مردم بیشتر زحمت می‌کشند و به نسبت زحمتی که می‌کشند بازده و درآمدشان کم است. من معتقدم که دولت از مردم شهر بیشتر از روستاییان حمایت می‌کند. کشاورزان بزرگ خیلی خوب مورد حمایت قرار می‌گیرند. ولی کشاورز جزء، خیلی مظلوم واقع می‌شود. کشاورز جزء، کسی است که به اندازه امرار معاش خودش کشت می‌کند. کشاورزی که یک هکتار زمین را زیر کشت می‌برد حدودا ۶ میلیارد تومان باید خرج کند. به محض این‌که محصولش را برداشت می‌کند با واردات مواجه می‌شود. البته از دو سال پیش تا الان جلوی واردات برنج را گرفته‌اند و نمی‌گذارند تا آخر آبان برنج وارد شود. قیمت برنج نسبت به تمام محصولات دیگر کمتر رشد داشته است. قیمت پیاز و سیب زمینی هر کدام چند برابر شده؛ ولی قیمت برنج رشد کمی داشته است. من هم امیدوارم برنج گران نشود. ولی کشاورز نیاز دارد که محصولش را با قیمت خوبی بفروشد.

اگر روستایی شغل و درآمد خوبی داشته باشد، امکان ندارد که به شهر مهاجرت کند

البته در روستا امکانات هم وجود دارد. یک زمانی اینجا برق و تلفن و گاز نبود. الان تقریبا همه چیز هست. آن چیزی که وجود ندارد شغل است. اگر روستایی شغل و درآمد خوبی داشته باشد، امکان ندارد که به شهر مهاجرت کند. روستاییان خودشان می‌دانند که آسایش روستا را در شهر نخواهند داشت. الان چون زمین در روستا ارزان است، مردم شهر به روستا هجوم آورده‌اند. روستاییان زمین‌هایشان را با قیمت ارزان به شهری‌ها می‌فروشند. روستاییان به شهر مهاجرت می‌کنند و بعد از یک مدت پشیمان می‌شوند.

فروش زمین به مردم شهر چه مشکلاتی را ایجاد می‌کند؟

زیبایی روستا وابسته به طبیعت بکری است که دارد. از وقتی شهری‌ها به اینجا آمده‌اند زمین‌های صدمتری و دویست متری خریده‌اند. معلوم است که خانه‌های کوچک و نزدیک به هم می‌سازند. من نمی‌دانم زندگی در این خانه‌های نقلی چه لذتی دارد. خوبی زندگی در روستا این است که آدم خانه بزرگی داشته باشد. وقتی فضا بزرگ باشد، صاحبخانه می‌تواند درخت بکارد و گل و گیاه پرورش دهد. اگر قرار است در صد متر زمین زندگی کنند چرا در همان شهر خودشان نمی‌مانند. ضمن این که وقتی خانه‌های کوچک می‌خرند تراکم جمعیت در روستا زیاد می‌شود و سکوت و آرامشش به هم می‌خورد.

خودتان در حوزه کشاورزی و باغداری فعالیتی دارید؟

یک تعداد درخت پرتقال داریم که به اندازه مصرف خودمان میوه می‌دهد. مقداری هم به خواهرها و دوست و آشنا می‌دهیم. البته محصولات باغ ما هم خیلی کم شده. چون سال ۱۳۸۳ سرمای بیست درجه زیر صفر آمد و تعدادی از درخت‌ها را از بین برد. تعدادی درخت نارنج داریم که از آبش استفاده می‌کنیم. یک مقدار درخت میوه‌ ارگانیک هم داریم که به اندازه مصرف خودمان محصول می‌دهد. محصول باغ من به اندازه فروش نیست. من سنگ کشاورزان را به سینه می‌زنم. ولی خودم کشاورز یا باغدار نیستم.

رابطه‌تان با کارگران روستا چطور است؟

دو نفر کارگر دارم که تاج سر من هستند. این دو نفر در باغ کار می‌کنند. کارگران جزو شریف‌ترین مردمان روی کره زمین هستند. کسی که با رنج و زحمت نان حلال سر سفره خانواده‌اش می‌برد و نان بازویش را می‌خورد نمی‌تواند آدم بدی باشد.

در فصل بهار ترجیح می‌دهم که همین جا بمانم. طبیعت روستای ما فوق العاده است

تا حدی که توان داشته باشم در باغ کار همپای آنان کار می‌کنم و کنار کارگران هستم. البته من بیشتر وقتم را در گلخانه می‌گذرانم. به گیاه‌ها سر می‌زنم. مراقبم که به هر گیاهی آب و نور لازم برسد. قلمه می‌زنم و برگ‌ها و شاخه‌های خشک شده هر گیاه را هرس می‌کنم.

اصول پرورش گیاه را چگونه آموختید؟

خیلی خواندم که بتوانم یاد بگیرم. یک کتابخانه مفصل درباره گیاهان دارم. در آن کتاب‌ها درباره هرس و جابجایی ریشه و خیلی چیزهای دیگر مطالبی نوشته شده است. از طریق اینترنت هم خیلی اطلاعات مفیدی گرفتم. چون من به زبان خارجی تا حدودی مسلط هستم، می‌توانم خیلی از مقالات آموزشی درباره گیاهان را هم ترجمه کنم. قبل از انقلاب در کشور آلمان درس خواندم و در مدتی که آنجا اقامت داشتم زبانم هم تقویت شد.

از نقشی که در سریال «شرایط خاص» داشتید راضی بودید؟

وقتی فیلمنامه و نقشی را به من پیشنهاد می دهند ابتدا می گویم نقش زن پای سماور را به من ندهید. چون یک گوشه می نشیند و چای می ریزد. خانه داری کار بدی نیست. ولی نقش باید فراز و نشیب داشته باشد. نقش من در سریال «شرایط خاص» جوری بود که نمی‌شد آن را حذف کرد. کاملا در روند داستان تاثیرگذار بود.

کارگران جزو شریف‌ترین مردمان روی کره زمین هستند. کسی که با رنج و زحمت نان حلال سر سفره خانواده‌اش می‌برد و نان بازویش را می‌خورد نمی‌تواند آدم بدی باشد

من هر کاری که انجام می‌دهم شرطم این است که بیشتر از ۱۵ روز تهران نمانم. برای سریال «شرایط خاص» یک بار مجبور شدم بیست و پنج روز بمانم. چند دفعه هم برای مدت پنج روز و هفت روز و ده روز تهران ماندم.

اهل سفر هم هستید؟

سفر را خیلی دوست دارم. اما در فصل بهار ترجیح می‌دهم که همین جا بمانم. طبیعت روستای ما فوق العاده است.

کتاب‌ها و فیلم‌های جدید را هم دنبال می‌کنید؟

برای رفتن به سینما باید به شهر فومن بروم که حدود بیست دقیقه از اینجا فصله دارد. الان دارم کتاب جشن حنابندان را می‌خوانم که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. داستانش درباره نحوه برخورد رزمندگان ایرانی با اسرای عراقی است. همزمان کتاب در کمین گل سرخ را هم می‌خوانم که راجع به شهید صیاد شیرازی است. من این کتاب را خیلی دوست دارم. چون فکر می‌کنم از هر قسمتش می‌توان یک فیلم سینمایی خوب ساخت.

رسانه سینمای خانگی- احداث یادمان «پروانه معصومی» در تالار رشت

استاندار گیلان، با بیان اینکه مردم به ویژه هنرمندان گیلانی علاقه دارند که مزار زنده یاد پروانه معصومی در این منطقه باشد، گفت: باید یادمان پروانه معصومی در تالار مرکزی رشت احداث شود تا بتوانیم یاد و خاطره این هنرمند فقید را زنده نگه داریم.

اسدالله عباسی امروز، ۷ آذرماه در مراسم بدرقه زنده یاد “پروانه معصومی”، هنرمند سینما و تلویزیون که با حضور فرزند ایشان در مجتمع فرهنگی هنری خاتم‌الانبیاء(ص) رشت برگزار شد، با اشاره به الگو بودن مرحومه معصومی هم در جایگاه مادری و هم به عنوان هنرمند، اظهار کرد: مردم عزیز گیلان و همه هنرمندان این خطه از این فقدان متاثر هستند.

وی پروانه معصومی را میهمان گیلان دانست و افزود: زنده یاد معصومی سال‌های سال عاشقانه در گیلان زندگی کرد و در کنار مردم بود.

استاندار گیلان به حضور زنده یاد معصومی در مستندی با محوریت مادران شهدای این استان اشاره و اظهار کرد: در این مستند دیدیم که زنده یاد معصومی چگونه در خیابان‌ها و کوچه‌های شهر دنبال خانواده‌های شهدا می‌گشت و از آنان دلجویی می‌کرد.

عباسی حضور مرحومه معصومی در مستند مذکور را بسیار هنرمندانه و معنوی دانست و تصریح کرد: او در مراسم شهدا شرکت می‌کرد که نشان از هدایت روح و عاقبت به خیر شدن دارد.

وی با بیان اینکه مردم به ویژه هنرمندان گیلانی علاقه دارند که مزار زنده یاد معصومی در این منطقه باشد، اضافه کرد: با توجه به هماهنگی انجام شده از سوی خانواده معصومی، مراسم خاکسپاری در تهران برگزار می‌شود و لذا از مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان انتظار داریم یادمان مرحومه پروانه معصومی را در تالار مرکزی رشت که متعلق به جامعه هنری استان است، احداث کند تا بتوانیم یاد و خاطره این هنرمند فقید را زنده نگه داریم.

محمد پورجعفری، یکی از هنرمندان نمایش گیلان نیز، از مرحومه معصومی به عنوان هنرمند تمام عیار یاد کرد و گفت: مرحومه معصومی سالیان سال در گیلان ساکن بود و قرار بود برای ایشان شکرانه حضور برگزار کنیم، اما افسوس که همیشه عقب هستیم.

وی از نهادهای فرهنگی استان خواست دست به دست هم دهند و محل اقامت مرحومه معصومی را حفظ کنند و متذکر شد: امیدوارم سردیس ایشان در محل زندگی‌اش ساخته شود و از این محل به عنوان موزه نگهداری کنیم و راحت آن را از دست ندهیم.

این نویسنده، کارگردان و بازیگر هنرهای نمایشی، با بیان اینکه پروانه معصومی دغدغه روستا و روستاییان را داشت، خاطرنشان کرد: ایشان در دیدار با رهبر انقلاب نسبت به کم کاری صدا و سیما در معرفی جایگاه روستا انتقاد کرد، زیرا روستا را می‌شناخت و با روستانشینی مأنوس بود.

نسرین بابایی، بازیگر تئاتر و تلویزیون نیز در ادامه، با بیان اینکه جبران جای خالی چنین هنرمندان بزرگی امکان‌پذیر نیست، عنوان کرد: راه هنر راهی بسیار دشوار و طاقت فرساست.

وی با اشاره به شرافت راه هنر و هنرمند، یادآور شد: پروانه معصومی نماد هنرمند شریف است و شریف زندگی کردن خیلی سخت است.

انوش نصر، هنرمند پیشکسوت سینما و تلویزیون نیز در این مراسم، ترک آشیان را سرنوشت مشترک همه انسان‌ها دانست و اضافه کرد: به شرافت هنری‌ام شهادت می‌دهم که بانو پروانه معصومی هیچ حاشیه هنری نداشت و از نادر هنرمندانی است که به پاکی‌اش سوگند یاد می‌کنم.

به گزارش ایسنا، به دلیل بارش شدید باران در شهر رشت، مراسم بدرقه و نماز بر پیکر زنده یاد پروانه معصومی در مجتمع خاتم الانبیاء(ص) برگزار شد.

رسانه سینمای خانگی- انیمیشن‌های ایرانی در هند

انیمیشن «آنیتا، گمشده در اخبار» و «آسمان دوست داشتنی» در جشنواره انیمیشن هند به نمایش گذاشته می‌شوند.

