مهدی عظیمی میرآبادی معاون اسبق سازمان امور سینمایی کشور در خصوص چرایی عدم تولید آثار فیلم و سینمای استراتژیک گفت: شاید تعبیر پر هزینگی، برای برخی از مصداق های فیلم و سینمای فاخر درست باشد، اما اینکه هر اثر فاخری پر هزینه است قطعاً تفکری ناسالم و نادرست است.
به گزارش سینمای خانگی از سینماپرس، این کارشناس فرهنگی افزود: به خوبی روشن است، همه خواستی که نظام جمهوری اسلامی از خروجی بخش فیلم و سینما و فرهنگ و رسانه دارد، تقریباً در حوزه تولید و عرضه کالاهای فرهنگی و هنری استراتژیک خلاصه می شود. این یک اصل است که اساساً هر نظام و ساختاری، چه حکومتی، چه دولتی، چه عمومی، و چه خصوصی برای رسیدن به هدف مطلوب خود، نیاز به طراحی و تبیین استراتژی دارد؛ و ناگفته پیداست که اگر در آن مسیرحرکت نکند، حتماً به نتیجه مورد نظر نخواهد رسید.
وی سپس با طرح این پرسش که ما در ابتدا باید از خودمان سؤال کنیم که فیلم استراتژیک، یعنی چه؟ اظهار داشت: اتفاقاً دلیل این که بسیاری از هنرمندان و مسئولان از طرح عنوان فیلم استراتژیک واهمه دارند و گمان می کنند با یک موجود عجیب و غریب طرف هستند، به تعریف مغلوب و وارونه ای بر می گردد که از فیلم استراتژیک شده است. بعضی می گویند فیلم استراتژیک یعنی فیلم پر هزینه و حالا هر کس از فیلم استراتژیک حرف زد و پرسید، به او اتهام زده می شود که قرار است منابع مالی بزرگی را هدر بدهد یا از این پشم برای خود کلاهی ببافد! در صورتی که این دیدگاه و باور از اساس غلط است. این تعریفی که از فیلم و سینمای استراتژیک می شود، درست مثل همان تعریف غلطی است که سال ها قبل برای فیلم فاخر مطرح شد. در واقع افراد خواسته یا ناخواسته، به شکلی کاملاً اشتباه آثار پر هزینه را به عنوان «فیلم فاخر» جا انداختند، در حالی که حقیقتا این گونه نیست؛ البته شاید تعبیر پر هزینگی، برای برخی از مصداق های فیلم و سینمای فاخر درست باشد، اما اینکه هر اثر فاخری پر هزینه است قطعاً تفکری ناسالم و نادرست است.
عظیمی میرآبادی تأکید کرد: فیلم فاخر الزماً فیلم پر هزینه ای نیست؛ گرچه ممکن است آثار پر هزینه ای هم طی این سال ها در سینمای و تلویزیون کشور ساخته شده که تنها بیت المال را از بین برده اند و صد البته که اصلاً فاخر نیستند. در خصوص فیلم و سینمای استراتژیک هم وضعیت به همین منوال تصویر شده است. در واقع تولید و عرضه فیلم و سینمای استراتژیک، مسیری خواهد بود که کشور را به هدف مطلوب می رساند. چرا که هر فرد یا سازمانی اعم از فردی، خانوادگی، جمعی، محلی، ملی، منطقه ای، یا جهانی، اگر هدف و چشم اندازی برای خود داشته باشد، علی القاعده برای رسیدن به آن هدف باید مسیری را طی کند. این مسیرها نقشه راه است که از آن با تعبیر راهبرد یا استراتژی یاد می شود. بنابراین لازمه حرکت صحیح در این مسیرها، شناخت، طراحی، و تبیین استراتژی است.
مدیرعامل سابق انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس خاطرنشان کرد: وقتی در قوانین بالادستی و منویات امامین انقلاب اسلامی، اعتلای اعتقادات دینی، تعمیق هویت ملی، حمایت از مظلوم، مقابله با ظالم، و… به عنوان بخشی از اهداف وقوع انقلاب اسلامی و استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی برشمرده می شود، در عرصه فیلم و سینما هم باید همان محصولی تولید و ارائه شود که در این مسیر پیش برود. این قید تنها برای فیلم و سینما نیست، بلکه تمامی حوزه های عملکردمان باید مبتنی بر این استراتژی باشد.
این تهیه کننده ارشد تلویزیون متذکر شد: فیلم و سینمای استراتژیک به گونه ای است که همه کسانی که برای نظام کار می کنند خود را با آن هم سو می بینند و همراهی می کنند. ولی متاسفانه اینگونه نیست! چون جایی در جمهوری اسلامی نیست که این راهبرد را تعریف کرده باشد، تقسیم وظایف نموده باشد، پیگیری کرده باشد، و در عین حال نظارت معطوف به پاسخگویی را هم به عمل آورده باشد. نگاهی گذرا به سپهر فیلم و سینمای کشور نشان می دهد؛ علاوه بر بخش های خصوصی و صنفی، ده ها مجموعه دیگر که اتفاقا همه از بودجه بیت المال مصرف می کنند، در زمینه های تحقیق، پژوهش، فیلمنامه، تولید، تجهیزات، زیرساخت ها، امور فنی، امور پشتیبانی، مجوزها، نظارت ها، تسهیل ها، گلوگاه ها و امثال این ها هستند که در زمینه فیلم و سینما کار می کنند.
وی ادامه داد: از آن جمله به زیرمجموعه های سازمان صدا و سیما مثل گروه های برنامه ساز، شبکه ها، سیمافیلم، سیمرغ؛ زیرمجموعه های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مثل فارابی، مرکز گسترش، انجمن سینمای جوان؛ زیرمجموعه های سپاه و بسیج مثل سازمان اوج، شهید آوینی، روایت فتح، بسیج هنرمندان، مرکز آفرینش ها؛ زیرمجموعه های ستاد کل مثل بنیاد حفظ آثار، موسسات فیلم سازی ارتش و سپاه؛ زیرمجموعه های سازمان تبلیغات اسلامی مانند حوزه هنری، دانشگاه سوره، و…؛ زیر مجموعه های بنیاد شهید؛ زیرمجموعه های شهرداری ها و بسیاری دیگر از این گونه نهادها هستند که کار می کنند بدون این که هیچ ارتباط سازمان یافته، دقیق، و تعریف شده ای بین آنان در بستر استراتژی انقلاب و جمهوری اسلامی وجود داشته داشته باشد. البته چیزهایی هست، اما همه چیز بر اساس درک و دریافت افراد مسئول این نهادها تعریف می شود و هیچگاه به صورتی جهت مند برای تمامی آنان نقشه راه های کلی و جزیی، راهبردهای اساسی، و زیرراهبردهای معطوف به هر یک، تعیین و ابلاغ نشده است. البته این وظیفه در کلیت به عهده تنها یکی از آن ها نیست، بلکه می طلبد جایی مثل شورای عالی انقلاب فرهنگی برای این فکری بکند. نتیجه این ترک فعل همان است که با تعابیری همچون ولنگاری فرهنگی از آن یاد می شود و راه را برای اتلاف بیت المال، نفوذ نفوذی ها، سیطره باندهای فاسد، از بین بردن امید، اخلاق، و نیروی انسانی فعال و ارزشمند باز کرده است. اگر کار اساسی و بسیار مهم طراحی و تبیین استراتژی انجام شود که هر شخص حقیقی و حقوقی بتواند بر اساس یک تراز و شاقول منطقی و اصولی از پیش تعیین شده، به این پرسش فکر کند که جهت و سمت و سوی کاری که می کند، کدام است؟ آیا اهداف مورد توجه انقلاب و جمهوری اسلامی در آن لحاظ شده است؟
این سینماگر افزود: در شرایطی که این تراز و شاقول نیست، فیلم ها معمولا به کالاهایی سطحی، سلیقه ای، نامتناسب، و بی ربط با راهبردها و سیاست های کلان کشور می شود. اگر این چنین فیلم هایی را در سبد تولیدات خصوصی و غیرخصوصی شاهد هستیم، به این دلیل است که متاسفانه در این عرصه بسیار بسیار مهم طراحی، ترسیم، تبیین، استراتژی روشن و مشخص و تقسیم وظایف و برنامه ریزی بر مبنای آن در حوزه فیلم و سینما صورت نگرفته است و کسی هم پاسخگو نیست.
عظیمی میرآبادی سپس با بیان اینکه ما نیاز به نقشه راه درست داریم اظهار داشت: سازمان صدا و سیما یا سازمان سینمایی به تنهایی قدرت این را ندارد که بتواند برای کل سیستم برنامه ریزی کند، چون هیچکس خود را ملزم به اطاعت از دیگری نمیداند و هر کاری را دوست دارد یا خودش به نتیجه می رسد، انجام می دهد. البته این نقیصه دردآور از مسئولیت کسانی که به صورت سیستمی مسئولیت دارند، چیزی کم نمی کند و چه خوب خواهد شد اگر هرچه سریع تر کار اساسی در این خصوص را به عمل بیاورند. به نظر من لااقل اگر دبیر و اعضای شورایعالی انقلاب فرهنگی و شورای فرهنگ عمومی وارد میدان نشوند و چرخه سیاست گذاری مبنایی کلی و جزیی فیلم و سینما را در دست نگیرند، در اثر این ولنگاری و بی برنامگی، کشور با نتایج سهمگین و تأسف باری از این گلوگاه روبرو خواهد شد.
وی تصریح کرد: ما نیاز به نهادی متمرکز برای طراحی، تقسیم کار، برنامه ریزی، و نظارت در حوزه فرهنگی و هنری کشور داریم که البته تنها بخشی از آن به فیلم و سینما باز می گردد. پیش از این بنده پیشنهادی داده بودم تحت عنوان ایجاد نهاد فرهنگی جمهوری اسلامی! که سوگوارانه باید عرض کنم، هیچ کس! تأکید می کنم، هیچ کس در باره آن پرسشی نپرسید. ای کاش به یاری خدا روزی برسد که هر کس بر مسندی در حوزه فرهنگ، هنر، فیلم، و سینمای کشور می نشیند، آن را موقعیتی برای خدمت بیشتر در جهت اهداف متعالی انقلاب اسلامی به کار گیرد.
تهیهکننده فیلم «خودکشی به سبک نیچه» گفت: سینمای کردی غالبا سینمایی پر از نمایش فلاکت است، این فیلم اما جهانی فانتزی دارد و از شکل غالب سینمای کردی به دور است و با زبان کردی روایت میشود. همچنین زن در این فیلم به عنوان عنصری امیدبخش در اوج ناامیدی عمل میکند.