 به گزارش ینمای خانگی از ایسنا،مستند انیمیشن «آنیتا، گمشده در اخبار» به نویسندگی، کارگردانی و تهیه‌کنندگی بهزاد نعلبندی و «آسمان دوست داشتنی» به کارگردانی امیر مهران به جشنواره انیمیشن هند راه یافته‌اند که از ۱۸ آذر برگزار می‌شود.

«آنیتا، گمشده در اخبار» پیش از این در جشنواره‌های جیلاوا کشور چک و بیرمنگام انگلستان حضور یافته است.

در خلاصه داستان فیلم آمده است: در ۵ آبان ۱۳۹۹، یک قایق بادی سواحل دانکرک فرانسه را ترک می کند تا ۱۹ مهاجر غیرقانونی را به انگلستان برساند، اما پس از چند دقیقه واژگون می شود. هفت مهاجر در کانال مانش غرق می‌شوند. پنج نفر آنها یک خانواده کرد-ایرانی به نام ایران‌نژاد بودند که در آرزوی زندگی بهتر به این سفر سخت رفته بودند. این فیلم در مورد آن خانواده است.

این فیلم ۱۷ دقیقه‌ای ساخته جدید نعلبندی است که ساخته قبلی او مستند-انیمیشن «کاغذ پاره‌ها» در مهم‌ترین جشنواره‌های سینمایی جهان و ایران حضور پررنگی داشت و جوایزی کسب کرد. این فیلم را می توانید هم اکنون در پلتفرم فیلم‌نت تماشا کنید.

عوامل فیلم انیمیشن «آنیتا، گمشده در اخبار» عبارتند از طراح صدا: انسیه ملکی، آهنگساز: مصطفی محمودی، نویسنده، کارگردان، تدوینگر، انیماتور و تهیه کننده: بهزاد نعلبندی، پخش بین المللی: شرکت مستقل‌های ایرانی با مدیریت محمد اطبایی، مدیر روابط عمومی: نغمه دانش آشتیانی.

در خلاصه داستان «آسمان دوست‌داشتنی» نیز آمده است: «خلبان یک هواپیمای جنگی هر روز به بمباران شهرها می‌پردازد. او هر روز بعد از اتمام ماموریتش به نزد دختر کوچکش بازمی‌گردد. دختر عاشق پرواز است و همواره از پدر می‌خواهد که او را با خود به آسمان‌ها ببرد. اما پدر به‌دلیل خاطره‌ تلخ مرگ همسرش، هرگز آرزوی دخترش را برآورده نمی‌کند. جنگ هر روز به آنها نزدیکتر می‌شود. یک روز، حادثه‌ای زندگی آنها را برای همیشه تغییر می‌دهد.»

دیگر عوامل تولید این پویانمایی که با تکنیک دو بعدی ساخته شده، عبارتند از: مجری طرح: محمدرضا کریمی صارمی، متحرک‌سازی: جلال نعیمی، طراحی فضا و پس زمینه: نعیم آزاد، طراحی شخصیت: ابوالفضل برومندی، آهنگساز: پژمان خلیلی، صداگذاری و ترکیب صدا: آرش قاسمی و محمد قاسمی، کامپوزیت و تدوین: امیر مهران، سوپروایزر سه‌بعدی: مسعود تقی‌مومنی، طراح استوری بورد: عمار قنبرزاده، متحرک‌سازی افکت‌های دوبعدی: امیر کاظمی و امیر مهران، تصحیح رنگ و نور: حمیدرضا فطوره‌چیان و برنا جمشیدی، ساخته شده در استودیو آدورن کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.

رسانه سینمای خانگی- فیلمبرداری «شه‌سوار» در نیمه راه

فیلم «شه‌سوار» به کارگردانی حسین نمازی با بازی مهرداد صدیقیان، هومن برق‌نورد و الناز حبیبی در حال ساخت است.

به گزارش سینمای خانگی از ایسنا، حسین نمازی در سومین تجربه کارگردانی سینمایی خود پس از «شادروان» و «آپاندیس» این روزها مشغول ساخت فیلمی با نام «شه‌سوار» است که احتمالا در جشنواره فجر امسال رونمایی می‌شود.

در این فیلم مهرداد صدیقیان، هومن برق‌نورد، الناز حبیبی، هادی کاظمی، عباس جمشیدی‌فر و گیتی قاسمی بازی می‌کنند.

صبح امروز، سه‌شنبه هفتم آذرماه مجید زین‌العابدین – مدیر عامل بنیاد سینمایی فارابی – به محل فیلمبرداری «شه سوار» در یکی از نقاط تهران رفت و ضمن دیدار و گفت‌وگو با عوامل این فیلم در جریان روند تولید تازه‌ترین اثر حسین نمازی قرار گرفت.

همچنین صحنه‌ای از فیلم نیز با بازی مهرداد صدیقیان و الناز حبیبی در حضور وی فیلمبرداری شد.

«شه‌سوار» به نویسندگی، تهیه‌کنندگی و کارگردانی حسین نمازی در حال تولید است.

رسانه سینمای خانگی- تولید استراتژیک نیازمند نقشه‌راه است

مهدی عظیمی میرآبادی معاون اسبق سازمان امور سینمایی کشور در خصوص چرایی عدم تولید آثار فیلم و سینمای استراتژیک گفت: شاید تعبیر پر هزینگی، برای برخی از مصداق های فیلم و سینمای فاخر درست باشد، اما اینکه هر اثر فاخری پر هزینه است قطعاً تفکری ناسالم و نادرست است.

به گزارش سینمای خانگی از سینماپرس، این کارشناس فرهنگی افزود: به خوبی روشن است، همه خواستی که نظام جمهوری اسلامی از خروجی بخش فیلم و سینما و فرهنگ و رسانه دارد، تقریباً در حوزه تولید و عرضه کالاهای فرهنگی و هنری استراتژیک خلاصه می شود. این یک اصل است که اساساً هر نظام و ساختاری، چه حکومتی، چه دولتی، چه عمومی، و چه خصوصی برای رسیدن به هدف مطلوب خود، نیاز به طراحی و تبیین استراتژی دارد؛ و ناگفته پیداست که اگر در آن مسیرحرکت نکند، حتماً به نتیجه مورد نظر نخواهد رسید.

وی سپس با طرح این پرسش که ما در ابتدا باید از خودمان سؤال کنیم که فیلم استراتژیک، یعنی چه؟ اظهار داشت: اتفاقاً دلیل این که بسیاری از هنرمندان و مسئولان از طرح عنوان فیلم استراتژیک واهمه دارند و گمان می کنند با یک موجود عجیب و غریب طرف هستند، به تعریف مغلوب و وارونه ای بر می گردد که از فیلم استراتژیک شده است. بعضی می گویند فیلم استراتژیک یعنی فیلم پر هزینه و حالا هر کس از فیلم استراتژیک حرف زد و پرسید، به او اتهام زده می شود که قرار است منابع مالی بزرگی را هدر بدهد یا از این پشم برای خود کلاهی ببافد! در صورتی که این دیدگاه و باور از اساس غلط است. این تعریفی که از فیلم و سینمای استراتژیک می شود، درست مثل همان تعریف غلطی است که سال ها قبل برای فیلم فاخر مطرح شد. در واقع افراد خواسته یا ناخواسته، به شکلی کاملاً اشتباه آثار پر هزینه را به عنوان «فیلم فاخر» جا انداختند، در حالی که حقیقتا این گونه نیست؛ البته شاید تعبیر پر هزینگی، برای برخی از مصداق های فیلم و سینمای فاخر درست باشد، اما اینکه هر اثر فاخری پر هزینه است قطعاً تفکری ناسالم و نادرست است.

عظیمی میرآبادی تأکید کرد: فیلم فاخر الزماً فیلم پر هزینه ای نیست؛ گرچه ممکن است آثار پر هزینه ای هم طی این سال ها در سینمای و تلویزیون کشور ساخته شده که تنها بیت المال را از بین برده اند و صد البته که اصلاً فاخر نیستند. در خصوص فیلم و سینمای استراتژیک هم وضعیت به همین منوال تصویر شده است. در واقع تولید و عرضه فیلم و سینمای استراتژیک، مسیری خواهد بود که کشور را به هدف مطلوب می رساند. چرا که هر فرد یا سازمانی اعم از فردی، خانوادگی، جمعی، محلی، ملی، منطقه ای، یا جهانی، اگر هدف و چشم اندازی برای خود داشته باشد، علی القاعده برای رسیدن به آن هدف باید مسیری را طی کند. این مسیرها نقشه راه است که از آن با تعبیر راهبرد یا استراتژی یاد می شود. بنابراین لازمه حرکت صحیح در این مسیرها، شناخت، طراحی، و تبیین استراتژی است.

مدیرعامل سابق انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس خاطرنشان کرد: وقتی در قوانین بالادستی و منویات امامین انقلاب اسلامی، اعتلای اعتقادات دینی، تعمیق هویت ملی، حمایت از مظلوم، مقابله با ظالم، و… به عنوان بخشی از اهداف وقوع انقلاب اسلامی و استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی برشمرده می شود، در عرصه فیلم و سینما هم باید همان محصولی تولید و ارائه شود که در این مسیر پیش برود. این قید تنها برای فیلم و سینما نیست، بلکه تمامی حوزه های عملکردمان باید مبتنی بر این استراتژی باشد.

این تهیه کننده ارشد تلویزیون متذکر شد: فیلم و سینمای استراتژیک به گونه ای است که همه کسانی که برای نظام کار می کنند خود را با آن هم سو می بینند و همراهی می کنند. ولی متاسفانه اینگونه نیست! چون جایی در جمهوری اسلامی نیست که این راهبرد را تعریف کرده باشد، تقسیم وظایف نموده باشد، پیگیری کرده باشد، و در عین حال نظارت معطوف به پاسخگویی را هم به عمل آورده باشد. نگاهی گذرا به سپهر فیلم و سینمای کشور نشان می دهد؛ علاوه بر بخش های خصوصی و صنفی، ده ها مجموعه دیگر که اتفاقا همه از بودجه بیت المال مصرف می کنند، در زمینه های تحقیق، پژوهش، فیلمنامه، تولید، تجهیزات، زیرساخت ها، امور فنی، امور پشتیبانی، مجوزها، نظارت ها، تسهیل ها، گلوگاه ها و امثال این ها هستند که در زمینه فیلم و سینما کار می کنند.

وی ادامه داد: از آن جمله به زیرمجموعه های سازمان صدا و سیما مثل گروه های برنامه ساز، شبکه ها، سیمافیلم، سیمرغ؛ زیرمجموعه های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مثل فارابی، مرکز گسترش، انجمن سینمای جوان؛ زیرمجموعه های سپاه و بسیج مثل سازمان اوج، شهید آوینی، روایت فتح، بسیج هنرمندان، مرکز آفرینش ها؛ زیرمجموعه های ستاد کل مثل بنیاد حفظ آثار، موسسات فیلم سازی ارتش و سپاه؛ زیرمجموعه های سازمان تبلیغات اسلامی مانند حوزه هنری، دانشگاه سوره، و…؛ زیر مجموعه های بنیاد شهید؛ زیرمجموعه های شهرداری ها و بسیاری دیگر از این گونه نهادها هستند که کار می کنند بدون این که هیچ ارتباط سازمان یافته، دقیق، و تعریف شده ای بین آنان در بستر استراتژی انقلاب و جمهوری اسلامی وجود داشته داشته باشد. البته چیزهایی هست، اما همه چیز بر اساس درک و دریافت افراد مسئول این نهادها تعریف می شود و هیچگاه به صورتی جهت مند برای تمامی آنان نقشه راه های کلی و جزیی، راهبردهای اساسی، و زیرراهبردهای معطوف به هر یک، تعیین و ابلاغ نشده است. البته این وظیفه در کلیت به عهده تنها یکی از آن ها نیست، بلکه می طلبد جایی مثل شورای عالی انقلاب فرهنگی برای این فکری بکند. نتیجه این ترک فعل همان است که با تعابیری همچون ولنگاری فرهنگی از آن یاد می شود و راه را برای اتلاف بیت المال، نفوذ نفوذی ها، سیطره باندهای فاسد، از بین بردن امید، اخلاق، و نیروی انسانی فعال و ارزشمند باز کرده است. اگر کار اساسی و بسیار مهم طراحی و تبیین استراتژی انجام شود که هر شخص حقیقی و حقوقی بتواند بر اساس یک تراز و شاقول منطقی و اصولی از پیش تعیین شده، به این پرسش فکر کند که جهت و سمت و سوی کاری که می کند، کدام است؟ آیا اهداف مورد توجه انقلاب و جمهوری اسلامی در آن لحاظ شده است؟

این سینماگر افزود: در شرایطی که این تراز و شاقول نیست، فیلم ها معمولا به کالاهایی سطحی، سلیقه ای، نامتناسب، و بی ربط با راهبردها و سیاست های کلان کشور می شود. اگر این چنین فیلم هایی را در سبد تولیدات خصوصی و غیرخصوصی شاهد هستیم، به این دلیل است که متاسفانه در این عرصه بسیار بسیار مهم طراحی، ترسیم، تبیین، استراتژی روشن و مشخص و تقسیم وظایف و برنامه ریزی بر مبنای آن در حوزه فیلم و سینما صورت نگرفته است و کسی هم پاسخگو نیست.