به گزارش سینمای خانگی از ایرنا، داستان از یک مغازه شروع میشود؛ در شهری مهگرفته و سیاه در زمان و مکانی نامعلوم اما احتمالا در آینده. شخصیتهای داستان، ملیت خاصی ندارند. حتی اسمهایشان را هم به جز یکی دو بار نمیشنویم، اما تنها وجه اشتراکشان با یکدیگر، یک چیز است: باید غمگین و افسرده به نظر برسند. این مغازه اما قرار نیست مایحتاج زندگی را به شما بفروشد بلکه جایی است برای فروش هر وسیلهای برای ترک زندگی.
این مغازه که ایده رمان نسبتا محبوب مغازه خودکشی اثر ژان تولی است دستمایه ساخت یکی از فیلمهایی شد که امسال در جشنواره فیلم کوتاه تهران خوش درخشید. فیلم خودکشی به سبک نیچه که امسال در جشنواره فیلم کوتاه تهران جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین فیلم را دریافت کرد، حالا راهی چند جشنواره جهانی دیگر شده است.
به بهانه هفته کتاب با پیام کردستانی، نویسنده و کارگردان و بهمن رضایی؛ تهیهکننده این اثر، به گفتوگو نشستیم.
فیلمنامهای که در قالب تصویر، خواندنی بود
بهمنرضایی تهیهکننده فیلم کوتاه خودکشی به سبک نیچه، درباره داستان این اثر گفت: فضا و داستان فیلم برای من جذابیت زیادی داشت. وقتی فیلمنامه را از آقای کردستانی گرفتم و خواندم، تمام کلمات جلوی چشمم تصویری شدند. من بدون اینکه کتاب را خوانده باشم جذب قصه شدم و فکر میکنم این یکی از ویژگیهایی بود که این فیلم در بخش اقتباس خوش درخشید.
وی ادامه داد: ما فیلمنامهای داشتیم که از همان ابتدا در قالب تصویر خواندنی بود و میشد تکبهتک اجزای آن را فهمید.
سوار بر روایت با قابهای بدیع
رضایی با تاکید بر فضاسازی اثر گفت: پیشینه من طراحی گرافیک و تدوین بود و آقای کردستانی پیشینه شهرسازی و معماری داشت. هر دو علاقه زیادی به تصاویر بدیع و زیبا و ابعاد مختلف زیبایی شناسی فیلم داریم. تصویری و فرمیکردن برای من جذابیت زیادی دارد. محتوا قطعا مهم است ولی اگر در فرم درستی ارائه نشود ایده حیف میشود. از این رو در این اثر نیز قابها و تصاویر بیشتر به چشم میآیند و تلاشمان این بود که فرم در خدمت محتوا باشد.
پیام کردستانی نویسنده و کارگردان فیلم نیز در پاسخ به آنکه اقتباس از کتاب بیشتر فرمی بوده یا محتوایی گفت: فرم را از محتوا جدا نمیدانم و فکر میکنم فرم است که محتوا میسازد چراکه اگر فرم خوب داشته باشید میتوانید محتوای خوبی هم بسازیدفرم را از محتوا جدا نمیدانم و فکر میکنم فرم است که محتوا میسازد چراکه اگر فرم خوب داشته باشید میتوانید محتوای خوبی هم بسازید.
کردستانی درباره دلیل انتخاب این قصه برای اقتباس توضیح داد: نگاه من به جهان همین است و وقتی قصه اصلی را خواندم بلافاصله فیلمنامه در ذهنم شکل گرفت. این نگاه انتزاعی و سورئال را برای فیلم مناسبتر میدانم. قصهای که جهانی فانتزی را برای مخاطب ترسیم میکند که با دیگر فیلمها تفاوت دارد.
وی ادامه داد: تمایل به ساخت این قصه برای آن نبود که تصور میکردم ساخت یک قصه رئال مرا به تکرار میاندازد؛ بلکه به دلیل نگاهم به جهان، این سبک را برای قصهگویی مناسبتر میبینم.
تلاش نکردیم قصه را بومیسازی کنیم
کردستانی قصه این فیلم را بومی ندانست و افزود: من هیچ تلاشی برای بومی شدن قصه انجام ندادم و تلاش نکردم داستانی بومی تعریف کنم چرا که قصه، جهانشمول است و به اندازه کافی حرف برای گفتن دارد که نیاز نباشد بومی بشود.
این کارگردان درباره نام این اثر نیز تاکید کرد: دلیل انتخاب این نام نیز تضادی است که میان نام نیچه و قصه فیلم وجود دارد. نیچه هیچگاه خودکشی نکرده و با این نام میخواستیم تضادی که در این نگاه وجود دارد را نشان دهیم.نیچه هیچگاه خودکشی نکرده و با این نام میخواستیم تضادی که در این نگاه وجود دارد را نشان دهیم
وی ادامه داد: این تضاد در قصه نیز با زن دکتر ترسیم شده. کسی که برعکس شوهرش امیدوار است و جمله به امیددیدار دوبارهتان بر زبانش جاری است. او امید دارد و جهان را به اندازه همسرش سیاه نمیبییند.
رضایی در پاسخ به اینکه این عنصر امیدبخش در کتاب، پسر دکتر و در فیلم، همسر اوست گفت: زن به عنوان کسی که عنصر زایش دارد، بهتر و بیشتر میتواند نویدبخش امید باشد. کسی که تولد را رقم میزند، گزینه بهتری برای امید دادن است و به عنوان عنصری امیدبخش در اوج ناامیدی عمل میکند.
امیدبخش و به دور از نمایش فلاکت
رضایی این فیلم را در زمره فیلمهای سینمای کردی دانست و گفت: تفاوت این فیلم با دیگر فیلمهای سینمای کردی در این است که سینمای کردی غالبا سینمایی پر از نمایش بدبختی و فلاکت است. ما تلاش کردیم فیلمی متفاوت و امیدبخش در قالب سینمای کردی بسازیم. فیلمی که جهانی فانتزی دارد و از شکل غالب سینمای کردی به دور است و با زبان کردی روایت میشود.
کردستانی در پاسخ به اینکه همچنان فیلمنامهنویسی را به سبک اقتباسی پیش خواهد برد یا اورجینال، گفت: من خودم را فیلمنامهنویس اقتباسی میدانم حتی اگر قصهای اورجیتال داشته باشم. عقیده دارم وقتی ادبیات را به سینما میآورید، ناخودآگاه از هر آنچه خواندید و میدانید، وام میگیرید. پس چه متن قبلی داشته باشید و چه نه، فیلمنامهنویس اقتباسی هستید.
این کارگردان درباره ادامه حضور در فضای سینمای کوتاه توضیح داد: علیرغم آنکه سینمای کوتاه به عنوان یک مدیوم خلاق و پویا به تنهایی پذیرفته شده و کامل است اما هدف من سینمای بلند است؛ جایی که مخاطب گستردهتری دارد و قصههای بیشتری میتوان تعریف کرد.
رضایی درباره ادامه کار در سینمای اقتباسی تشریح کرد: گاهی دغدغه شخصی و اتفاقاتی که برای خودت میافتد هم به قدری درگیرکننده است که همان را برای فیلم انتخاب میکنی. نمونه آن نیز اتفاقی بود که برای من افتاد و وقتی آن را برای پیام تعریف کردم همان شب فیلمنامه آن را نوشت و تبدیل به پروژه بعدی من شد که میخواهم آن را کارگردانی کنم.
بهمن رضایی تهیه کننده و پیام کردستانی کارگردان فیلم کوتاه خودکشی به سبک نیچه
لزوم هوشمندی در مدیریت هزینههای فیلم کوتاه
تهیه کننده فیلم خودکشی به سبک نیچه به استقبال خوب مخاطبان در جشنواره فیلم کوتاه از این اثر اشاره کرد و افزود: در شب اعلام نامزدها، یکی از مخاطبان، مرا در آغوش کشید و گفت به شما حسودی میکنم؛ کاش این فیلم را من ساخته بودم. وقتی به او گفتم خب چرا این کار را نمیکنید، گفت: نمیتوانیم میلیاردی هزینه کنیم.
وی تشریح کرد: حقیقت این است که برای این فیلم هزینه آنچنانی نشده. این طور به نظر میرسید که میلیاردها تومن برای این فیلم هزینه شده اما هزینه تولید خیلی کمتر از اینها بوده.
رضایی تاکید کرد: دلیل آن نیز این است که ما میدانستیم از هر نما، چه میخواهیم. حتی کالریستکار از همان ابتدا کاملا با مدیر فیلمبرداری، کارگردان و طراح صحنه و لباس، همراه بود و با هم مشورت میکردند. خروجی نهایی، فیلم رنگ و لعاب جذابی دارد. از این جهت است که پرهزینه به نظر میرسد؛ درحالیکه نیازی به خرج میلیاردی نیست. با مدیریت هزینه تولید و اینکه بدانید با چه کسی میخواهید کار کنید، کافی است تا آنچه میخواهید در فیلمتان رقم بخورد.
پروانه معصومی در حالی امروز ۶ آذر ماه از دنیا رفت که بسیاری از همکاران و آشنایانش ناباورانه این خبر را شنیدند، بخصوص آنکه خیلیها از بیماری او اطلاعی نداشتند. معصومی معتقد بود خیلی از بازیگرها دوست ندارند کسی بیماریشان را بداند و خودش هم اینطور دوستانش را بهتزده کرد.
به گزارش سینمای خانگی از ایسنا، پروانه معصومی بازیگر سینما و تلویزیون متولد سال ۱۳۲۳ در تهران بود که از دهه ۵۰ خورشیدی وارد سینما شد. او در طول سالها فعالیتش در سینما، یک بار سیمرغ بلورین بهترین نقش اول را برای بازی در فیلم «گلهای داودی» رسول صدرعاملی گرفت و چند سال بعد لوح زرین جشنواره فجر را برای بازی در نقش اول فیلم «جهیزیهای برای رباب» گرفت.
معصومی تحصیلات خود را در رشته زبانهای خارجی به پایان برده بود و در رشته حقوق سیاسی نیز تحصیلاتش را ناتمام گذاشت. وی فعالیت خود را از سال ۱۳۵۱ با بازی در فیلم «بیتا» ساخته هژیر داریوش آغاز کرد و این فعالیت را چند سال قبل ادامه داد.
آخرین فیلم او در سینما «معکوس» به کارگردانی پولاد کیمیایی بود و این شبها هم سریال «یوسف پیامبر» با بازی او در حال پخش از تلویزیون است.
نقشهای معصومی در فیلمهای قبل از انقلاب اسلامی در تقابل آشکار با زنان فیلم فارسی بود و با آنها جایگاه ویژهای در فیلمهای روشنفکری ایجاد کرد. او همچنین اولین بازیگر بعد از انقلاب اسلامی است که جایزه بازیگری بهترین زن را دریافت کرد.