عظیمی میرآبادی سپس با بیان اینکه ما نیاز به نقشه راه درست داریم اظهار داشت: سازمان صدا و سیما یا سازمان سینمایی به تنهایی قدرت این را ندارد که بتواند برای کل سیستم برنامه ریزی کند، چون هیچکس خود را ملزم به اطاعت از دیگری نمی‌داند و هر کاری را دوست دارد یا خودش به نتیجه می رسد، انجام می دهد. البته این نقیصه دردآور از مسئولیت کسانی که به صورت سیستمی مسئولیت دارند، چیزی کم نمی کند و چه خوب خواهد شد اگر هرچه سریع تر کار اساسی در این خصوص را به عمل بیاورند. به نظر من لااقل اگر دبیر و اعضای شورایعالی انقلاب فرهنگی و شورای فرهنگ عمومی وارد میدان نشوند و چرخه سیاست گذاری مبنایی کلی و جزیی فیلم و سینما را در دست نگیرند، در اثر این ولنگاری و بی برنامگی، کشور با نتایج سهمگین و تأسف باری از این گلوگاه روبرو خواهد شد.

وی تصریح کرد: ما نیاز به نهادی متمرکز برای طراحی، تقسیم کار، برنامه ریزی، و نظارت در حوزه فرهنگی و هنری کشور داریم که البته تنها بخشی از آن به فیلم و سینما باز می گردد. پیش از این بنده پیشنهادی داده بودم تحت عنوان ایجاد نهاد فرهنگی جمهوری اسلامی! که سوگوارانه باید عرض کنم، هیچ کس! تأکید می کنم، هیچ کس در باره آن پرسشی نپرسید. ای کاش به یاری خدا روزی برسد که هر کس بر مسندی در حوزه فرهنگ، هنر، فیلم، و سینمای کشور می نشیند، آن را موقعیتی برای خدمت بیشتر در جهت اهداف متعالی انقلاب اسلامی به کار گیرد.

رسانه سینمای خانگی- درگذشت، بانویی که برای سینما زاده شده بود

داریوش فرهنگ در مراسم وداع با پیکر زنده‌یاد بیتا فرهی گفت: وقتی به عکس‌هایش نگاه می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که او انگار از ازل برای سینما ساخته شده بود.

به گزارش سینمای خانگی از ایرنا، بیتا فرهی، بازیگر سینما و تلویزیون صبح امروز سه شنبه هفتم آذر ماه ساعت ۹ صبح در محل خانه سینما شماره دو واقع در خیابان وصال برگزار و سپس به سمت قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) تشییع شد.

ستاره اسکندری اجرای این مراسم را بر عهده داشت.

کوروش سلیمانی، بازیگر سینما و تلویزیون در ابتدای این مراسم با یادآوری این‌که یک بار نقش پسر خانم فرهی را بازی کرده، بیانیه انجمن صنفی بازیگران سینمای ایران را قرائت کرد.

در این بیانیه آمده‌است: بانوی سینمای ایران خانم فرهی هم از قطار پیاده شد. دیگر انگار عادتمان شده که جلوی خانه سینما یا تالار وحدت برای بدرقه هنرمندی دور هم جمع شویم. هنوز درگیر خبر بیتا فرهی بودیم که خبر فوت پروانه معصومی هم ما را شوک کرد، اگر تعداد هنرمندان درگذشته امسال را مرور کنیم به عمق تلخی این سال پی می‌بریم. بیتا فرهی زنی سرشناس و تحصیل کرده بود که می‌شد شمایل زن مدرن ایرانی را دید. او بازیگر سینمای تفکر برانگیز بود. بیتا فرعی را هر که دیده، می‌تواند شهادت دهد که وقار، مهربانی، تشخص و مردم داری جزو ویژگی های او بوده که یاد و خاطره او را در ذهن ما ماندگار می‌کند. سلام ما را به مهرجویی و شکیبایی و یار سفر کرده دیگر برسانید.

در ادامه مراسم دل‌نوشته مسعود کیمیایی برای این بازیگر خوانده شد. کیمیایی نوشته بود: در فیلمی با خانم فرهی کنار هم بودیم. او یک انسان شریف و شایسته بود.

داریوش فرهنگ در بخش دیگری از مراسم با بیان این که فرهی بانوی خاص سینما بود اظهار داشت: هنوز خبر درگذشت مهرجویی را هضم نکرده بودیم. این چه سونامی وحشتناکی است که سراغ ما آمده است؟دلم می‌خواست در بودنش صحبت کنم. به جای زندگی کار ما این شده که از مرگ سخن بگوییم. از دست‌ها و افکار آلوده صحبت کنیم. مگر دل ترک خورده ما چقدر طاقت دارد؟

وی با بیان این که بیتا فرهی انگار از ازل برای سینما ساخته شده بود تاکید کرد: هنرمندان دو بار می‌میرند. یک بار از بیکاری دق می‌کنند و یک بار هم با مریضی و استرس می‌میرند. وقتی به ملاقاتش رفتم درست نمی‌توانست صحبت کند. از من پرسید کار می‌کنی؟ من پاسخ مثبت دادم که آزرده خاطر نشود.

فرهنگ افزود: بیتا فرهی از من خواست کار کنید. وقتی کار کنیم روح این همکاران شاد می‌شود. تا شقایق هست زندگی باید کرد. او کارش را جدی می‌گرفت اما خودش را جدی نمی‌گرفت.

علی دهکردی، مدیرعامل خانه سینما هم در ادامه مراسم گفت: یک ستاره همیشه در آسمان ستاره است. حتی اگر جسم زمینی بیتا فرهی به خاک برگردد او همیشه ستاره است. 

وی افزود: پیکر نحیف و ترد سینمای ما تاب و طاقت این همه سوگ را ندارد. ولی ما باید تاب بیاوریم. این قطار نیاید توقف کند. 

مهسا قریشی، دختر مرحوم فرهی نیز اظهار داشت: مادر عاشق کشور و خاکش بود. دوست داشت اینجا نفس بکشد. همیشه گزیده کار می کرد. دوست داشت نتیجه کارهایش را مردم دوست داشته باشند. جوایز جشنواره‌ها برایش مهم نبود. هیچ وقت از شرایط کارش گلایه نکرد. چون عاشق زندگی بود.

وی افزود: مادر به اصرار خودش از فرانسه به ایران برگشت تا کنار مردم باشد. نمی خواست در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شود. الان آسمان هم دارد گریه می کند. چون مادرم باران را دوست داشت.

باصفا و بی‌ریا بود

لیلا حاتمی که سخنران بعدی مراسم بود ضمن عرض تسلیت به خانواده بیتا فرهی و دوستداران سینما اظهار داشت: من شانس همکاری و دوستی با خانم فرهی را داشتم. ما قبل از اینکه با هم کار کنیم، با هم دوست شدیم. نمی‌دانم آدم‌ها چگونه با هم دوست می‌شوند، اما همه چیز برای ما طبیعی و عادی بود و من بیتا را «تو» خطاب می‌کردم.

وی افزود: خانم فرهی مثل هنرپیشه‌ها نبود؛ نه در فیلم‌هایش و نه در بیرون فیلم‌هایش. خانم فرهی زن بود. زنی که برای مردها، برای زن‌ها و برای بچه‌ها، «زن» است. وقتی در «هامون» دیدمش، مرا یاد مادری انداخت که هر بار به مدرسه می‌آمد، بچه‌ها به سمتش می‌دویدند تا در اطرافش باشند. زنی که با ورودش در سکوت، هیاهو می‌شد. افتخارآمیز بود؛ شکننده، باصلابت، نجیب، شیک‌پوش، معطر، تمیز، متواضع، سربه‌زیر، با عینک آفتابی و لب‌هایی که انگار می‌خندیدند. آیا خجالتی هم بود؟ نمی‌دانم.

حاتمی با تاکید بر این که فرهی باصفا و بی‌ریا بود و خصوصی‌ترین مسائل و عواطف را با ظرافت می‌توانست به زبان بیاورد اظهار داشت: با او اصل مطلب در جریان بود، بی‌هیچ تعجبی. غرور بیتا نمی‌دانم از کجا بود. فکر کنم اصلا غرور نبود. انگار حواسش اصلا به این موضوع هم نبود.

این بازیگر سینما ادامه داد: فکر کردن به بیتا فرهی و حالت‌هایش، اشکم را درمی‌آورد. او یک انسان واقعی و حواس‌جمع بود. مرا یاد وضعیت انسانی «خود بودن» می‌انداخت؛ وقتی واقعا فقط انسان هستیم و حواس‌مان جای دیگری نیست. به نظرم بیتا همین‌گونه بود.

مانند اسمش یگانه بود

سپس سهیلا رضوی نیز پشت تریبون قرار گرفت و گفت: همسایه اش که شدم شاهد زنی خوش قلب و زیبا و برازنده بودم. در سینما شاهد همکاری با اخلاق، توانا و خوش صدا بودم که در همه نقش‌هایش می درخشید. او در رفاقت زنی حساس، ظریف و پر از مهر و عشق و مهر بود. او مانند اسمش بیتا و یگانه بود. دریغ برای من که دیگر شاهدش نیستم. او رفت تا کنار مادرش بیارامد.

در پایان این مراسم که زیر بارش باران پاییزی برگزار شد، علی زند وکیلی ترانه «رفتی و ندیدی» را برای حضار اجرا کرد و سپس دوستداران بیتا فرهی برای مراسم خاکسپاری عازم بهشت زهرا شدند. 

سام قریبیان، همایون ارشادی، بهاره افشاری، ستاره اسکندری، رخشان بنی‌اعتماد، داریوش فرهنگ، لیلا حاتمی، سهیلا رضوی، عزیز ساعتی، شهره سلطانی، منوچهر شاهسواری، اندیشه فولادوند، فرخ نعمتی، لاله اسکندری، آزیتا موگویی، علی دهکردی، ساره بیات، اکرم محمدی، کوروش سلیمانی، احترام برومند از جمله حاضران در این مراسم بودند.

رسانه سینمای خانگی- کارگاه فیلمساز مطرح خارجی در «حقیقت»

کارگاه «نقش صدا در روایت مستند» با حضور ایگناسیو آگوئرو مستندساز برجسته اهل کشور شیلی در هفدهمین جشنواره بین‌المللی «سینماحقیقت» برگزار می‌شود.

به گزارش سینمای خانگی از روابط عمومی مرکز گسترش سینمای مستند، تجربی و پویانمایی، در هفدهمین جشنواره بین‌المللی «سینماحقیقت» کارگاه‌های مختلفی در بخش بین‌الملل برگزار می‌شود. این جشنواره میزبان ایگناسیو آگوئرو مستندساز برجسته اهل کشور شیلی است. فیلمسازی که قرار است در این دوره کارگاه «نقش صدا در روایت مستند» برگزار کند.

آگوئرو در سال ۱۹۵۲ در سانتیگو شیلی به دنیا آمد و در رشته‌های معماری و سینما در دانشگاه کاتولیک شیلی تحصیل کرد. بعد از ساخت چند فیلم به عنوان دانشجو، و شرکت در جنبش‌های جمعی هنری C.A.D.A، اولین فیلم مستندش را سال ۱۹۸۲ به نام «فراموش ناشدنی» (no olvider) ساخت. این فیلم جایزه بزرگ فستیوال فیلم پریکس را دریافت کرد.

فیلم بعدی او، «جوری که من دوستش دارم» (como me da la gana) چندان مورد توجه قرار نگرفت تا ۳۰ سال بعد که قسمت دوم همین فیلم را ساخت و این بار به طور گسترده‌ای دیده شد.

در سال ۱۹۸۸، آگوئرو فیلم مستندی با نام «صد بچه در انتظار قطار» (cien nino esperando un tren) ساخت. این فیلم جایزه بهترین فیلم مستند جشنواره فیلم هاوانا در سال ۱۹۸۸ را دریافت کرد.

ایگناسیو آگوئرو به موازات حرفه خود طی این سال‌ها به عنوان یک فیلمساز برای تلویزیون نیز کار می‌کند. دو سریال « نرودا، همه عشق» (Neruda all love) و «herida & asociados» را در سال ۱۹۹۸ ساخت. او همچنین در سال ۱۹۸۸ کارگردانی مشترک frinja del no را بر عهده داشت و در فیلم‌های مهمی مانندLa Recta به عنوان بازیگر نقش ایفا کرد. او چهار بار برنده جایزه ملی ALTAZOR و برنده جایزه ملی Premio Pedro Sienna در سال ۲۰۱۹ شده است.

آگوئرو بنیانگذار انجمن ملی مستند شیلی است. آثار او را در بارسلونا، لاپاز، لیما، بوئنوس، آیرس، سیوداد مکزیکو، والدیویا، تریست، بیاریتز، پاریس پخش شده است. او همچنین چند کارگاه سینمایی در مکزیک، کاستاریکا، بارسلونا، بوئنوس آیرس، لاپاز، ریودوژانیرو، والدیویا، آنتوفاگاستا، سانتیاگو، لا سرنا، مولچن برگزار کرده است.

از آثار او دو کتاب به نام‌های «سینمای ایگناسیو آگوئرو، مستند به عنوان خواندن فضا» و «اتاق کار شخصی ۲۰۱۵» منتشر شده است.

آگوئرو عضو هیئت داوران جشنواره فیلم هاوانا، جشنواره فیلم مستند سانتیاگو، جشنواره بین‌المللی فیلم والدیویا، جشنواره فیلم گوادالاخارا، جشنواره بین‌المللی فیلم مستند یاماگاتا، جشنواره فیلم آمریکای لاتین در تریست، جشنواره بین‌المللی فیلم DocLisboa و جشنواره فیلم DocuMadrid بوده است.

آگوئرو سال ۲۰۱۹ جایزه بزرگ فید مارسی و جایزه بهترین فیلم آمریکایی لاتین در جشنواره بین‌المللی فیلم ماردل پلاتا را دریافت کرد. در سال ۲۰۲۲ او فیلم «یادداشت‌هایی برای یک فیلم» (Notas para una película) را منتشر کرد.

این استاد دانشگاه از سال ۲۰۱۳ در دانشگاه شیلی تدریس می‌کند. همچنین در دانشگاه، گروه ZERO de CONDUITE را مدیریت کرده که از سال ۲۰۱۴ کارگاه‌های آموزشی فیلم برای کودکان و معلمان مدرسه را برگزار می‌کنند. او در حال حاضر روی ساخت فیلم بعدی خود کار می‌کند.

هفدهمین جشنواره بین‌المللی فیلم مستند ایران «سینماحقیقت» به دبیری محمد حمیدی مقدم از ۲۷ آذر تا دوم دی ماه در پردیس چارسو برگزار می‌شود.

«ساترا»؛ استقلال اجرایی در عین هویت وابسته به سازمان صدا و سیما

هادی مرادی

مطابق اعلام دبیرخانه شورای نگهبان در بخشی از اعلام نظر روشن و صریح درباره لایحه عفاف و حجاب، بندهای ۷ و ۹ به جهت روشن نبودن نسبت آنها با مصوبه جلسه ۸۸۳ شورای عالی انقلاب فرهنگی در مورد تعيين الزامات ساماندهی حوزه صوت و تصویر فراگیر، و بندهای ۸ و ۹ با توجه به روشن نبودن وضعیت اساسنامه سازمان تنظیم مقررات صوت و تصویر فراگیر در فضای مجازی «ساترا» ابهام دارد که پس از رفع ابهام، اظهارنظر خواهد شد.

به گزارش پایگاه خبری سینمای خانگی؛ اخیراً شورای نگهبان در بررسی لایحه عفاف و حجاب به واسطه تعیین برخی وظایف برای سازمان تنظیم مقررات رسانه های صوت و تصویر فراگیر در فضای مجازی، ابهاماتی را در خصوص این سازمان مطرح کرده که در میان جراید و پایگاه‌های خبری موافق و مخالف، واکنش‌هایی را به همراه داشته است. در این بین، برخی رسانه‌ها با نگاهی بدبینانه این اتفاق را نشانه‌ای از پایه‌ریزی نادرست حوزه نظارت بر شبکه نمایش خانگی برمی‌شمارند و رسانه‌های دیگر نیز در مقابل، اعتقاد دارند ابهام شورای نگهبان تنها یک ایراد شکلی است و اساس نظارت بر شبکه نمایش خانگی را زیر سوال نمی‌برد.
فارغ از فضای مثبت و منفی رسانه‌های مختلف در این باب، آنچه مهم و اصولی به نظر می‌رسد، تأکید نهادهای مختلف بر اجرای دقیق قوانین است. به هر حال، مجلس شورای اسلامی در یک روند قانونی، لایحه عفاف و حجاب را بررسی کرده و در نهایت مطابق آیین‌نامه‌ها و قوانین مربوطه بعد از شنیدن نظرات موافق و مخالف نمایندگان مردم، کمیسیون‌های مربوطه و نمایندگان دولت، آن را در صحن مجلس به تصویب رسانده و سپس برای اظهارنظر شورای نگهبان ارسال کرده است. در این قانون، وظایفی نیز برای نهاد تنظیم‌گر صوت و تصویر فراگیر تعیین شده و ساترا به عنوان بخشی از سازمان صدا و سیما، مسئول اجرای قانون در حوزه صوت و تصویر فراگیر و نمایش خانگی تعیین شده است. تردیدی نباید داشت که شورای نگهبان که وظیفه بررسی و انطباق مصوبات مجلس شورای اسلامی با شرع مقدس و قانون اساسی را بر عهده دارد، علی‌القاعده می‌بایست بدون توجه به حواشی و فضاسازی‌های رسانه‌ای، با دقت و توجه کامل مصوبات مجلس را مورد مداقه قرار دهد و به اصطلاح مو را از ماست بکشد و ابهامات احتمالی را مطرح کند تا مجلس پس از رفع ابهامات دوباره، آن را بررسی کرده و به نتیجه برساند.
مطابق اعلام دبیرخانه شورای نگهبان در بخشی از اعلام نظر روشن و صریح درباره لایحه عفاف و حجاب، بندهای ۷ و ۹ به جهت روشن نبودن نسبت آنها با مصوبه جلسه ۸۸۳ شورای عالی انقلاب فرهنگی در مورد تعيين الزامات ساماندهی حوزه صوت و تصویر فراگیر، و بندهای ۸ و ۹ با توجه به روشن نبودن وضعیت اساسنامه سازمان تنظیم مقررات صوت و تصویر فراگیر در فضای مجازی «ساترا» ابهام دارد که پس از رفع ابهام اظهارنظر خواهد شد.
بنابراین ساترا که ماهیتاً به عنوان معاونتی تخصصی ذیل سازمان صدا و سیما (که طبق استفساریه شورای نگهبان، مرجع صوت و تصویر فراگیر است) مکلف به حمایت و نظارت بر صوت و تصویر فراگیر و نمایش‌خانگی بوده، می‌بایست با همکاری و کمک بخش‌های مربوطه در سازمان صدا و سیما، دولت، مجلس و شورای نگهبان این ایرادات شکلی را برطرف کرده و تلاش کند تا ابهامات اعلام‌شده را روشن گرداند. یکی از این اقدامات مؤثر با توجه به طول کشیدن طی مراحل قانونی تصویب و ثبت اساسنامه ساترا، جایگزینی عبارت «سازمان صدا و سیما» به جای «ساترا» است. این اقدام، این بحث را اثبات می‌کند که اولاً نظارت سازمان صدا و سیما بر شبکه نمایش خانگی قطعی است، ثانیاً «ساترا» درون سازمان صدا و سیما این مسئولیت را دارد و ثالثاً در عین استقلال اجرایی، هویتی مستقل در حکمرانی کشور ندارد.
در پایان ذکر این نکته اهمیت دارد که ضمن تأیید رفتار سنجیده هر دو سوی ماجرا، یعنی شورای نگهبان در ایراد مطرح‌شده، و سازمان صدا و سیما و ساترا در تلاش برای رفع ابهام شورای نگهبان، به نظر می‌رسد برخی رسانه‌ها علاقه دارند از اعلام نظر شورای نگهبان، تأییدی بر نظرات اشتباه و مغرضانه خود استخراج کنند و با استفاده از این اتفاق، انتقاد ناجوانمردانه‌ای را بر ساترا تحمیل کرده و سعی کنند تا «ساترا» از گردونه‌ی نظارت بر شبکه نمایش خانگی خارج شود. این گونه مسایل در کنار یادآوری نظر قبلی شورای نگهبان در خصوص مشروعیت انحصاری سازمان صدا و سیما برای تنظیم گری صوت و تصویر فراگیر بیانگر هجمه برنامه ریزی شده ای به نهاد تنظیمگری است که طی یکسال و نیم اخیر به اذعان دوست و دشمن در تنظیم گری تعاملی خود موفق عمل کرده است.

رسانه سینمای خانگی- فتح گیشه به دست ناپلئون

«ناپلئون»‌ جدیدترین ساخته «ریدلی اسکات»‌ صدر جدول فروش گیشه جهانی را به خود اختصاص داد.

به گزارش سینمیا خانگی و به نقل از ورایتی،‌ فیلم حماسی تاریخی «ناپلئون»‌ ساخته «ریدلی اسکات» شاید در جدول فروش فیلم‌های آمریکای شمالی صدرنشین نشده باشد، اما در جدول فروش جهانی به موفقیت رسید.

این فیلم که با بازی «واکین‌ فینیکس» در نقش «ناپلئون‌»‌ ساخته شده است، تاکنون ۷۸.۸ میلیون دلار فروخته که در این بین ۴۶.۳ میلیون دلار آن سهم گیشه بین‌المللی بوده است. «ناپلئون» در ۵ روز نخستین اکران در آمریکای شمالی ۳۳.۱ میلیون دلار فروخت و پس از پیش درآمدی بر مجموعه فیلم‌های «بازی گرسنگان»‌ با عنوان «تصنیف پرندگان آوازخوان و مارها»‌ در جایگاه دوم جدول پرفروش‌ها قرار گرفت.

«تصنیف پرندگان آوازخوان و مارها»‌ با ۲۶.۲ میلیون دلار فروش در گیشه‌های بین‌المللی این آخر هفته را با فروش کلی ۶۸ میلیون دلار به پایان رساند. «تصنیف پرندگان آوازخوان و مارها»‌ با بازی «ریچل زگلر» یک اکشن ماجراجویانه است که وقایع قبل از داستان «کتنیس اوردین»‌ را روایت می‌کند و در گیشه جهانی ۱۹۷.۲ میلیون دلار تاکنون فروخته است.

«ناپلئون»‌ که با نظرات متفاوت منتقدان و مخاطبان مواجه شده است با بودجه ۲۰۰ میلیون دلاری ساخته شد و با وجود سلطه بر گیشه جهانی این آخرهفته، هنوز با سود مالی فاصله دارد.