این بازیگر در سال ۱۳۸۴ در گفتوگویی تفصیلی با خبرنگار ایسنا در مکان این خبرگزاری حاضر شد و از فیلمها و خاطرات خود سخن گفت.
با درگذشت پروانه معصومی (سهشنبه ۶ آذر) مشروح این مصاحبه که توسط مسعود نجفی انجام شده است، پس از ۱۸ سال بازنشر میشود.
شروع بازیگری با «بیتا»
اواخر سال ۵۰ بود که آقای هژیر داریوش به دلیل دوستیشان با شوهر من و نزدیک بودن منزلشان با ما و همچنین دوستی خانوادگی که با آقای بهارلو داشتیم برای بازی در این فیلم (بیتا) از من دعوت کردند و گفتند سه، چهار جلسه بیشتر طول نمیکشد و من هم دیدم که تقریبا لوکشین کار نزدیک به خانه خودم است و سه روز کاری قرار بود باشد که قبول کردم و چون حرفهای نبودم و سینما را نمیشناختم، وقتی کار چهار روز شد گفتم نمیآیم و بعد دیدم حتما باید بروم. من این فیلم را تازه ۱۰ سال پیش (۱۳۷۴) دیدم و معتقدم میان فیلمهای آن زمان کار خوبی بود و بسیاری از آدمهای تحصیلکرده مثل خود آقای داریوش و هوشنگ کاووسی در این فیلم حضور داشتند. از میان بازیگران فیلم نام آقای انتظامی را شنیده بودم و خانم (فائقه) آتشین را هم قبل از اینکه از ایران بروم به خاطر اجرای برنامههایشان دیده بودم.
«رگبار»
شوهر من عکاس تبلیغاتی بود، آقای بیضایی عکسی از من برای تبلیغ یک کالا دیده بودند که باعث شد توسط آقای احمد رضا احمدی برای بازی در نقش عاطفه (رگبار) به من پیشنهاد شود. من در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدهام و دورهای وارد سینما شدم که این کار خیلی خوشایند نبود به همین جهت اصلا قصد بازیگری نداشتم. آقای احمدی هم وقتی قصه «رگبار» را برای من تعریف کردند، برایم فرق نمیکرد که قصه چه باشد چون اصلا سینمای آن دوره را ندیده بودم و نمیدیدم.
میدانستم بازیگر شدنم با مخالفتهای وحشتناک خانوادهام مواجه خواهد شد. من آن موقع به همراه همسرم تازه از آلمان برگشته بودم و هیچ آشنایی با مقولات هنری ایران نداشتم. آقای بیضایی خودشان قصه را برای من تعریف کردند و من حتی ایشان را هم نمیشناختم. فیلمنامه را گرفتم و خواندم، آقای بیضایی گفتند چقدر میگیری تا این فیلم را بازی کنی؟ من هم بدون اینکه بدانم دستمزدها چقدر است مبلغی را گفتم، ایشان گفتند: این مبلغی که شما گفتید میدونید دستمزد کی است؟ گفتم: نه. گفت: این مبلغ را خانم آتشین میگیرد و بازی میکند. گفتم: من اینقدر میگیرم و بازی میکنم، اگر هم نمیخواهید بازی نمیکنم. گفتند: با یک سکانس شروع میکنیم که اگر قبول شدید پول را به شما میدهیم و با سکانس فوقالعاده مشکلی شروع کردند. صحنهای که عاطفه وارد مدرسه میشود و آقای حکمتی را جای مدیر میگیرد و شروع میکند به شکایت کردن از آقای حکمتی این صحنه گرفته شد و بیضایی چهار پنج روز بعد رضایت خودش را اعلام کرد و گفت: بعد از کار دستمزد شما را میدهیم.
«رگبار» پشت صحنه سالم و خیلی بیریایی داشت و میتوانم بگویم این فیلم در نهایت فقر و صمیمت فوقالعاده خاصی ساخته شد و معتقدم آن صمیمیت به آن طرف دوربین هم منتقل شد. خود من فیلم «رگبار» را فوقالعاده دوست دارم و خوشحال هستم که در این فیلم بازی کردم. شاید بیشترین عاملی که در این فیلم به من کمک کرد حضور آقای پرویز فنیزاده در نقش مقابلم بود. آقای فنیزاده آن موقع بیشتر در تئاتر کار میکردند و نوع بازی و رفتارشان طوری بود که من با ایشان خیلی راحت بودم با توجه به اینکه هیچ راهنمایی هم برای بازی من از سوی آقای بیضایی صورت نمیگرفت. البته بعد از اینکه فیلم تمام شد از ایشان علت عدم راهنماییشان را پرسیدم که گفتند همین خجالت تو جلوی دوربین برای من کافی بود و دیدم واقعا حق داشتند و آن خجالتی که از دوربین و محیط داشتم نقشم را خیلی طبیعی کرد. به هر حال «رگبار» فیلم پر سر و صدایی شد و جوایزی را هم در جشنوارههای داخلی و خارجی کسب کرد و برای من هم خیلی مهم بود که در این فیلم حضور پیدا کردم. البته فیلم اکران موفقی نداشت و فقط یک دوره در زمان اکرانش در سینما «بلوار» که دانشجوها و تیپهای تحصیل کرده به آنجا میرفتند، خیلی شلوغ شده بود و بیشتر از تمام زمانی که در سینماهای دیگر روی اکران بود درآمد داشت، من هنوز این فیلم را از همه فیلمهایم بیشتر دوست دارم.
گویندگی در «شهر قصه»
در سال ۱۳۵۲ و بعد از فیلم «رگبار» برای من خیلی عجیب بود که برای گویندگی این فیلم انتخاب شوم. چون هنگام اجرای این تئاتر که یک سال طول کشید خانم مفید گوینده این نمایش بود و بعد که آقای منوچهر انور داشتتند این فیلم را میساختند این کار را به من پیشنهاد کردند و وقتی هم که راجع به عدم استفاده از خانم مفید پرسیدم، گفتند میخواهند از یک آدم جدید استفاده کنند. «شهر قصه» کار سادهای بود و زیباییاش فقط برای من این بود که توانستم در مدت ۳۰ روز ارگ بم را بگردم و گرنه تجربه خاصی برایم نداشت. این فیلم هم با توجه به اینکه از تئاترش خیلی استقبال شده بود در سینما موفق نبود و آنطور که شنیدم فقط یک سانس دو سه روزی در سینما تخت جمشید آن زمان روی پرده بود.
«غریبه و مه»
این فیلم هم بعد از «رگبار» از سوی آقای بیضایی به من پیشنهاد شد که بیش از یک سال هم زمان ساختنش طول کشید. ۶ ماه منتظر زمان بودیم و ۶ ماهی هم صرف فیلمبرداری شد. بین دو فیلم «رگبار» و «غریبه و مه» پیشنهادات زیادی به من شد که من به خاطر اینکه قصد کار در سینما را نداشتم قبول نمیکردم اما بعد از «رگبار» متوجه شدم که جنس دیگری از سینما به وسیله بهرام بیضایی شروع شده است و با «غریبه و مه» دارد ادامه پیدا میکند. وقتی «رگبار» را بازی کردم، فکر کردم اولین و آخرین فیلمی است که بازی میکنم چون به هیچ وجه دلم نمیخواست در کار سینما باشم اما بعد از «غریبه و مه» دیگر هدف داشتم و هدفمند جلو میرفتم. حالا خانمی وارد سینما شده که فیلمی را بازی کرده و موفق بوده و پیشنهادات فراوانی هم داشته است و هر کاری را قبول نکرده یعنی با پول کسی نتوانست مرا بخرد. بنابراین من هدفی داشتم و هدفم این بود که بگویم آدم میتواند در سینما باشد و زندگی خصوصی خودش را هم داشته باشد و خیلی هم مورد احترام مردم قرار گیرد و خوشحال هستم با همان راه هم پیش رفتم.
«غریبه و مه» هم در گیشه موفق نبود. در سینما تک فرانسه هم که فیلم را دیدم همانطور که در سالن نشسته بودم میدیدم که مردم دولا دولا از سالن خارج میشوند و فکر میکردم ایرانیهای مقیم فرانسه هستند. بعد که فیلم تمام شد دیدم حدود ۳۰ ایرانی باقی ماندهاند و خارجیها رفتهاند بنابراین این فیلم زبانش جوری بود که در آن زمان فرنگیها را نتوانست جذب کند. من خاطره جالبی هم از این فیلم دارم. تالار وحدت فیلم را نمایش میداد و خیلی دلم میخواست ببینم فیلم چگونه شده است. آقای بیضایی خیلی اصرار داشتند که در سالن بنیشینم اما من گفتم، وقتی در سالن بنشینم بعد که فیلم تمام میشود همه من را نشان میدهند و خوشم نمیآید. گفت خب من میگویم در اتاق آپارات بنشینی. موقعی که سالن تاریک شد به اتاق آپارات رفتم و پشت خانم و آقایی که جزو مهمانان خاص بودند نشستم. آنها به قدری به فیلم فحش دادند که خیلی دلم میخواست به آنها بگویم شما که اینقدر عصبی هستید چرا بیرون نمیروید، اما اگر اینکار را می کردم آنها مرا میشناختند، پس تا آخر با فحشهای آنها فیلم را دیدم. صداهای فیلم خیلی زیاد بود و این یکی از دلایلی بود که آقای بیضایی وقتی که من از فرانسه برگشتم تصمیم گرفتند تا فیلم را صداگذاری مجدد با صدای خودمان کند و من به اتفاق آقای شجاعزاده ۱۰ روزی تمرین کردیم ولی در نهایت به خاطر اینکه صدای من از چهره روی پرده جوانتر بود، فیلم با همان صدای قبلی باقی ماند. مدیر دوبلاژ علیرغم علاقه من قبول نکرد که صحبت کنم و خانم ژاله کاظمی به جای من حرف زد. فریادها و صداهای زیاد فیلم هم با دوبله مجدد درست شد.
روایتی از حضور در تئاتر
نمایش «جنایت و مکافات» به کارگردانی دکتر رفیعی تنها تجربه من در تئاتر است که سال ۵۶ در تئاتر شهر اجرا شد. این کار تجربه خیلی بدی برای من بود و به خاطر همین دیگر تئاتر کار نکردم. حس می کردم همه فکر میکنند یک نفر از سینما به جمعشان اضافه شده و میخواهد جای آنها را بگیرد.
«کلاغ» و آخرین تجربه با بیضایی
بیضایی با ساخت «کلاغ» در سال ۵۶ در حقیقت میخواست برخلاف فیلمهای قبلیاش فیلمی برای گیشه بسازد که فروش کند ولی متاسفانه موفق نشد. به نظر من عامل مهمی که وجود داشت این بود که فیلمنامه کلاغ برای عصمت صفوی نوشته شده بود. به نوعی زندگی خود ایشان بود اما وقتی که میخواستیم کار کنیم ایشان فوت کردند و به ناچار بازیگر فیلم عوض شد و تمام قصه روی شخصیت آسیه منتقل شد. نقشی هم که خانم آنیک آن را بازی میکرد چون تواناییاش اندازه خانم صفوی نبود، به همین جهت نتیجه کار خیلی فرق کرد. ولی من فیلم «کلاغ» را خیلی دوست دارم. در واقع به هر سه فیلمی که با بیضایی کار کردهام علاقمندم و هر کدام را به نوعی دوست دارم. «رگبار» به خاطر ساده بودن و صداقتش، «غریبه ومه» و «کلاغ» به خاطر اینکه تاریخی از زندگی من هستند و این مسئله که همیشه آدم به دنبال گذشتهاش میگردد و میخواهد یک جوری به آن دسترسی داشته باشد، برایم جذابیت دارد.
بعد از انقلاب اسلامی
بعد از فیلم «کلاغ» و در واقع قبل از انقلاب اسلامی من به فرانسه رفتم و بعد از بازگشتم در سال ۱۳۶۳ در فیلمی به نام «راه دوم» حضور پیدا کردم که فیلم فوقالعاده بدی با قصه فوقالعاده خوبی بود. متاسفانه من حق ندارم اسم نویسنده فیلم را بگویم، ظاهرا اسم نویسنده به عنوان اسم کارگردان ذکر شده است. همان زمان هم که سناریو را خواندم، به نظر قصه خیلی قشنگی آمد که به یکی از نویسندههای خیلی خوب کشورمان تعلق داشت که به خاطر اینکه تجربه اول کارگردانش بود در اجرا خوب درنیامد. در این فیلم آقای ناصر طهماسب نقش مقابل من را بازی میکردند. من فیلم «راه دوم» را شروع کار زن در سینمای بعد از انقلاب میدانم، تا قبل از آن زنها به عنوان یک مشت سیاهی که میروند و میآیند در فیلمها حضور داشتند اما در این فیلم زن به عنوان فردی بود که وجود داشت.
«گلهای داوودی» و اولین سیمرغ بازیگر زن
وقتی فیلمنامه «گلهای داوودی» را خواندم از آن خوشم آمد. نواقصی در فیلمنامه وجود داشت که قرار شد برطرف شود و یک مقدار هم مشکل گریم داشتیم چون حتما چهره من باید کمی پیرتر میشد تا داشتن پسری هم سن آقای امکانیان به چهرهام بخورد. خوشبختانه با آقای صدرعاملی میتوانستم کنار بیایم؛ مثلا صحنهای بود که باید به زندان میرفتم و خبر مرگ شوهرم را میشنیدم. در فیلمنامه نوشته بود زن جیغ میکشد و خودش را به زمین میاندازد و توی سرش میزند و کارهایی میکند که به نظر من در شخصیت آن زن نبود. زنی که ۲۲ سال بچهاش را بیسر و صدا بزرگ کرده و همیشه انتظار شوهرش را کشیده این کارها به او نمیخورد. گفتم این جوری نمیتوانم. اتفاقا نویسنده فیلمنامه هم در آنجا حضور داشتند که من ایشان را نمیشناختم.
آقای صدرعاملی گفت، شما چطور میبینید؟ گفتم من این زن را میبینم که سکوت محض بکند و از درون خراب شود. این تظاهر کمی عامیانه و کولیوار است که به این زن نمیخورد. گفتم، آن چیزی که شما میخواهید بازی کردنش برای من خیلی راحتتر از چیزی است که خودم میگویم اما آنچه که میخواهید با من ارتباط برقرار نمیکند. البته ایشان نمیدانستند من قبلا در همان جا چنین صحنهای را دیده بودم چون پدر من در همان سلول و همان جا در زندان قصر زندانی بود. حدود بیست و شش سالم بود به همراه مادرم به ملاقاتش رفته بودیم. پدرم آن روز حالش خیلی بد بود و تعریف میکرد شب گذشته یک پسر ۲۰ ساله دانشجو را آوردند و آنقدر او را زده بودند که جفت کلیههایش خونریزی کرده بود و من تمام صبح بالای سرش بودم. مادرم در حین صحبت پدرم توجه او را به سرباز پشت سرش جلب میکرد که حرفهایش را گوش میکرد اما پدرم آنقدر منقلب بود که نمیتوانست ادامه ندهد و گفت: وقتی صبح بالای سرش رفتم بغلش کردم و یک جرعه شیر به او دادم که تمام کرد. پدرم خیلی ناراحت بود و بیشتر از آن نتوانست صحبت کند. جلسه بعد که به ملاقات پدرم رفتیم دیگر پدری وجود نداشت یعنی آمدند گفتند نیست. من آن چیزی که دیدم مادرم بود فقط خیلی آرام گفت، نیست؟ گفتند هر چه پیج میکنیم نمیآید. مادرم خیلی یواش دستش را به دیوار گرفت و آرام روی یکی از نیمکتها نشست و فقط نگاه کرد، چون بچههایش همراهش بودند هیچ جوری نمیخواست خودش را بشکند. آن صحنه «گلهای داوودی» عینا یادآور آن روز بود. پدرم وجود نداشت و منتظر بودیم که بگویند جسدش را به فلان جا بردهایم.
نویسنده کار به من گفت، شما اینقدر به بازیگری خودتان اطمینان دارید که میتوانید در سکوت هم این نقش را ایفا کنید؟ گفتم نه، به بازیگری خودم هیچ اطمینانی ندارم و هیچ خودبینی هم ندارم که بگویم بازیگر خوبی هستم که بتوانم این کار را بکنم ولی احساس میکنم که این درستتر است. البته دلیلش را نگفتم که چرا این درستتر است. آقای صدرعاملی هم وقتی دیدند ایشان مقاومت میکنند و همان نوشتههای خودشان را میخواهند گفتند دو برداشت میگیریم؛ یکی آنکه خانم معصومی میگویند و یکی آنکه شما میگویید. ولی اول صحنه خانم معصومی را میگیریم. مدیر فیلمبرداری کار، آقای ملکزاده بودند پلان به این صورت بود که وقتی آقای مشایخی میگوید شوهر شما مُرد کرین یکدفعه پایین میآید، مثل اینکه دنیا یکدفعه روی سرم خراب میشود و من برگشتم و فقط دوربین را حس کردم. زیر چشمم شدیدا شروع به پریدن کرده بود و نمیتوانستم کنترلش کنم. امیدوار بودم توی دوربین دیده نشود فقط صدای آقای صدرعاملی را میشنیدم که میگفت از دست نده خانم معصومی دنبالش کن، تعقیبش کن، کرین با من میآمد از در بیرون میرفتم و همه جا با من بود. من همیشه ممنون آقای صدرعاملی هستم که صحنه را متوقف نکرد چون معتقدم آن لحظه فقط یک بار اتفاق میافتد. با همان یک برداشت کار تمام شد و دیگر صحنه مورد نظر نویسنده گرفته نشد. در واقع این فیلم اولین کار من بود که با استقبال تماشاگر مواجه شد. قصه پرسوز و مردمپسندی داشت. من برای این فیلم جایزه بهترین بازیگر زن سومین جشنواره فیلم فجر را دریافت کردم که اولین دورهای بود که به بازیگران زن جایزه تعلق میگرفت.
ماجرای سیمرغ جشنواره فجر
گرفتن این جایزه هم ماجرای جالبی دارد. هنگام جشنواره در شمال مشغول بازی در فیلم «چمدان» به کارگردانی جلال مقدم بودم. مدتها بود که به اتفاق آقای انتظامی، تارخ و سایر گروه در آنجا مانده و منتظر هوای ابری بودیم و اصلا از جشنواره خبر نداشتم. صبح زود بود که آقای انتظامی در اتاقم را زد و به من تبریک گفت و خبر دادند که بهترین بازیگر زن سال شدم. وقتی به تهران آمدم متوجه شدم به خاطر نبودنم در مراسم جشنواره پشت سرم شایعه درست کردهاند که به خاطر اینکه باید با چادر میرفتم و جایزه را میگرفتم در مراسم حاضر نشدم که گفتم من اصلا روحم از این جشنواره خبردار نبوده است.
«آشیانه مهر»
این فیلم دومین همکاری من با جلال مقدم بود که آن کار را هم خیلی دوست دارم و به نظرم فیلم متفاوتی بود. من در این فیلم نقش زنی را داشتم که بر اثر از دست دادن فرزندش در بمباران مشاعرش را از دست میدهد. متاسفانه فیلم دو سال توقیف بود و بعد هم که از توقیف درآمد دوبلهاش عوض شد. آقای خاچکیان آمدند و صحنههایی به اول فیلم اضافه کردند و تقریبا قصه فیلم کاملا عوض شد و در نهایت به اکران درآمد. یادم هست موقع اولین نمایش فیلم مرحوم مقدم رو به من کرد و سرش را تکان داد و گفت اگر میدانستم همچون اتفاقی میافتد هرگز این فیلم را نمیساختم.
«ناخدا خورشید»
با آقای تقوایی به بندر لنگه رفته بودند و فیلم «ناخدا خورشید» را کار میکردند. ایشان به من زنگ زدند و گفتند نقشی است که میخواهم تو بازی کنی. گفتم خب بازی میکنم. گفتند نقش کوتاهی است. گفتم در فیلم شما کوتاهی یا بلندی نقش برایم مهم نیست. مهم این است که با آقای تقوایی کار میکنم. گفت مسئله دیگر این است که تهیهکننده گفته برای این نقش دستمزدی به این خانم نمیدهم اما من دلم میخواهد تو بازی کنی. قبول کردم بدون دستمزد بازی کنم. البته بعد که فیلم تمام شد تهیهکننده مبلغی را به عنوان کادو به من دادند. در این فیلم هم قسمتهای زیادی از بازی من حذف شد که من روز نمایش عمومی فیلم از آقای تقوایی گله کردم و علت آن را پرسیدم و ایشان دلیل قانعکنندهای به من ارائه دادند و دیدم حق با ایشان است.
دریافت دومین جایزه از جشنواره فجر
من هرگز سالی بیشتر از یک فیلم بازی نکردم. سال ۱۳۶۶ چند فیلم من همزمان با هم اکران شدند. «آشیانه مهر»، «خارج از محدوده»، «جهیزیه برای رباب»، «شکوه زندگی» و «شناسایی» فیلمهایی بودند که در یک سال اکران شدند. ضمن اینکه برای بازی در فیلمهای «جهیزیه برای رباب» و «شکوه زندگی» دومین سیمرغ بلورینم (لوح زرین) را از ششمین جشنواره فیلم فجر گرفتم.