رسانه سینمای خانگی- بازنشر یک گفت‌وگوی بلند با پروانه معصومی

پروانه معصومی در حالی امروز ۶ آذر ماه از دنیا رفت که بسیاری از همکاران و آشنایانش ناباورانه این خبر را شنیدند، بخصوص آنکه خیلی‌ها از بیماری او اطلاعی نداشتند. معصومی معتقد بود خیلی از بازیگرها دوست ندارند کسی بیماری‌شان را بداند و خودش هم اینطور دوستانش را بهت‌زده کرد.

به گزارش سینمای خانگی از ایسنا، پروانه معصومی بازیگر سینما و تلویزیون متولد سال ۱۳۲۳ در تهران بود که از دهه ۵۰ خورشیدی وارد سینما شد. او در طول سال‌ها فعالیتش در سینما، یک بار سیمرغ بلورین بهترین نقش اول را برای بازی در فیلم «گل‌های داودی» رسول صدرعاملی گرفت و چند سال بعد لوح زرین جشنواره فجر را برای بازی در نقش اول فیلم «جهیزیه‌ای برای رباب» گرفت.  

معصومی تحصیلات خود را در رشته زبان‌های خارجی به پایان برده بود و در رشته حقوق سیاسی نیز تحصیلاتش را ناتمام گذاشت. وی فعالیت خود را از سال ۱۳۵۱ با بازی در فیلم «بی‌تا» ساخته هژیر داریوش آغاز کرد و این فعالیت را چند سال قبل ادامه داد.

آخرین فیلم او در سینما «معکوس» به کارگردانی پولاد کیمیایی بود و این شب‌ها هم سریال «یوسف پیامبر» با بازی او در حال پخش از تلویزیون است.

نقش‌های معصومی در فیلم‌های قبل از انقلاب اسلامی در تقابل آشکار با زنان فیلم فارسی بود و با آن‌ها جایگاه ویژه‌ای در فیلم‌های روشنفکری ایجاد کرد. او همچنین اولین بازیگر بعد از انقلاب اسلامی است که جایزه بازیگری بهترین زن را دریافت کرد.

این بازیگر در سال ۱۳۸۴ در گفت‌وگویی تفصیلی با خبرنگار ایسنا در مکان این خبرگزاری حاضر شد و از فیلم‌ها و خاطرات خود سخن گفت.

با درگذشت پروانه معصومی (سه‌شنبه ۶ آذر) مشروح این مصاحبه که توسط مسعود نجفی انجام شده است، پس از ۱۸ سال بازنشر می‌شود.

شروع بازیگری با «بی‌تا»

اواخر سال ۵۰ بود که آقای هژیر داریوش به دلیل دوستی‌شان با شوهر من و نزدیک بودن منزلشان با ما و همچنین دوستی خانوادگی که با آقای بهارلو داشتیم برای بازی در این فیلم (بی‌تا) از من دعوت کردند و گفتند سه، چهار جلسه بیشتر طول نمی‌کشد و من هم دیدم که تقریبا لوکشین کار نزدیک به خانه خودم است و سه روز کاری قرار بود باشد که قبول کردم و چون حرفه‌ای نبودم و سینما را نمی‌شناختم، وقتی کار چهار روز شد گفتم نمی‌آیم و بعد دیدم حتما باید بروم. من این فیلم را تازه ۱۰ سال پیش (۱۳۷۴) دیدم و معتقدم میان فیلم‌های آن زمان کار خوبی بود و بسیاری از آدم‌های تحصیل‌کرده مثل خود آقای داریوش و هوشنگ کاووسی در این فیلم حضور داشتند. از میان بازیگران فیلم نام آقای انتظامی را شنیده بودم و خانم (فائقه) آتشین را هم قبل از اینکه از ایران بروم به خاطر اجرای برنامه‌هایشان دیده بودم.

«رگبار»

شوهر من عکاس تبلیغاتی بود، آقای بیضایی عکسی از من برای تبلیغ یک کالا دیده بودند که باعث شد توسط آقای احمد رضا احمدی برای بازی در نقش عاطفه (رگبار) به من پیشنهاد شود. من در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده‌ام و دوره‌ای وارد سینما شدم که این کار خیلی خوشایند نبود به همین جهت اصلا قصد بازیگری نداشتم. آقای احمدی هم وقتی قصه «رگبار» را برای من تعریف کردند، برایم فرق نمی‌کرد که قصه چه باشد چون اصلا سینمای آن دوره را ندیده بودم و نمی‌دیدم.

می‌دانستم بازیگر شدنم با مخالفت‌های وحشتناک خانواده‌ام مواجه خواهد شد. من آن موقع به همراه همسرم تازه از آلمان برگشته بودم و هیچ آشنایی با مقولات هنری ایران نداشتم. آقای بیضایی خودشان قصه را برای من تعریف کردند و من حتی ایشان را هم نمی‌شناختم. فیلمنامه را گرفتم و خواندم، ‌ آقای بیضایی گفتند چقدر می‌گیری تا این فیلم را بازی کنی؟ من هم بدون اینکه بدانم دستمزدها چقدر است مبلغی را گفتم، ایشان گفتند: این مبلغی که شما گفتید می‌دونید دستمزد کی است؟ گفتم: نه. گفت: این مبلغ را خانم آتشین می‌گیرد و بازی می‌کند. گفتم: من اینقدر می‌گیرم و بازی می‌کنم، اگر هم نمی‌خواهید بازی نمی‌کنم. گفتند: با یک سکانس شروع می‌کنیم که اگر قبول شدید پول را به شما می‌دهیم و با سکانس فوق‌العاده مشکلی شروع کردند. صحنه‌ای که عاطفه وارد مدرسه می‌شود و آقای حکمتی را جای مدیر می‌گیرد و شروع می‌کند به شکایت کردن از آقای حکمتی این صحنه گرفته شد و بیضایی چهار پنج روز بعد رضایت خودش را اعلام کرد و گفت: بعد از کار دستمزد شما را می‌دهیم.

«رگبار» پشت صحنه سالم و خیلی بی‌ریایی داشت و می‌توانم بگویم این فیلم در نهایت فقر و صمیمت فوق‌العاده خاصی ساخته شد و معتقدم آن صمیمیت به آن طرف دوربین هم منتقل شد. خود من فیلم «رگبار» را فوق‌العاده دوست دارم و خوشحال هستم که در این فیلم بازی کردم. شاید بیشترین عاملی که در این فیلم به من کمک کرد حضور آقای پرویز فنی‌زاده در نقش مقابلم بود. آقای فنی‌زاده آن موقع بیشتر در تئاتر کار می‌کردند و نوع بازی و رفتارشان طوری بود که من با ایشان خیلی راحت بودم با توجه به اینکه هیچ راهنمایی هم برای بازی من از سوی آقای بیضایی صورت نمی‌گرفت. البته بعد از اینکه فیلم تمام شد از ایشان علت عدم راهنمایی‌شان را پرسیدم که گفتند همین خجالت تو جلوی دوربین برای من کافی بود و دیدم واقعا حق داشتند و آن خجالتی که از دوربین و محیط داشتم نقشم را خیلی طبیعی کرد. به هر حال «رگبار» فیلم پر سر و صدایی شد و جوایزی را هم در جشنواره‌های داخلی و خارجی کسب کرد و برای من هم خیلی مهم بود که در این فیلم حضور پیدا کردم. البته فیلم اکران موفقی نداشت و فقط یک دوره در زمان اکرانش در سینما «بلوار» که دانشجوها و تیپ‌های تحصیل کرده به آنجا می‌رفتند، خیلی شلوغ شده بود و بیشتر از تمام زمانی که در سینماهای دیگر روی اکران بود درآمد داشت، من هنوز این فیلم را از همه فیلم‌هایم بیشتر دوست دارم.

گویندگی در «شهر قصه»

در سال ۱۳۵۲ و بعد از فیلم «رگبار» برای من خیلی عجیب بود که برای گویندگی این فیلم انتخاب شوم. چون هنگام اجرای این تئاتر که یک سال طول کشید خانم مفید گوینده این نمایش بود و بعد که آقای منوچهر انور داشتتند این فیلم را می‌ساختند این کار را به من پیشنهاد کردند و وقتی هم که راجع ‌به عدم استفاده از خانم مفید پرسیدم، گفتند می‌خواهند از یک آدم جدید استفاده کنند. «شهر قصه» کار ساده‌ای بود و زیبایی‌اش فقط برای من این بود که توانستم در مدت ۳۰ روز ارگ بم را بگردم و گرنه تجربه خاصی برایم نداشت. این فیلم هم با توجه به اینکه از تئاترش خیلی استقبال شده بود در سینما موفق نبود و آنطور که شنیدم فقط یک سانس دو سه روزی در سینما تخت جمشید آن زمان روی پرده بود.

«غریبه و مه»

این فیلم هم بعد از «رگبار» از سوی آقای بیضایی به من پیشنهاد شد که بیش از یک سال هم زمان ساختنش طول کشید. ۶ ماه منتظر زمان بودیم و ۶ ماهی هم صرف فیلمبرداری شد. بین دو فیلم «رگبار» و «غریبه و مه» پیشنهادات زیادی به من شد که من به خاطر اینکه قصد کار در سینما را نداشتم قبول نمی‌کردم اما بعد از «رگبار» متوجه شدم که جنس دیگری از سینما به وسیله بهرام بیضایی شروع شده است و با «غریبه و مه» دارد ادامه پیدا می‌کند. وقتی «رگبار» را بازی کردم، فکر کردم اولین و آخرین فیلمی است که بازی می‌کنم چون به هیچ وجه دلم نمی‌خواست در کار سینما باشم اما بعد از «غریبه و مه» دیگر هدف داشتم و هدفمند جلو می‌رفتم. حالا خانمی وارد سینما شده که فیلمی را بازی کرده و موفق بوده و پیشنهادات فراوانی هم داشته است و هر کاری را قبول نکرده یعنی با پول کسی نتوانست مرا بخرد. بنابراین من هدفی داشتم و هدفم این بود که بگویم آدم می‌تواند در سینما باشد و زندگی خصوصی خودش را هم داشته باشد و خیلی هم مورد احترام مردم قرار گیرد و خوشحال هستم با همان راه هم پیش رفتم.

«غریبه و مه» هم در گیشه موفق نبود. در سینما تک فرانسه هم که فیلم را دیدم همانطور که در سالن نشسته بودم می‌دیدم که مردم دولا دولا از سالن خارج می‌شوند و فکر می‌کردم ایرانی‌های مقیم فرانسه هستند. بعد که فیلم تمام شد دیدم حدود ۳۰ ایرانی باقی مانده‌اند و خارجی‌ها رفته‌اند بنابراین این فیلم زبانش جوری بود که در آن زمان فرنگی‌ها را نتوانست جذب کند. من خاطره جالبی هم از این فیلم دارم. تالار وحدت فیلم را نمایش می‌داد و خیلی دلم می‌خواست ببینم فیلم چگونه شده است. آقای بیضایی خیلی اصرار داشتند که در سالن بنیشینم اما من گفتم، وقتی در سالن بنشینم بعد که فیلم تمام می‌شود همه من را نشان می‌دهند و خوشم نمی‌آید. گفت خب من می‌گویم در اتاق آپارات بنشینی. موقعی که سالن تاریک شد به اتاق آپارات رفتم و پشت خانم و آقایی که جزو مهمانان خاص بودند نشستم. آن‌ها به قدری به فیلم فحش دادند که خیلی دلم می‌خواست به آن‌ها بگویم شما که اینقدر عصبی هستید چرا بیرون نمی‌روید، اما اگر اینکار را می کردم آن‌ها مرا می‌شناختند، پس تا آخر با فحش‌های آن‌ها فیلم را دیدم. صداهای فیلم خیلی زیاد بود و این یکی از دلایلی بود که آقای بیضایی وقتی که من از فرانسه برگشتم تصمیم گرفتند تا فیلم را صداگذاری مجدد با صدای خودمان کند و من به اتفاق آقای شجاع‌زاده ۱۰ روزی تمرین کردیم ولی در نهایت به خاطر اینکه صدای من از چهره روی پرده جوان‌تر بود، فیلم با همان صدای قبلی باقی ماند. مدیر دوبلاژ علی‌رغم علاقه من قبول نکرد که صحبت کنم و خانم ژاله کاظمی به جای من حرف زد. فریادها و صداهای زیاد فیلم هم با دوبله مجدد درست شد.