«ناصرالدین شاه آکتور سینما»
در این فیلم همان نقشی را که در فیلم «رگبار» داشتم بازی میکردم. وقتی آقای مخملباف با من راجع به آن کار صحبت کرد خیلی فروتنانه گفت، اگر شما این فیلم را بازی نکنید من آن را نخواهم ساخت و آن چیزی که برای من عنوان کرد این بود که فیلمشان یک نوع حقشناسی نسبت به آقای بیضایی است و من هم قبول کردم تا بازی کنم. من حتی آن موقع شمال بودم و چون قرار بود صحنه برفی باشد دو، سه بار به تهران آمدم و برف نیامد تا اینکه یک روز برف وحشتناکی بارید و کار گرفته شد. آقای مخملباف هم با بیل برفها را روی سر من میریختند. در صحنه من چادرم را با دست گرفته بودم و از ترس اینکه فرم چادر به هم نخورد همینجور نگه داشته بودم و واقعا نمیدانم این کار چند ساعت ادامه داشت. کار که تمام شد دست راست من تقریبا فلج شده بود و تا سه چهار روز همان طور مانده بود. متاسفانه این فیلم را ندیدم اما مطمئنم فیلم خوبی شده است، چون واقعا آقای مخملباف با انرژی این کار را انجام میدادند و با اینکه صحنههای من در یک روز به پایان رسید اما فوقالعاده از کار کردن با ایشان خوشم آمد. مخملباف به بازیگر انرژی زیادی میدادند و فیالبداهه کارکردنشان سر صحنه خیلی زیبا بود.
دوران کمکاری
در مقطعی پیشنهاداتی که به من میشد خیلی مناسب نبود. بعد از «تورنج» خیلی به من پیشنهاد شد که عینا مثل «تورنج» بود. تورنج راجعبه نقشهای قالی بود و فیلم دیگر راجع به رنگ قالی بود و من گفتم یک بار این نقش را بازی کردم، حالا یکدفعه دیگر هم باید این کار را بکنم؟ خب آدم یک بار یک تجربه را انجام میدهد. دو بار که نمیشود. دلم میخواهد وقتی نقش را بازی میکنم حتی اگر کوتاه باشد اما به چشم بیاید، مثل «ناخدا خورشید»، جمعا شاید بیش از پنج دقیقه در این فیلم حضور نداشته باشم ولی همان به چشم میآید. دوست ندارم در فیلمها زن پای سماور باشم و فقط چایی بریزم و بگذارم جلوی این و آن.
سریال «امام علی(ع)» و اشکهایی که از درد و سوز دل ریخته میشد
آقای میرباقری برای نقش زن مالکاشتر در سریال امام علی(ع) با من صحبت کردند و آخرین نفری بودم که به این مجموعه اضافه شدم. من آن نقش را با دیدگاههایی که آقای میرباقری داشتند دوست داشتم. تصویربرداری این سریال همزمان شد با پاره شدن تاندون پایم و متاسفانه پای من در گچ بود و تلفنی این موضوع را به اطلاع آقای میرباقری رساندم و شاید ایشان باور نکرده بودند و آمدند منزل و دیدند که واقعا پایم در گچ است. به هر حال بعد از ۶ هفته از دکتر خواستم پای من را باز کند و ایشان هم سفارش کردند که به پایم فشار نیاید که احتمال دارد به جراحی بیفتد. تقریبا کار تمام شده بود که من به سریال امام علی(ع) پیوستم و از همان روز اول هم سوار اسب شدم. کفش مچدار پوشیده بودم و درد زیادی را تحمل میکردم حدود ۶-۷ ساعت هم روی اسب بودم و هر موقع که میگفتند بیا پایین به تصوراینکه برای بالا آمدن فشار زیادی به پایم وارد شود از اسب پیاده نمی شدم. بالاخره وقتی خواستم پایین بیایم دیدم درد ندارم و خیلی خوشحال شدم اما متوجه نبود که پایم سر شده است و وقتی پایم را زمین گذاشتم دوباره پیچ خورد و وضعیتم خیلی ناجور شد. خانم شیرازی شبها با ماساژ کمک میکردند تا ورم پایم بخوابد تا بتوانم ادامه دهم.
به هر حال صحنه مرگ مالک رسید و خیلی برایم سکون داشت. برخلاف فیلم «گلهای داوودی» که معتقد بودم زن هیج عکسالعملی نشان نمیدهد اما فکر میکنم در مرگ مالک باید تمام آن سبزهها را میکند. بعد که نشسته این صحنه را گرفتیم به آقای میرباقری گفتم نمیتوانم به اوج هیجانی که این مرگ در من ایجاد کرده برسم. ایشان هم گفتند باید آنقدر بدوی تا خسته شوی و به زمین بخوری و بعد از زمین خوردنت مردم شهر «قلزما» را نفرین میکنی. گفت اما با این پا نمیتوانی این کار را انجام دهی به هر حال دو چوب آوردند و دو طرف پای من گذاشتند و محکم آن را بانداژ کردند و گفتم حالا میتوانم بدوم. میتوانستم بدوم اما درد داشتم و آن اشکی که میریختم از دردی بود که میکشیدم ولی در عین حال دوست داشتم که این صحنه همینطوری بازی شود جایی هم که زمین خوردم دیگر نفسم بریده بود. از زور درد به زمین افتادم که اتفاقا همان مکان مشخص شده بود. من آن صحنه سریال را خیلی دوست دارم و با جان و دل آن را بازی کردم. به اعتقاد من ایفای یک نقش مذهبی عشق و ایمان میخواهد. در این کار همه با ایمان خاصی بازی میکردند و از طرفی بازتاب عشق و ایمانی که میرباقری به فیلمنامه امام علی (ع) داشت خیلی عالی به بازیگرها انتقال پیدا کرده بود. وقتی کار پخش شد من در سوریه بودم و خیلی برایم جالب بود که وقتی مردم آنجا مرا میدیدند از سریال امام علی (ع) نام میبردند. این مجموعه از طریق ماهواره پخش میشد و مردم سوریه با دیدن این سریال مرا شناخته بودند. همکاری با آقای میرباقری در فیلم «مسافر ری» هم ادامه پیدا کرد که آن نقش کوتاه را هم خیلی دوست دارم.
«پلیس جوان» و ۲۶ قسمتی که به ۴۴ قسمت رسید
مدتها بود که در سینما کار نمیکردم یا دوست نداشتم و یا نقشی پیشنهاد نمیشد. «ایستگاه آخر» را با اقای عسگرینسب کار کردم. من ایشان را سالیان سال میشناختم و شاید بتوان گفت تنها سریالی بود که قصهاش را نخواندم و جلوی دوربین رفتم چون میدانستم ایشان کار بدی نخواهند ساخت. این سریال ممکن است که کار درخشانی نباشد ولی کار بدی هم نیست. تمام پلانها و سکانسهای این سریال برای من کلاس درس بود و من از آقای عسگرینسب خیلی چیزها یاد گرفتم. البته یک بار به ایشان گفتم قرار نبود از من یک زن پای سماور بسازید. من مدام نشستم پای سماور و دارم چایی میریزم که ایشان گفتند، مگر کلا چند دفعه این کار را کردی؟
«پلیس جوان» هم یک سریال ۲۶ قسمتی بود که قصه بدی نداشت و از استخوانبندی خوبی بهره می برد اما به شرطی که چیزهایی از آن حذف میشد. وقتی هم که با آقای سیروس مقدم صحبت میکردیم اگر چیزی درست بود تصحیح میکرد و از کار راضی بودم ولی بعد که کار پخش شد فقط موفق به دیدن چند قسمت آن شدم. یک روز جلوی تلویزیون بودم و دیدم نوشته قسمت سی و سوم، یکدفعه جا خوردم! چطور ممکن است یک سریال ۲۶ قسمتی ۳۳ قسمت بشود!؟ با یکی از دستاندرکاران سریال تماس گرفتم و گفتم من برای ۲۶ قسمت قرارداد امضا کردم اما الان میبینم ۳۳ قسمت است. ایشان گفتند بعضی قسمتها از ۴۵ دقیقه به ۳۶ دقیقه کاهش پیدا کرده و به خاطر همین قسمتها بیشتر شده است. این سریال در ۴۴ قسمت پخش شد و تمام صحنههایی را که گرفته بودند به کار اضافه کردند و سریال کلاف پیچیدهای شده بود. من برای انتخاب یک کار اول میآیم و جای کار بازیگری را میسنجم در این مجموعه هم لحظه هایی بود که بازیگر دوست داشت که آنها را انجام دهد اما در پخش، ریتم آن به حدی کند شده بود که وقتی شروع میشد مردم میگفتند وای باز پلیس جوان! بارها هم توی روستای محل زندگیام به من میگفتند خانم بالاخره این سریال کی تمام میشود؟ خود من معتقد هستم سریال همیشه باید طوری باشد که وقتی تمام شود مردم بگویند حیف، کاش باز ادامه داشت. این حیف قشنگتر از آن است که بگویند آخی راحت شدیم. بالاخره تمام شد. البته این را هم بگویم من با آقای مقدم مشکلی نداشتم و طولانی شدن سریال ربطی به ایشان نداشت. این برمیگردد به تهیهکننده که حیفشان آمده بود، راش های اضافه را دور بریزند و آنها را هم در کار استفاده کردند. همکاری من با آقای مقدم در سریال «دریاییها» هم ادامه داشت و نقش کاملا متفاوتی را نسبت به «پلیس جوان» داشتم اما این سریال را هم در موقع پخش ندیدم.
مهدی فتحی و بازیگرهایی که دوست ندارند کسی مریضیشان را بداند
مرحوم فتحی اولین کار سینماییشان «تحفهها» بود که نقش پدر من را بازی میکردند. من ایشان را خیلی دوست داشتم و بازیشان را ستایش میکردم و معتقدم هر نقشی را که بازی میکردند یک تازگی به آن نقش میدادند و این شاید به دلیل آن چشمهای فوقالعاده جذابی بود که داشتند و این برای یک بازیگر شانس است که چشمهای زیبایی داشته باشد. آن هم چشمهای آقای فتحی که همه چیز را میتوانستند با آن بیان کنند. در سریال «سرکار استوار» هم من نقش همسر ایشان را بازی میکردم و آنجا متوجه شدم ایشان آقای فتحی «تحفهها» نیستند و نسبت به سیزده سالی که از سال ۶۵ میگذشت خیلی شکسته شده بودند و یک بار هم سر این سریال زمین خوردند. به دلیل ارتباط خانوادگی که داشتیم تلفنی گاهی با ایشان صحبت میکردم تا اینکه بعد از مدتها سر سریال «دریاییها» آقای فتحی را دیدم و متوجه شدم واقعا حالشان خیلی بد است. راه رفتنشان مشکل بود و جملهها یادشان نمیماند اما هیچ چیزی از مریضیشان نمیگفتند. به نظر من خیلی از بازیگرها هستند که دوست ندارند کسی بیماریشان را بداند.
ناصر تقوایی
بعد از فیلم «ناخدا خورشید» همیشه آرزو داشتم دوباره با ایشان کار کنم. آقای تقوایی جزو کسانی هستند که وقتی گروه کاریشان را تشکیل میدهند میبینید که همه چیز سر جای خودش است. برای فیلم «رومی و زنگی» با ایشان قرارداد داشتم و قرار بود نقش یک زن ارمنی را بازی کنم وتقریبا همه دیالوگها را هم باید به زبان ارمنی میگفتم. یک معلم ارمنی هم قرار بود این زبان را به من یاد بدهد. آقای تقوایی به شوخی میگفتند من تا حالا نتوانستم پوست سر تو را بکنم و در این کار میدانم با تو چه کار کنم که متاسفانه این فیلم ساخته نشد.
آخرین کارها (در سال انجام این مصاحبه)
سریال «چهل سرباز» به کارگردانی آقای نوریزاده در حال آماده شدن برای پخش است. من در این سریال در دو نقش بازی میکنم. در دورهای همسر فردوسی هستم. زمانی که فردوسی به قزوین کوچ میکند و پسرش میمیرد، در دورهای هم با اسطورههایی مثل اسفندیار و رستم همبازی هستم. یک بازیگر همیشه دوست دارد کارگردان بازیش را بشناسد. آقای نوریزاد هم به خوبی بازی را میفهمیدند و فضای خوبی بر این کار حاکم بود. سریال سیزده قسمتی «وعده دیدار» هم که چندی پیش فیلمش اکران شد از من آماده است که هنوز پخش نشده است. (۱۳۸۴)
بازیگران زن سینمای قبل از انقلاب
ما باید ببینیم آن جامعه و آن زمان از زنها چه میخواسته و اصلا نمیتوانیم بگوییم که اینها بازیگران بدی بودهاند، من فیلمی از یکی از بازیگران زن معروف آن زمان به نام «رقاصه» دیدم و فکر میکردم اگر یک کارگردان خوب پشت سر این قصه بود این فیلم هم میتوانست فیلم خوبی باشد و هم ایشان خیلی خوب بازی میکردند. آن زمان آن چیزها را میخواست، کمااینکه الان مردم آن را نمیتوانند بپذیرند. من شنیده بودم فیلمهایی که کار نمیکرده رقص و آواز وسطش میگذاشتند و فیلم فروش میکرد و بازیگران زن بیشتر برای جلب گیشه مورد توجه بودند. الان هم متاسفانه در سینمای مان زنان آن جایگاهی را که باید داشته باشند ندارند.
وضعیت امروز سینما در دهه ۸۰
متاسفانه فیلمهای الان یا گیشهای هستند یا جشنوارهای، من نمیدانم چرا الان به اینجا رسیدهایم. خیلی از فیلمهای شبیه به هم ساخته میشوند و فقط اسم و بازیگر عوض میشوند. نمیدانم هزینه سرسامآور سینما و عدم بازگشت سرمایه است که به اینجا رسیدهایم یا چیز دیگر. الان همه هدفها رفته به آنجایی که همه دواندوان خودمان را برسانیم تا جایزه بگیریم و همه به دنبال جشنوارهها راه افتادهاند. فیلمی ساخته میشود به اسم «گال» به کارگردانی آقای جلیلی و من که اهل سینما رفتن نیستم دو بار این فیلم را میبینم و تا دو هفته هم بغضی در گلویم است که رهایم نمیکند. ایشان فکر نمیکنم فیلمشان را برای جشنواره ساختهاند. خواستند حرفی بزنند و زدند. این کافی است اما اینکه جشنوارهای رفت و جایزهای گرفت یا نه هیچ کدام اینها را نمیدانم. ما یک مدت سینمای خیلی خوبی داشتیم در دهه ۶۰ و ۷۰. سینما ما خیلی غنی بود و الان افت کردهایم و خلاءهایی است که باید پر شود.
نیکی کریمی
ما در سالهای اخیر بازیگران خانم خیلی خوبی داشتیم ولی یکی از بازیگرانی که به نظر من سیر صعودی زیادی را طی کرد خانم کریمی بودند. ایشان بازیگر فوقالعاده خوبی هستند و به آنجا رسیدهاند که چهره برایشان مهم نیست. من نمیگویم زیبایی چهره اصلا اهمیتی ندارد. وقتی بازیگری نقش اول را دارد این قدرت را باید داشته باشد که دو ساعت بیننده را نگه دارد ولی وقتی بد بازی کند شما چهره زیبایش را نمیبینید. همانطور که آن بازیگر اگر خوب بازی کند، حتی اگر در لحظاتی هم ممیک صورتش هم بد شود شما دیگر او را زشت نمیبینید و بازی خوبش را میبینید. خانم کریمی به اینجا رسیده و من بازیهای خوبی از ایشان دیدهام.
زندگی در روستا
من در یکی از روستاهای صومعهسرا واقع در محدوده رشت و ماسوله زندگی میکنم. شاید تا سه سال که آنجا زندگی میکردم هیچ کس نمیدانست من کی هستم تا «پلیس جوان» پخش شد و همه فهمیدند من بازیگر هستم. در این روستا همه به فکر زندگی هستند. من از دود و دم تهران فرار کردم و آنجا در آسایش هستم و با مردم درستی سر و کار دارم. آنجا پر از سوژههای فیلمسازی است. بچههای سر پل فیلمی است که هر روز آن را میبینم. از ساعت ۲ بعدازظهر تا غروب آفتاب بچههایی که مدرسهشان تعطیل شده و هیچ جایی ندارند جز اینکه بالای پل بایستند و رودخانه را نگاه کنند. گاهی هم سنگی به رودخانه پرتاب کنند و یا گرمشان می شود به آب می روند. این فیلمی است که هر روز میبینم و خسته نمیشوم و تکراری نیست. و این فیلم جایزه هم از هیچ جا نبرده و به هیچ جشنوارهای هم نمیرود. هشت، نه سال است که با این بچهها زندگی میکنم و از بودن با آنها لذت میبرم.
«عاشقی» و تجربه کارگردانی
مستند را همیشه دوست داشتهام؛ مستندی که انسانیت در آن حضور داشته باشد و صرفا به طبیعت بیجان نپردازد. سال گذشته هم اولین فیلم خودم را در این حوزه به نام «عاشقی» ساختم. این فیلم مستندی در ۲۹ دقیقه روایت شخصی به نام عاشقی، نگهبانی در تختسلیمان است و بیشتر به نظریات و جهانبینی این فرد راجع به تخت سلیمان میپردازد. عاشقی را من به همراه رضا قوامپور از تصویربرداران شبکه باران دو نفری کار کردیم و تدوین کار را هم خانم ژیلا ایپکچی انجام داده و موسیقی فیلم هم انتخابی توسط ایپکچی و حسین مهدوی تهیه شده است و الان هم امتیاز کار را به آقای میرعلایی واگذار کردم تا بعد از گذاشتن زیرنویس فیلم را به خارج از کشور ارسال کنند. این فیلم چندی پیش جایزه بهترین کارگردانی را در بخش معنویت و انسان سومین جشنواره جهانی فیلم کوتاه کسب کرد. کار مستندسازی را ادامه خواهم داد اما کار داستانی نه و ممکن است از پس آن برنیایم.
«سفر به شوشتر»
آخرین فیلم سینمایی که بازی کردم (تا سال ۱۳۸۴) «سفر به شوشتر» به کارگردانی آقای راعی بود که در ۲۰ اردیبهشتماه تمام شد. در این فیلم نقشی کاملا متفاوت با کارهای قبلیام داشتهام که تجربه خیلی خوبی بود. این نقش را در ابتدا برای یک مرد در نظر گرفته بودند، در سینمای ما هم نقشهایی که جنبه پررنگی دارد متعلق به آقایان است. آقای راعی پای این نقش ایستادند تا یک زن آن را ایفا کند. میتوانم بگویم بعد ار مدتها نقش فوقالعاده خاصی در سینما بازی کردم.
«چشمان پدر»
این فیلم یک اثر مستند – داستانی به تهیهکنندگی احمد میرعلایی است که به مشکلات زندگی یک جانباز جنگ تحمیلی میپردازد. قصد دارم این فیلم را با نگاهی معصومانه به جنگ بسازم. در چشمان پدر به نوجوانانی خواهم پرداخت که در زمان جنگ با شور و شوق وصف نشدنی به جبهههای جنگ رفتند و عدهای از آنها شهید شدهاند یا با از دست دادن قسمتی از وجود خویش شهید زنده لقب گرفتهاند. الان سالها از جنگ میگذرد و عدهای از این جانبازان تشکیل خانواده دادهاند و صاحب فرزندانی هستند که از جنگ چیز زیادی نمیدانند اما شاهدان این جنگ در این خانوادهها حضور دارند و فرزندان به دلایلی پدران خود را از چشم دیگران پنهان میکنند. قصدم از ساخت این اثر این است که فرزندان جانبازان دوران جنگ تحمیلی به وجود پدرانشان افتخار کنند. نه اینکه خجالت بکشند و آنها را از دید دیگران پنهان سازند. چنین سوژهای یک واقعیت محض است و امروز در جامعه وجود دارد و دوست دارم دیگران را در حس خودم شریک کنم. فیلم من به نوعی حقشناسی نسبت به جانبازان است. این روزها هم به دنبال دختربچهای برای ایفای نقش اصلی این فیلم هستم.
جا مانده از صحبتهای پروانه معصومی
– وقتی در فیلمی کار میکنم بعد از پایان هرگز به صحنه یا سر مونتاژ آن نمیروم و معتقدم آن چیزی که بر عهده من بوده انجام دادم و تمام شده.
-در فیلمهای ناخدا خورشید، جهزیه برای رباب و طوبی نقش زنان جنوبی را بازی کردم.
– با توجه به فرم چهرهام برای بازی در نقش زنان روستایی مشکل دارم.
– بازیگرها همیشه باید به دنبال پولشان بدوند و با التماس و گردن کج آن را بگیرند خیلی کم میشود که غیر از این رخ دهد.
-تنها فرزندم یک پسر ۳۵ ساله است که در رشته معماری از دانشگاه علم و صنعت فارغ التحصیل شده و با ما زندگی میکند.
– منتقدین ما متاسفانه انتقاد درست و سازنده نمیکنند.
– خودم را در آن حد نمیدانم که استادی باشم که بتوانم بازیگر تربیت کنم.
– جوانان ما جوانی نمیکنند و جوانیشان پشت ماشین نشستن است، ما باید ببینیم خلاء کجاست و از کجا باید پُر شود.
– فیلم «طوبی» را خیلی دوست داشتم و معتقدم کار خیلی خوبی بود و شاید خود من روی قصهاش خیلی موثر بودم این فیلم میتوانست طور دیگری باشد ولی حضور من باعث شد که قصه شکل دیگری بگیرد.