روایتی از حضور در تئاتر

نمایش «جنایت و مکافات» به کارگردانی دکتر رفیعی تنها تجربه من در تئاتر است که سال ۵۶ در تئاتر شهر اجرا شد. این کار تجربه خیلی بدی برای من بود و به خاطر همین دیگر تئاتر کار نکردم. حس می کردم همه فکر می‌کنند یک نفر از سینما به جمع‌شان اضافه شده و می‌خواهد جای آن‌ها را بگیرد.

«کلاغ» و آخرین تجربه با بیضایی

بیضایی با ساخت «کلاغ» در سال ۵۶ در حقیقت می‌خواست برخلاف فیلم‌های قبلی‌اش فیلمی برای گیشه بسازد که فروش کند ولی متاسفانه موفق نشد. به نظر من عامل مهمی که وجود داشت این بود که فیلمنامه کلاغ برای عصمت صفوی نوشته شده بود. به نوعی زندگی خود ایشان بود اما وقتی که می‌خواستیم کار کنیم ایشان فوت کردند و به ناچار بازیگر فیلم عوض شد و تمام قصه روی شخصیت آسیه منتقل شد. نقشی هم که خانم آنیک آن را بازی می‌کرد چون توانایی‌اش اندازه خانم صفوی نبود، به همین جهت نتیجه کار خیلی فرق کرد. ولی من فیلم «کلاغ» را خیلی دوست دارم. در واقع به هر سه فیلمی که با بیضایی کار کرده‌ام علاقمندم و هر کدام را به نوعی دوست دارم. «رگبار» به خاطر ساده بودن و صداقتش، «غریبه ومه» و «کلاغ» به خاطر اینکه تاریخی از زندگی من هستند و این مسئله که همیشه آدم به دنبال گذشته‌اش می‌گردد و می‌خواهد یک جوری به آن دسترسی داشته باشد، برایم جذابیت دارد.

بعد از انقلاب اسلامی

بعد از فیلم «کلاغ» و در واقع قبل از انقلاب اسلامی من به فرانسه رفتم و بعد از بازگشتم در سال ۱۳۶۳ در فیلمی به نام «راه دوم» حضور پیدا کردم که فیلم فوق‌العاده بدی با قصه فوق‌العاده خوبی بود. متاسفانه من حق ندارم اسم نویسنده فیلم را بگویم، ظاهرا اسم نویسنده به عنوان اسم کارگردان ذکر شده است. همان زمان هم که سناریو را خواندم، به نظر قصه خیلی قشنگی آمد که به یکی از نویسنده‌های خیلی خوب کشورمان تعلق داشت که به خاطر اینکه تجربه اول کارگردانش بود در اجرا خوب درنیامد. در این فیلم آقای ناصر طهماسب نقش مقابل من را بازی می‌کردند. من فیلم «راه دوم» را شروع کار زن در سینمای بعد از انقلاب می‌دانم، تا قبل از آن زن‌ها به عنوان یک مشت سیاهی که می‌روند و می‌آیند در فیلم‌ها حضور داشتند اما در این فیلم زن به عنوان فردی بود که وجود داشت.

«گل‌های داوودی» و اولین سیمرغ بازیگر زن

وقتی فیلمنامه «گل‌های داوودی» را خواندم از آن خوشم آمد. نواقصی در فیلمنامه وجود داشت که قرار شد برطرف شود و یک مقدار هم مشکل گریم داشتیم چون حتما چهره من باید کمی پیرتر می‌شد تا داشتن پسری هم سن آقای امکانیان به چهره‌ام بخورد. خوشبختانه با آقای صدرعاملی می‌توانستم کنار بیایم؛ مثلا صحنه‌ای بود که باید به زندان می‌رفتم و خبر مرگ شوهرم را می‌شنیدم. در فیلمنامه نوشته بود زن جیغ می‌کشد و خودش را به زمین می‌اندازد و توی سرش می‌زند و کارهایی می‌کند که به نظر من در شخصیت آن زن نبود. زنی که ۲۲ سال بچه‌اش را بی‌سر و صدا بزرگ کرده و همیشه انتظار شوهرش را کشیده این کارها به او نمی‌خورد. گفتم این جوری نمی‌توانم. اتفاقا نویسنده فیلمنامه هم در آنجا حضور داشتند که من ایشان را نمی‌شناختم.

آقای صدرعاملی گفت، شما چطور می‌بینید؟ گفتم من این زن را می‌بینم که سکوت محض بکند و از درون خراب شود. این تظاهر کمی عامیانه و کولی‌وار است که به این زن نمی‌خورد. گفتم، آن چیزی که شما می‌خواهید بازی کردنش برای من خیلی راحت‌تر از چیزی است که خودم می‌گویم اما آنچه که می‌خواهید با من ارتباط برقرار نمی‌کند. البته ایشان نمی‌دانستند من قبلا در همان جا چنین صحنه‌ای را دیده بودم چون پدر من در همان سلول و همان جا در زندان قصر زندانی بود. حدود بیست و شش سالم بود به همراه مادرم به ملاقاتش رفته بودیم. پدرم آن روز حالش خیلی بد بود و تعریف می‌کرد شب گذشته یک پسر ۲۰ ساله دانشجو را آوردند و آنقدر او را زده بودند که جفت کلیه‌هایش خونریزی کرده بود و من تمام صبح بالای سرش بودم. مادرم در حین صحبت پدرم توجه او را به سرباز پشت سرش جلب می‌کرد که حرف‌هایش را گوش می‌کرد اما پدرم آنقدر منقلب بود که نمی‌توانست ادامه ندهد و گفت: وقتی صبح بالای سرش رفتم بغلش کردم و یک جرعه شیر به او دادم که تمام کرد. پدرم خیلی ناراحت بود و بیشتر از آن نتوانست صحبت کند. جلسه بعد که به ملاقات پدرم رفتیم دیگر پدری وجود نداشت یعنی آمدند گفتند نیست. من آن چیزی که دیدم مادرم بود فقط خیلی آرام گفت، نیست؟ گفتند هر چه پیج می‌کنیم نمی‌آید. مادرم خیلی یواش دستش را به دیوار گرفت و آرام روی یکی از نیمکت‌ها نشست و فقط نگاه کرد، چون بچه‌هایش همراهش بودند هیچ جوری نمی‌خواست خودش را بشکند. آن صحنه «گل‌های داوودی» عینا یادآور آن روز بود. پدرم وجود نداشت و منتظر بودیم که بگویند جسدش را به فلان جا برده‌ایم.

نویسنده کار به من گفت، شما اینقدر به بازیگری خودتان اطمینان دارید که می‌توانید در سکوت هم این نقش را ایفا کنید؟ گفتم نه، به بازیگری خودم هیچ اطمینانی ندارم و هیچ خودبینی هم ندارم که بگویم بازیگر خوبی هستم که بتوانم این کار را بکنم ولی احساس می‌کنم که این درست‌تر است. البته دلیلش را نگفتم که چرا این درست‌تر است. آقای صدرعاملی هم وقتی دیدند ایشان مقاومت می‌کنند و همان نوشته‌های خودشان را می‌خواهند گفتند دو برداشت می‌گیریم؛ یکی آنکه خانم معصومی می‌گویند و یکی آنکه شما می‌گویید. ولی اول صحنه خانم معصومی را می‌گیریم. مدیر فیلمبرداری کار، آقای ملک‌زاده بودند پلان به این صورت بود که وقتی آقای مشایخی می‌گوید شوهر شما مُرد کرین یکدفعه پایین می‌آید، مثل اینکه دنیا یکدفعه روی سرم خراب می‌شود و من برگشتم و فقط دوربین را حس کردم. زیر چشمم شدیدا شروع به پریدن کرده بود و نمی‌توانستم کنترلش کنم. امیدوار بودم توی دوربین دیده نشود فقط صدای آقای صدرعاملی را می‌شنیدم که می‌گفت از دست نده خانم معصومی ‌دنبالش کن، تعقیبش کن، کرین با من می‌آمد از در بیرون می‌رفتم و همه جا با من بود. من همیشه ممنون آقای صدرعاملی هستم که صحنه را متوقف نکرد چون معتقدم آن لحظه فقط یک بار اتفاق می‌افتد. با همان یک برداشت کار تمام شد و دیگر صحنه مورد نظر نویسنده گرفته نشد. در واقع این فیلم اولین کار من بود که با استقبال تماشاگر مواجه شد. قصه پرسوز و مردم‌پسندی داشت. من برای این فیلم جایزه بهترین بازیگر زن سومین جشنواره فیلم فجر را دریافت کردم که اولین دوره‌ای بود که به بازیگران زن جایزه تعلق می‌گرفت.

ماجرای سیمرغ جشنواره فجر

گرفتن این جایزه هم ماجرای جالبی دارد. هنگام جشنواره در شمال مشغول بازی در فیلم «چمدان» به کارگردانی جلال مقدم بودم. مدت‌ها بود که به اتفاق آقای انتظامی، تارخ و سایر گروه در آنجا مانده و منتظر هوای ابری بودیم و اصلا از جشنواره خبر نداشتم. صبح زود بود که آقای انتظامی در اتاقم را زد و به من تبریک گفت و خبر دادند که بهترین بازیگر زن سال شدم. وقتی به تهران آمدم متوجه شدم به خاطر نبودنم در مراسم جشنواره پشت سرم شایعه درست کرده‌اند که به خاطر اینکه باید با چادر می‌رفتم و جایزه را می‌گرفتم در مراسم حاضر نشدم که گفتم من اصلا روحم از این جشنواره خبردار نبوده است.

«آشیانه مهر»

این فیلم دومین همکاری من با جلال مقدم بود که آن کار را هم خیلی دوست دارم و به نظرم فیلم متفاوتی بود. من در این فیلم نقش زنی را داشتم که بر اثر از دست دادن فرزندش در بمباران مشاعرش را از دست می‌دهد. متاسفانه فیلم دو سال توقیف بود و بعد هم که از توقیف درآمد دوبله‌اش عوض شد. آقای خاچکیان آمدند و صحنه‌هایی به اول فیلم اضافه کردند و تقریبا قصه فیلم کاملا عوض شد و در نهایت به اکران درآمد. یادم هست موقع اولین نمایش فیلم مرحوم مقدم رو به من کرد و سرش را تکان داد و گفت اگر می‌دانستم همچون اتفاقی می‌افتد هرگز این فیلم را نمی‌ساختم.

«ناخدا خورشید»

با آقای تقوایی به بندر لنگه رفته بودند و فیلم «ناخدا خورشید» را کار می‌کردند. ایشان به من زنگ زدند و گفتند نقشی است که می‌خواهم تو بازی کنی. گفتم خب بازی می‌کنم. گفتند نقش کوتاهی است. گفتم در فیلم شما کوتاهی یا بلندی نقش برایم مهم نیست. مهم این است که با آقای تقوایی کار می‌کنم. گفت مسئله دیگر این است که تهیه‌کننده گفته برای این نقش دستمزدی به این خانم نمی‌دهم اما من دلم می‌خواهد تو بازی کنی. قبول کردم بدون دستمزد بازی کنم. البته بعد که فیلم تمام شد تهیه‌کننده مبلغی را به عنوان کادو به من دادند. در این فیلم هم قسمت‌های زیادی از بازی من حذف شد که من روز نمایش عمومی فیلم از آقای تقوایی گله کردم و علت آن را پرسیدم و ایشان دلیل قانع‌کننده‌ای به من ارائه دادند و دیدم حق با ایشان است.

دریافت دومین جایزه از جشنواره فجر

من هرگز سالی بیشتر از یک فیلم بازی نکردم. سال ۱۳۶۶ چند فیلم من همزمان با هم اکران شدند. «آشیانه مهر»، ‌«خارج از محدوده»، «جهیزیه برای رباب»، «شکوه زندگی» و «شناسایی» فیلم‌هایی بودند که در یک سال اکران شدند. ضمن اینکه برای بازی در فیلم‌های «جهیزیه برای رباب» و «شکوه زندگی» دومین سیمرغ بلورینم (لوح زرین) را از ششمین جشنواره فیلم فجر گرفتم.

«ناصرالدین شاه آکتور سینما»  

در این فیلم همان نقشی را که در فیلم «رگبار» داشتم بازی می‌کردم. وقتی آقای مخملباف با من راجع‌ به آن کار صحبت کرد خیلی فروتنانه گفت، اگر شما این فیلم را بازی نکنید من آن را نخواهم ساخت و آن چیزی که برای من عنوان کرد این بود که فیلم‌شان یک نوع حق‌شناسی نسبت به آقای بیضایی است و من هم قبول کردم تا بازی کنم. من حتی آن موقع شمال بودم و چون قرار بود صحنه برفی باشد دو، سه بار به تهران آمدم و برف نیامد تا اینکه یک روز برف وحشتناکی بارید و کار گرفته شد. آقای مخملباف هم با بیل برف‌ها را روی سر من می‌ریختند. در صحنه من چادرم را با دست گرفته بودم و از ترس اینکه فرم چادر به هم نخورد همین‌جور نگه داشته بودم و واقعا نمی‌دانم این کار چند ساعت ادامه داشت. کار که تمام شد دست راست من تقریبا فلج شده بود و تا سه چهار روز همان طور مانده بود. متاسفانه این فیلم را ندیدم اما مطمئنم فیلم خوبی شده است، چون واقعا آقای مخملباف با انرژی این کار را انجام می‌دادند و با اینکه صحنه‌های من در یک روز به پایان رسید اما فوق‌العاده از کار کردن با ایشان خوشم آمد. مخملباف به بازیگر انرژی زیادی می‌دادند و فی‌البداهه کارکردنشان سر صحنه خیلی زیبا بود.

دوران کم‌کاری

در مقطعی پیشنهاداتی که به من می‌شد خیلی مناسب نبود. بعد از «تورنج» خیلی به من پیشنهاد شد که عینا مثل «تورنج» بود. تورنج راجع‌به نقش‌های قالی بود و فیلم دیگر راجع‌ به رنگ قالی بود و من گفتم یک بار این نقش را بازی کردم، حالا یکدفعه دیگر هم باید این کار را بکنم؟ خب آدم یک بار یک تجربه را انجام می‌دهد. دو بار که نمی‌شود. دلم می‌خواهد وقتی نقش را بازی می‌کنم حتی اگر کوتاه باشد اما به چشم بیاید، مثل «ناخدا خورشید»، جمعا شاید بیش از پنج دقیقه در این فیلم حضور نداشته باشم ولی همان به چشم می‌آید. دوست ندارم در فیلم‌ها زن پای سماور باشم و فقط چایی بریزم و بگذارم جلوی این و آن.

سریال «امام علی‌(ع)» و اشک‌هایی که از درد و سوز دل ریخته می‌شد

آقای میرباقری برای نقش زن مالک‌اشتر در سریال امام علی‌(ع) با من صحبت کردند و آخرین نفری بودم که به این مجموعه اضافه شدم. من آن نقش را با دیدگاه‌هایی که آقای میرباقری داشتند دوست داشتم. تصویربرداری این سریال همزمان شد با پاره شدن تاندون پایم و متاسفانه پای من در گچ بود و تلفنی این موضوع را به اطلاع آقای میرباقری رساندم و شاید ایشان باور نکرده بودند و آمدند منزل و دیدند که واقعا پایم در گچ است. به هر حال بعد از ۶ هفته از دکتر خواستم پای من را باز کند و ایشان هم سفارش کردند که به پایم فشار نیاید که احتمال دارد به جراحی بیفتد. تقریبا کار تمام شده بود که من به سریال امام علی(ع) پیوستم و از همان روز اول هم سوار اسب شدم. کفش مچ‌دار پوشیده بودم و درد زیادی را تحمل می‌کردم حدود ۶-۷ ساعت هم روی اسب بودم و هر موقع که می‌گفتند بیا پایین به تصوراینکه برای بالا آمدن فشار زیادی به پایم وارد شود از اسب پیاده نمی شدم. بالاخره وقتی خواستم پایین بیایم دیدم درد ندارم و خیلی خوشحال شدم اما متوجه نبود که پایم سر شده است و وقتی پایم را زمین گذاشتم دوباره پیچ خورد و وضعیتم خیلی ناجور شد. خانم شیرازی شب‌ها با ماساژ کمک می‌کردند تا ورم پایم بخوابد تا بتوانم ادامه دهم.

به هر حال صحنه مرگ مالک رسید و خیلی برایم سکون داشت. برخلاف فیلم «گل‌های داوودی» که معتقد بودم زن هیج عکس‌العملی نشان نمی‌دهد اما فکر می‌کنم در مرگ مالک باید تمام آن سبزه‌ها را می‌کند. بعد که نشسته این صحنه را گرفتیم به آقای میرباقری گفتم نمی‌توانم به اوج هیجانی که این مرگ در من ایجاد کرده برسم. ایشان هم گفتند باید آنقدر بدوی تا خسته شوی و به زمین بخوری و بعد از زمین خوردنت مردم شهر «قلزما» را نفرین می‌کنی. گفت اما با این پا نمی‌توانی این کار را انجام دهی به هر حال دو چوب آوردند و دو طرف پای من گذاشتند و محکم آن را بانداژ کردند و گفتم حالا می‌توانم بدوم. می‌توانستم بدوم اما درد داشتم و آن اشکی که می‌ریختم از دردی بود که می‌کشیدم ولی در عین حال دوست داشتم که این صحنه همین‌طوری بازی شود جایی هم که زمین خوردم دیگر نفسم بریده بود. از زور درد به زمین افتادم که اتفاقا همان مکان مشخص شده بود. من آن صحنه سریال را خیلی دوست دارم و با جان و دل آن را بازی کردم. به اعتقاد من ایفای یک نقش مذهبی عشق و ایمان می‌خواهد. در این کار همه با ایمان خاصی بازی می‌کردند و از طرفی بازتاب عشق و ایمانی که میرباقری به فیلمنامه امام علی (ع) داشت خیلی عالی به بازیگرها انتقال پیدا کرده بود. وقتی کار پخش شد من در سوریه بودم و خیلی برایم جالب بود که وقتی مردم آنجا مرا می‌دیدند از سریال امام علی (ع) نام می‌بردند. این مجموعه از طریق ماهواره پخش می‌شد و مردم سوریه با دیدن این سریال مرا شناخته بودند. همکاری با آقای میرباقری در فیلم «مسافر ری» هم ادامه پیدا کرد که آن نقش کوتاه را هم خیلی دوست دارم.

«پلیس جوان» و ۲۶ قسمتی که به ۴۴ قسمت رسید

مدت‌ها بود که در سینما کار نمی‌کردم یا دوست نداشتم و یا نقشی پیشنهاد نمی‌شد. «ایستگاه آخر» را با اقای عسگری‌نسب کار کردم. من ایشان را سالیان سال می‌شناختم و شاید بتوان گفت تنها سریالی بود که قصه‌اش را نخواندم و جلوی دوربین رفتم چون می‌دانستم ایشان کار بدی نخواهند ساخت. این سریال ممکن است که کار درخشانی نباشد ولی کار بدی هم نیست. تمام پلان‌ها و سکانس‌های این سریال برای من کلاس درس بود و من از آقای عسگری‌نسب خیلی چیزها یاد گرفتم. البته یک بار به ایشان گفتم قرار نبود از من یک زن پای سماور بسازید. من مدام نشستم پای سماور و دارم چایی می‌ریزم که ایشان گفتند، مگر کلا چند دفعه این کار را کردی؟

«پلیس جوان» هم یک سریال ۲۶ قسمتی بود که قصه بدی نداشت و از استخوان‌بندی خوبی بهره می برد اما به شرطی که چیزهایی از آن حذف می‌شد. وقتی هم که با آقای سیروس مقدم صحبت می‌کردیم اگر چیزی درست بود تصحیح می‌کرد و از کار راضی بودم ولی بعد که کار پخش شد فقط موفق به دیدن چند قسمت آن شدم. یک روز جلوی تلویزیون بودم و دیدم نوشته قسمت سی و سوم، یکدفعه جا خوردم! چطور ممکن است یک سریال ۲۶ قسمتی ۳۳ قسمت بشود!؟ با یکی از دست‌اندرکاران سریال تماس گرفتم و گفتم من برای ۲۶ قسمت قرارداد امضا کردم اما الان می‌بینم ۳۳ قسمت است. ایشان گفتند بعضی قسمت‌ها از ۴۵ دقیقه‌ به ۳۶ دقیقه کاهش پیدا کرده و به خاطر همین قسمت‌ها بیشتر شده است. این سریال در ۴۴ قسمت پخش شد و تمام صحنه‌هایی را که گرفته بودند به کار اضافه کردند و سریال کلاف پیچیده‌ای شده بود. من برای انتخاب یک کار اول می‌آیم و جای کار بازیگری را می‌سنجم در این مجموعه هم لحظه هایی بود که بازیگر دوست داشت که آن‌ها را انجام دهد اما در پخش، ریتم آن به حدی کند شده بود که وقتی شروع می‌شد مردم می‌گفتند وای باز پلیس جوان! بارها هم توی روستای محل زندگی‌ام به من می‌گفتند خانم بالاخره این سریال کی تمام می‌شود؟ خود من معتقد هستم سریال همیشه باید طوری باشد که وقتی تمام شود مردم بگویند حیف، کاش باز ادامه داشت. این حیف قشنگ‌تر از آن است که بگویند آخی راحت شدیم. بالاخره تمام شد. البته این را هم بگویم من با آقای مقدم مشکلی نداشتم و طولانی شدن سریال ربطی به ایشان نداشت. این برمی‌گردد به تهیه‌کننده که حیف‌شان آمده بود، راش های اضافه را دور بریزند و آن‌ها را هم در کار استفاده کردند. همکاری من با آقای مقدم در سریال «دریایی‌ها» هم ادامه داشت و نقش کاملا متفاوتی را نسبت به «پلیس جوان» داشتم اما این سریال را هم در موقع پخش ندیدم.

مهدی فتحی و بازیگرهایی که دوست ندارند کسی مریضی‌شان را بداند

مرحوم فتحی اولین کار سینمایی‌شان «تحفه‌ها» بود که نقش پدر من را بازی می‌کردند. من ایشان را خیلی دوست داشتم و بازی‌شان را ستایش می‌کردم و معتقدم هر نقشی را که بازی می‌کردند یک تازگی به آن نقش می‌دادند و این شاید به دلیل آن چشم‌های فوق‌العاده جذابی بود که داشتند و این برای یک بازیگر شانس است که چشمهای زیبایی داشته باشد. آن هم چشم‌های آقای فتحی که همه چیز را می‌توانستند با آن بیان کنند. در سریال «سرکار استوار» هم من نقش همسر ایشان را بازی می‌کردم و آنجا متوجه شدم ایشان آقای فتحی «تحفه‌ها» نیستند و نسبت به سیزده سالی که از سال ۶۵ می‌گذشت خیلی شکسته شده بودند و یک بار هم سر این سریال زمین خوردند. به دلیل ارتباط خانوادگی که داشتیم تلفنی گاهی با ایشان صحبت می‌کردم تا اینکه بعد از مدت‌ها سر سریال «دریایی‌ها» آقای فتحی را دیدم و متوجه شدم واقعا حالشان خیلی بد است. راه رفتنشان مشکل بود و جمله‌ها یادشان نمی‌ماند اما هیچ چیزی از مریضی‌شان نمی‌گفتند. به نظر من خیلی از بازیگرها هستند که دوست ندارند کسی بیماری‌شان را بداند.