– فیلم «خارج از محدوده»، اولین کار خانم بنیاعتماد بود و من هم اولین تجربهام با یک کارگردان خانم بود و احساس کردم آدم با یک کارگردان خانم چقدر میتواند راحت باشد.
– من ناخواسته وارد بازیگری شدم ولی هدفمند آن را ادامه دادم و سعی کردم یک خانم بازیگر مورد احترام مردم باشد و امیدوارم به هدفم رسیده باشم.
– یک بازیگر خیلی زحمت میکشد تا یک نقش را خلق کند و یک احساس فوقالعاده عمیق و شفاف لازم است تا نقش جلوی دوربین زنده شود.
مستند «صفرـ یک» به چالش سربازی نخبگانی می پردازد که در شرکت های دانش های بنیان مشغول فعالیت هستند اما به دلیل اجبار برای انجام خدمت سربازی در محیط های خارج از شرکت های دانش بنیان، هم زندگی آنان دچار چالش می شود و هم شرکت های دانش بنیان به دلیل محروم شدن از یک نیروی مختصص خود، دچار چالش های جدی و بعضا حاد می شوند.
به گزارش سینمای خانگی از ایسنا، مستند «صفر- یک» جدیدترین تولید موسسه آرمان هنر انقلاب است که به بحث و بررسی سربازی نخبگان پرداخته است و کارگردانی آن را مهدی انصاری و تهیه کنندگی آن با سید مهدی دزفولی بوده است.
این مستند به چالش سربازی نخبگانی می پردازد که در شرکت های دانش های بنیان مشغول فعالیت هستند اما به دلیل اجبار برای انجام خدمت سربازی در محیط های خارج از شرکت های دانش بنیان، هم زندگی آنان دچار چالش می شود و هم شرکت های دانش بنیان به دلیل محروم شدن از یک نیروی مختصص خود، دچار چالش های جدی و بعضا حاد می شوند. به همین دلیل با عوامل سازنده این مستند مصاحبه ای را انجام دادیم که در ادامه می آید.
آقای انصاری به عنوان سوال اول، ایده تولید این مستند چگونه شکل گرفت و چرا این مستند را ساختید؟
انصاری: بحث سربازی همیشه مسئله بوده است. سربازی یکی از دغدغه هایی است که باعث شده پسران مدام طول تحصیل خود را طولانی تر کنند، از این جهت خیلی ها هستند که گوشه ذهنشان مسئله سربازی هست و همواره استرس و دغدغه آن را با خود به همراه دارند. به خصوص زمانی که بحث خودکشی و مهاجرت ها مطرح شد، این قضیه را برای من جدی تر کرد که با گروهی از دوستان صحبت کنم و یک مستند در این باره بسازیم تا چالش های این حوزه را به صورت عینی نمایش دهیم. زمانیکه ما ساخت این مستند را شروع کردیم، تیم دیگری هم بودند که با آقای وحید اشتری میخواستند کاری درباره سربازی بسازند و از زاویه دیگری مساله سربازی اجباری را بررسی کنند. به همین خاطر مسئله ای پیش آمد که ما چگونه به موضوع سربازی پرداخت و مطالبه گیری کنیم و از چه زاویه ای می توان به این موضوع نگاه کرد؟ افراد زیادی در این باره صحبت کرده اند. برخی معتقد بودند که به طور کل بحث سربازی حذف شود و دیگر چیزی به نام سربازی اجباری نداشته باشیم. از طرفی مسئول تصمیم گیرنده نیروهای مسلح است و مسلما مطالبه گری از نهاد های دولتی و حکومتی ظرافت هایی دارد و نمی توان بدون فکر و ایده قبلی کاری را انجام داد و بحث حساسی را مطرح کرد. به همین دلیل اگر بخواهد مطالبه گری درستی انجام شود که باعث اتفاقی باشد، باید خیلی دقیق تر به مسئله پرداخت کرد. صرف زدن تیتر و ساخت مستند های جنجالی اتفاق مثبتی را رقم نمی زند. به همین دلیل ما دست روی سوژه ای گذاشتیم که خود نیروهای مسلح آن را انجام داده و نتیجه گرفته است.
ما در این مستند به مشکلات سربازی پرداختیم و برای آن راه حل ارائه داده ایم. درواقع نکته ی ما این است که نیروهای مسلح روشی را برای بخشی از جامعه ایجاد کرده که بازخوردهای مثبتی داشته است. حالا زمان آن است که این روش گسترده تر شود.
به عنوان تهیه کننده این مستند، مستند شما از چه منظری به مسئله سربازی پرداخته است و چرا فکر کردید باید از این منظر به مقوله سربازی پرداخت؟
دزفولی: ما طبق آمار ۹۴۰۰ شرکت دانش بنیان داریم که تا حدود یکی دوسال قبل آماری که برای پذیرش سرباز داشتند ۵۰۰ نفر بود که حالا این آمار به ۱۵۰۰ نفر رسیده است و در واقع چیزی کمتر از یک ششم شرکت های دانش بنیان سهمیه برای جذب سرباز دارند. بگذریم که برخی از این شرکت ها آنقدر وسیع و پر تعداد هستند که شاید ۴۰-۵۰ عدد سهمیه سرباز هم برای آنها کم باشد، شرکت هایی همانند دیجی کالا و … . این آمار تنها برای شرکت هایی هست که در وسعت کوچک تری فعالیت می کنند. همانطور که مثال زدم شرکت هایی مثل دیجی کالا که تعداد کارمندان بالایی دارد و نیروهای کلیدی آنها در سمتهایی که برایشان مهم است باقی بمانند و اگر به سربازی بروند روندی کاری شرکت دچار اختلال می شود این دغدغه را به وجود آورد که کاری تولید شود که این شرکت های دانش بنیان به شکل تخصصی بتوانند نیروهای خودشان را به عنوان سرباز در شرکت خود داشته باشند تا در آنجا مشغول به خدمت شوند و شرکت هم آسیب نبیند. نظام هم در این شرایط میتواند از آن سرباز با بهره وری بهتری استفاده کند. این دغدغه اصلی ما برای ساخت مستند بود.
مخاطب کنونی این مستند هم نیروهای مسلح و هم افرادی هستند که به نوعی با مسئله سربازی درگیر هستند. در لایه ی بعدی مخاطبان عمومی تر می شود. به هرحال سربازی دغدغه گوشه ی ذهن تمام پسر ها در ایران است که مشمول خدمت سربازی می شوند. در واقع مخاطب پیرامونی ما تمامی جامعه پسرانی است که یکی از پنج دغدغه اصلی آنها سربازی اجباری است.
چگونه میتوان ناظر بر اینکه یک اتفاق مثبت بیفتد به تولید مستند پرداخت؟
انصاری: اینکه در مستند یک راه حل داشته باشیم. ما در این مستند دنبال راه حل بودیم. نباید در این مسائل دست روی نقاط افتراق گذاشت. چون اگر دست روی نقاط سیاه بگذاریم و بخواهیم از روی آن نقاط مسئله سربازی را درست کنیم، شاید جنجالی را به وجود می آورد. با توجه به شناختی که ما از نهادی که از آن مطالبه گری داریم شاید با این رویکرد اتفاق مثبتی نمی افتاد.
طرف دیگر ماجرا این است که شما علی رغم اینکه انتقاد می کنید یک راه حلی را هم ارائه دهید. که این راه حل در این مسئله وجود داشت. اگر این راه حل برای شرکت های دانش بنیان از سوی نیروهای مسلح وجود نداشت شاید لحن ما هم تغییر می کرد. حضرت آقا در جمع مستند سازان در سال ۹۶ فرمودند اینکه نقد وجود داشته باشد خوب است اما راه حلی هم بعد از آن ارائه شود. این چیزی بوده که ما در این مستند تلاش داشتیم به آن بپردازیم.
نگران این نیستید که پس از اکران مستند اتفاق نگران کننده ای برای شما یا مستندتان رخ دهد؟
انصاری: نگران هستم اما کاری نمی توان انجام داد. به طور مثال ما در روند تولید مستند با فردی که اسم ایشان را نمی آورم مصاحبه گرفتیم. ایشان از بچه های نیروهای مسلح بودند و تاکید داشتند که پیش از انتشار کار را ببینند و بعد اجازه پخش مصاحبه را بدهند. ما مستند را به ایشان نشان دادیم و علی رغم اینکه مستند لحن آرامی دارد ایشان ما را تهدید کرد که اگر از صوت و فیلم او استفاده شود پیگیرد قانونی دارد. ما مجبور شدیم که مصاحبه ایشان را حذف کنیم و بازیگری اضافه کنیم که عینا حرف هایی که ایشان زده بودند را بازی کند. به همین خاطر نمی دانم پس از انتشار چه واکنشی خواهد داشت.
به قسمت های بعدی این مستند فکری کرده اید؟
دزفولی: شخصا خیر! البته این را بگویم که مستندی هم با سفارش یکی از سازمان های هنری ذیل سپاه ساخته شده بود که هنوز منتشر نشده و نمی دانم که منتشر شود یا نه. این نشان دهنده ی این است که آسیب شناخته شده است و درباره آن کار میکنند تا مشکل را حل کنند و اینطور نیست که فقط همین مستند درباره سربازی ساخته شده باشد و یا یکی دو مستندی که قبلا ساخته شده. در دهه ۹۰ به خصوص یکی دو سال اخیر مستند هایی در این باره ساخته شده است. پس این بلوغ پیدا شده که ما در مسئله سربازی شاهد مشکلاتی هستیم. مستندهای دیگری ساخته شده که درون سازمانی است و برای حل این معضل در داخل نیروهای مسلح ساخته شده تا آسیب ها به صورت درونی نمایش داده و حل شود.
انصاری: مسئله سربازی مسئله ای است که ذهن بسیاری را درگیر خود کرده است. وقتی شما به نخبگان به این شکل اهمیت می دهی باعث می شود خیلی ها مسیر زندگی خود را طبق این قانون تغییر بدهند و به این سمت بروند که چگونه می توانند المان های نخبگی را کسب کنند. خود این مسئله که شما زمین را درست طراحی کنید باعث اتفاقات مثبت می شود. پاسخ قدیمی به یک سوال جدید بحران آفرین است ولی امروز شاهد این هستیم که نیروهای مسلح به سمت پاسخ های جدید برای سوال های جدید می رود.