 ناصر تقوایی

بعد از فیلم «ناخدا خورشید» همیشه آرزو داشتم دوباره با ایشان کار کنم. آقای تقوایی جزو کسانی هستند که وقتی گروه کاری‌شان را تشکیل می‌دهند می‌بینید که همه چیز سر جای خودش است. برای فیلم «رومی و زنگی» با ایشان قرارداد داشتم و قرار بود نقش یک زن ارمنی را بازی کنم وتقریبا همه دیالوگ‌ها را هم باید به زبان ارمنی می‌گفتم. یک معلم ارمنی هم قرار بود این زبان را به من یاد بدهد. آقای تقوایی به شوخی می‌گفتند من تا حالا نتوانستم پوست سر تو را بکنم و در این کار می‌دانم با تو چه کار کنم که متاسفانه این فیلم ساخته نشد.

آخرین کارها (در سال انجام این مصاحبه)

سریال «چهل سرباز» به کارگردانی آقای نوری‌زاده در حال آماده شدن برای پخش است. من در این سریال در دو نقش بازی می‌کنم. در دوره‌ای همسر فردوسی هستم. زمانی که فردوسی به قزوین کوچ می‌کند و پسرش می‌میرد، در دوره‌ای هم با اسطوره‌هایی مثل اسفندیار و رستم همبازی هستم. یک بازیگر همیشه دوست دارد کارگردان بازیش را بشناسد. آقای نوری‌زاد هم به خوبی بازی را می‌فهمیدند و فضای خوبی بر این کار حاکم بود. سریال سیزده قسمتی «وعده دیدار» هم که چندی پیش فیلمش اکران شد از من آماده است که هنوز پخش نشده است. (۱۳۸۴) 

بازیگران زن سینمای قبل از انقلاب

ما باید ببینیم آن جامعه و آن زمان از زن‌ها چه می‌خواسته و اصلا نمی‌توانیم بگوییم که این‌ها بازیگران بدی بوده‌اند، من فیلمی از یکی از بازیگران زن معروف آن زمان به نام «رقاصه» دیدم و فکر می‌کردم اگر یک کارگردان خوب پشت سر این قصه بود این فیلم هم می‌توانست فیلم خوبی باشد و هم ایشان خیلی خوب بازی می‌کردند. آن زمان آن چیزها را می‌خواست، کمااینکه الان مردم آن را نمی‌توانند بپذیرند. من شنیده‌ بودم فیلم‌هایی که کار نمی‌کرده رقص و آواز وسطش می‌گذاشتند و فیلم فروش می‌کرد و بازیگران زن بیشتر برای جلب گیشه مورد توجه بودند. الان هم متاسفانه در سینمای مان زنان آن جایگاهی را که باید داشته باشند ندارند.

وضعیت امروز سینما در دهه ۸۰

متاسفانه فیلم‌های الان یا گیشه‌ای هستند یا جشنواره‌ای، من نمی‌دانم چرا الان به اینجا رسیده‌ایم. خیلی از فیلم‌های شبیه به هم ساخته می‌شوند و فقط اسم و بازیگر عوض می‌شوند. نمی‌دانم هزینه سرسام‌آور سینما و عدم بازگشت سرمایه است که به اینجا رسیده‌ایم یا چیز دیگر. الان همه هدف‌ها رفته به آنجایی که همه دوان‌دوان خودمان را برسانیم تا جایزه بگیریم و همه به دنبال جشنواره‌ها راه افتاده‌اند. فیلمی ساخته می‌شود به اسم «گال» به کارگردانی آقای جلیلی و من که اهل سینما رفتن نیستم دو بار این فیلم را می‌بینم و تا دو هفته هم بغضی در گلویم است که رهایم نمی‌کند. ایشان فکر نمی‌کنم فیلمشان را برای جشنواره ساخته‌اند. خواستند حرفی بزنند و زدند. این کافی است اما اینکه جشنواره‌ای رفت و جایزه‌ای گرفت یا نه هیچ کدام این‌ها را نمی‌دانم. ما یک مدت سینمای خیلی خوبی داشتیم در دهه ۶۰ و ۷۰. سینما ما خیلی غنی بود و الان افت کرده‌ایم و خلاء‌هایی است که باید پر شود.

نیکی کریمی

ما در سال‌های اخیر بازیگران خانم خیلی خوبی داشتیم ولی یکی از بازیگرانی که به نظر من سیر صعودی زیادی را طی کرد خانم کریمی بودند. ایشان بازیگر فوق‌العاده خوبی هستند و به آنجا رسیده‌اند که چهره‌ برایشان مهم نیست. من نمی‌گویم زیبایی چهره اصلا اهمیتی ندارد. وقتی بازیگری نقش اول را دارد این قدرت را باید داشته باشد که دو ساعت بیننده را نگه دارد ولی وقتی بد بازی کند شما چهره زیبایش را نمی‌بینید. همانطور که آن بازیگر اگر خوب بازی کند، حتی اگر در لحظاتی هم ممیک صورتش هم بد شود شما دیگر او را زشت نمی‌بینید و بازی خوبش را می‌بینید. خانم کریمی به اینجا رسیده و من بازی‌های خوبی از ایشان دیده‌ام.

زندگی در روستا

من در یکی از روستاهای صومعه‌سرا واقع در محدوده رشت و ماسوله زندگی می‌کنم. شاید تا سه سال که آنجا زندگی می‌کردم هیچ کس نمی‌دانست من کی هستم تا «پلیس جوان» پخش شد و همه فهمیدند من بازیگر هستم. در این روستا همه به فکر زندگی هستند. من از دود و دم تهران فرار کردم و آنجا در آسایش هستم و با مردم درستی سر و کار دارم. آنجا پر از سوژه‌های فیلمسازی است. بچه‌های سر پل فیلمی است که هر روز آن را می‌بینم. از ساعت ۲ بعدازظهر تا غروب آفتاب بچه‌هایی که مدرسه‌شان تعطیل شده و هیچ جایی ندارند جز اینکه بالای پل بایستند و رودخانه را نگاه کنند. گاهی هم سنگی به رودخانه پرتاب کنند و یا گرمشان می شود به آب می روند. این فیلمی است که هر روز می‌بینم و خسته نمی‌شوم و تکراری نیست. و این فیلم جایزه هم از هیچ جا نبرده و به هیچ جشنواره‌ای هم نمی‌رود. هشت، نه سال است که با این بچه‌ها زندگی می‌کنم و از بودن با آن‌ها لذت می‌برم.

«عاشقی» و تجربه کارگردانی

مستند را همیشه دوست داشته‌ام؛ مستندی که انسانیت در آن حضور داشته باشد و صرفا به طبیعت بی‌جان نپردازد. سال گذشته هم اولین فیلم خودم را در این حوزه به نام «عاشقی» ساختم. این فیلم مستندی در ۲۹ دقیقه روایت شخصی به نام عاشقی، نگهبانی در تخت‌سلیمان است و بیشتر به نظریات و جهان‌بینی این فرد راجع‌ به تخت سلیمان می‌پردازد. عاشقی را من به همراه رضا قوام‌پور از تصویربرداران شبکه باران دو نفری کار کردیم و تدوین کار را هم خانم ژیلا ایپکچی انجام داده و موسیقی فیلم هم انتخابی توسط ایپکچی و حسین مهدوی تهیه شده است و الان هم امتیاز کار را به‌ آقای میرعلایی واگذار کردم تا بعد از گذاشتن زیرنویس فیلم را به خارج از کشور ارسال کنند. این فیلم چندی پیش جایزه بهترین کارگردانی را در بخش معنویت و انسان سومین جشنواره جهانی فیلم کوتاه کسب کرد. کار مستندسازی را ادامه خواهم داد اما کار داستانی نه و ممکن است از پس آن برنیایم.

«سفر به شوشتر»

 آخرین فیلم سینمایی که بازی کردم (تا سال ۱۳۸۴) «سفر به شوشتر» به کارگردانی آقای راعی بود که در ۲۰ اردیبهشت‌ماه تمام شد. در این فیلم نقشی کاملا متفاوت با کارهای قبلی‌ام داشته‌ام که تجربه خیلی خوبی بود. این نقش را در ابتدا برای یک مرد در نظر گرفته بودند، در سینمای ما هم نقش‌هایی که جنبه پررنگی دارد متعلق به آقایان است. آقای راعی پای این نقش ایستادند تا یک زن آن را ایفا کند. می‌توانم بگویم بعد ار مدت‌ها نقش فوق‌العاده خاصی در سینما بازی کردم.

«چشمان پدر»

این فیلم یک اثر مستند – داستانی به تهیه‌کنندگی احمد میرعلایی است که به مشکلات زندگی یک جانباز جنگ تحمیلی می‌پردازد. قصد دارم این فیلم را با نگاهی معصومانه به جنگ بسازم. در چشمان پدر به نوجوانانی خواهم پرداخت که در زمان جنگ با شور و شوق وصف نشدنی به جبهه‌های جنگ رفتند و عده‌ای از آن‌ها شهید شده‌اند یا با از دست دادن قسمتی از وجود خویش شهید زنده لقب گرفته‌اند. الان سال‌ها از جنگ می‌گذرد و عده‌ای از این جانبازان تشکیل خانواده داده‌اند و صاحب فرزندانی هستند که از جنگ چیز زیادی نمی‌دانند اما شاهدان این جنگ در این خانواده‌ها حضور دارند و فرزندان به دلایلی پدران خود را از چشم دیگران پنهان می‌کنند. قصدم از ساخت این اثر این است که فرزندان جانبازان دوران جنگ تحمیلی به وجود پدرانشان افتخار کنند. نه اینکه خجالت بکشند و آن‌ها را از دید دیگران پنهان سازند. چنین سوژه‌ای یک واقعیت محض است و امروز در جامعه وجود دارد و دوست دارم دیگران را در حس خودم شریک کنم. فیلم من به نوعی حق‌شناسی نسبت به جانبازان است. این روزها هم به دنبال دختربچه‌ای برای ایفای نقش اصلی این فیلم هستم.

جا مانده از صحبتهای پروانه معصومی

– وقتی در فیلمی کار می‌کنم بعد از پایان هرگز به صحنه یا سر مونتاژ آن نمی‌روم و معتقدم آن چیزی که بر عهده من بوده انجام دادم و تمام شده.

-در فیلم‌های ناخدا خورشید، جهزیه برای رباب و طوبی نقش زنان جنوبی را بازی کردم.

– با توجه به فرم چهره‌ام برای بازی در نقش زنان روستایی مشکل دارم.

– بازیگرها همیشه باید به دنبال پولشان بدوند و با التماس و گردن کج آن را بگیرند خیلی کم می‌شود که غیر از این رخ دهد.

-تنها فرزندم یک پسر ۳۵ ساله است که در رشته معماری از دانشگاه علم و صنعت فارغ التحصیل شده و با ما زندگی می‌کند.

– منتقدین ما متاسفانه انتقاد درست و سازنده نمی‌کنند.

– خودم را در آن حد نمی‌دانم که استادی باشم که بتوانم بازیگر تربیت کنم.

– جوانان ما جوانی نمی‌کنند و جوانی‌شان پشت ماشین نشستن است، ما باید ببینیم خلاء کجاست و از کجا باید پُر شود.

– فیلم «طوبی» را خیلی دوست داشتم و معتقدم کار خیلی خوبی بود و شاید خود من روی قصه‌اش خیلی موثر بودم این فیلم می‌توانست طور دیگری باشد ولی حضور من باعث شد که قصه شکل دیگری بگیرد.

– فیلم «خارج از محدوده»، اولین کار خانم بنی‌اعتماد بود و من هم اولین تجربه‌ام با یک کارگردان خانم بود و احساس کردم آدم با یک کارگردان خانم چقدر می‌تواند راحت باشد.

– من ناخواسته وارد بازیگری شدم ولی هدفمند آن را ادامه دادم و سعی کردم یک خانم بازیگر مورد احترام مردم باشد و امیدوارم به هدفم رسیده باشم.

– یک بازیگر خیلی زحمت می‌کشد تا یک نقش را خلق کند و یک احساس فوق‌العاده عمیق و شفاف لازم است تا نقش جلوی دوربین زنده شود.

خروج از نسخه موبایل