در مورد عرضه و اکران این مستند هم می شود توضیح دهید؟
دزفولی: ان شاالله این مستند ظرف چند روز آینده در دانشگاه شریف رونمایی می شود و در حال پیگیری هستیم که آقای دکتر ستاری و یک نفر از عزیزان نیروهای مسلح در جلسه رونمایی مستند حضور داشته باشند و درباره موضوع گفت و گو و صحبت کنند و بحث خوبی شکل بگیرد . بلافاصله بعد از اکران مستند در دانشگاه های مختلف تهران آغاز می شود و اوج آنها در روز دانشجو خواهد بود. از حدود ۲۰ آذر هم در پلتفرم ها برای دسترسی عمومی عرضه خواهد شد و در نهایت امیدوارم که این مستند سال آینده بتواند از تلویزیون پخش شود. عزیزانی که خواهان ثبت نام برای اکران این مستند در دانشگاه ها و مراکز آموزشی خود هستند می توانند با شماره ۰۹۳۷۱۷۶۷۹۴۴ تماس حاصل نمایند. این کارهایی است که ما می توانیم برای مطرح شدن دغدغه سربازی جوانان و به خصوص نخبگان مطرح کنیم و من امیدوارم که به نتایج خوب و ملموس برسد و سرانجام بحث سربازی نخبگان در شرکت های دانش بنیان حل شود و به تعداد سهمیه قابل قبولی برسد.
کارگاه آموزشی «بازنمایی مردمشناسی در سینما» با تدریس مجید مجیدی کارگردان سینما عصر امروز شنبه ۴ آذر در روز نخست کارگاههای جشنواره در سالن نشستهای موزه ملی ایران برگزار شد.
به گزارش سینمای خانگی از ایرنا، در ابتدای این جلسه علیرضا تابش دبیر دومین جشنواره ملی چندرسانهای میراث فرهنگی بیان کرد: دومین دوره این جشنواره ملی در آغاز راه خود قرار دارد. سال گذشته، اولین دوره جشنواره در یزد برگزار شد و امسال شاهد برگزاری آن در قزوین خواهیم بود. در بخش علمی و پژوهشی جشنواره، کارگاهها برگزار میشود که امروز شاهد اولین جلسه کارگاههای این دوره هستیم. او اظهار داشت: شعار امسال جشنواره «میراث در آینه» است و در همه ارکان و برنامههای این رویداد تلاش شده تا این آینهگی به اجرا برسد. تابش با اشاره به حضور مجید مجیدی به عنوان اولین مدرس کارگاههای جشنواره دوم، اظهار داشت: مجید مجیدی جزو افتخارات سینمای ایران محسوب میشود و آثار این هنرمند را میتوان نمونه بارز پرداختن به میراث فرهنگی دانست و بخشی از میراث فرهنگی را میراث زنده تشکیل میدهد. او در بخشی دیگر از صحبتهای خود تدریس برخی از آثار مجید مجیدی در خارج از کشور را گواه جایگاه این سینماگر دانست. در ادامه، کارگاه آموزشی «بازنمایی مردمشناسی در سینما» با سخنرانی مجید مجیدی آغاز شد. این سینماگر در بخشی از این کارگاه به حاضران گفت: به عنوان هنرمند در مقابل بزرگی فرهنگ و هنر این سرزمین، احساس کوچکی میکنم. اگر ما نتوانیم میراث فرهنگی خودمان را منتقل کنیم آسیبهای جدی خواهیم خورد. افغانستان را مثال میزنم که با وجود برخورداری از تمدن غنی هرات هیچ اثری امروز از آن تمدن ندارد و این امر باعث شده، هویت مورد نظر از بین رود. وی ادامه داد: در اواخر دهه ۷۰ به جشنوارهای در توکیو رفتم. در آنجا مردم و اعضای جشنواره میگفتند شناخت ما از ایران محدود به اخبار بود. میگفتند ما فکر میکردیم مردم ایران جملگی تروریست هستند اما با دیدن فیلمهای ایرانی دریافتیم که ایرانیان چه فرهنگ غنی و پرباری دارند. سوزان سانتک منتقد برجسته آمریکایی نیز بعد از دیدن فیلم «بچههای آسمان» گفت که مقابل فرهنگ و تمدن ایرانی سر تعظیم فرود میآورد. این کارگردان اظهارداشت: متاسفانه در سالهای اخیر به فرهنگ و هنر نگاه مناسب نشده است درحالیکه در شعارها همیشه شاهد حمایت از فرهنگ و هنر هستیم! کارگردان فیلم «رنگ خدا» با بیان اینکه سینمای ایران در دهه ۷۰ و ۸۰ به اوج بالندگی رسید، گفت: بالندگی سینمای ایران در سالهای اخیر کم شده است و در خطر سقوط قرار داریم و به نوعی دستخوش روزمرگی شدهایم. یکی از دلایل این روزمرگی، کوتاه بودن عمر مدیران فرهنگی است زیرا مدیران میخواهند تنها در دوره خودشان نتیجه سیاستگذاریشان را ببینند. وی در بخشی دیگر از این کارگاه به انتقال تجارب خود در زمینه بازنمایی مردمشناسی در سینما پرداخت. او با بیان اینکه امروزه دسترسی جوامع بشری به ارتباطات زیاد شده است، تصریح کرد: چند سال پیش با رواج سریالهای ترکیهای این خطر احساس شد که خانوادهها در معرض خطر فرهنگی قرار گرفتند بنابراین پلتفرمها شکل گرفت اما متاسفانه امروز آثاری را در پلتفرمها میبینیم که از سریالهای ترکیهای نیز سخیفتر هستند! تلویزیون نیز به دلیل گسستی که با مخاطب پیدا کرده تماشاگرانش به ۱۰ الی ۱۵ درصد رسیده است و بخشی از این درصد نیز بینندگان فوتبال هستند! مجیدی در ادامه خاطرهای از نحوه ساخت فیلم «خورشید» ذکر کرد و گفت: روزی پشت فرمان، دختر گل فروشی به من یک شاخه داد و گفت این گل را به خاطر ساخت فیلم «بچههای آسمان» به من میدهد. این اتفاق انگیزهای بود تا فیلم «خورشید» ساخته شود. در «خورشید» این از بچههای کار استفاده کردم که روح الله زمانی یکی از آن بچهها بود. روحالله زمانی قبل از اینکه وارد حوزه هنر شود از چند مدرسه اخراج شده بود اما به واسطه ورود به عرصه هنر به جایی رسید که مدرسه برای او بزرگداشت برگزار کرد. مجیدی در پایان با بیان اینکه تاریخ و فرهنگ باید نقشه راهمان باشد، تاکید کرد: در کارهای عباس کیارستمی هویت مشاهده میکنیم. من نیز در آثارم تلاش کردم به هویت دینی و ملی نگاه داشته باشم. کارگاههای جشنواره در بخش تهران توسط پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری به میزبانی موزه ملی ایران برگزار میشود.
به دور از هر هیجانی و با ادای احترام به اصالت و ذات محبت مادرانه، «سرهنگ ثریا» را نه میتوان و نه باید، فیلمی در تراز گفتمان انقلاب اسلامی دانست؛ حتی اگر در بازی، نور، صدا، تصویر و دیگر موارد، بهترین باشد که البته نیست.
هادی مرادی
به دور از هر هیجانی و با ادای احترام به اصالت و ذات محبت مادرانه، «سرهنگ ثریا» را نه میتوان و نه باید، فیلمی در تراز گفتمان انقلاب اسلامی دانست؛ حتی اگر در بازی، نور، صدا، تصویر و دیگر موارد، بهترین باشد که البته نیست.
تولید فیلم با موضوع مقاومت در همه شئون آن، از ساخت فیلم با محوریت دفاع مقدس گرفته تا جنگ سوریه، شهدای هستهای و حتی منافقین، گرچه امری مهم و ضروری است اما حرکت روی لبه تیغ است بهطوریکه اگر کارگردان به ظرافتها توجه نکند، به راحتی محتوای فیلم، ضد آرمانها و ارزشهای انقلاب خواهد شد. همین بیدقتی سبب شده اغلب آثار سینمای دفاع مقدس و انقلاب، نهتنها مروج ارزشها نباشند بلکه مفاهیمی ضدارزشهای جامعۀ بومی را به بیننده انتقال دهند.
یکی از این آثار، «سرهنگ ثریا»ست؛ فیلمی به نسبت خوشساخت که در ظاهر به جنایت منافقین و سرگشتگی و حیرانی خانوادههای جنبش خلق میپردازد اما در بطن فیلم، جای جانی و قربانی عوض شده است (شاید لازم باشد کمی دربارۀ صاحب عکسهایی که مادران این افراد در دست دارند و واقعیت آنان دقت شود!).
در این فیلم، مخاطب خانوادههایی را میبیند که برای یکبار دیدن فرزندشان که به عضویت منافقین درآمده است، در مقابل اردوگاه اشرف، مقر منافقین در عراق، اردو زدهاند و تلاش دارند با سرتیمی “سرهنگ ثریا” (که مشخص نیست چرا او را سرهنگ خطاب میکنند)، با فرزندان خود ملاقات کنند.
نکته مهم اینکه در این فیلم نظامیان رژیم عراق کاملاً بیطرف و بیرنگ هستند و حتی در مواردی به واسطه یکی از کاراکترهای عراقی که در بین اردونشینان آمد و شد دارد، کمکهایی نیز به خانوادههای ایرانی میشود.
نکته دیگر اینکه، در معدود دفعاتی که برخی از اعضای سازمان میتوانند از اردوگاه فرار کنند، به اردونشینان نمیپیوندند و مشخصاً با آنان زاویۀ اعتقادی دارند. این یعنی فرار از اردوگاه اشرف، به معنای بازگشت به دامن انقلاب نیست!
از طرف دیگر، وقتی یکی از شخصیتهای فراری به اردونشینان پناه میآورد، به حدی با رژیم ایران، انحراف اعتقادی دارد که در ابتدا حتی خوردن غذای حکومت را نیز بر خود حرام میداند و در ارائه اطلاعات به اردونشینان بیشتر تلاش میکند آنان را ناامید و سرخورده کند تا اینکه رگهای از ندامت و پشیمانی از گذشته در او وجود داشته باشد.
مسئلۀ اصلی اما اینست که خود اعضای سازمان که خانوادههایشان در اردوگاه هستند، تمایل به دیدن مادران خود ندارند و اذعان میکنند مادر و پدر معنویشان “مریم” و “مسعود” هستند و برای رسیدن جنبش به اهداف خود، هیچ قید و وابستگی به خانوادههایشان ندارند. این موضوع در رویارویی دو برادر به خوبی عیان است و حتی در سکانسهای پایانی که سالهای بعد را به تصویر میکشد نیز عزم این افراد برای ادامۀ جنایت خود علیه انقلاب، به تصویر کشیده شده است.
با این حال، شیوۀ روایت فیلم به نحویست که بیننده، اعضای مجاهدین خلق را بیش از آنکه جنایتکار بداند، قربانی یک جریان سیاسی میبیند که این به هیچوجه در ادبیات و گفتمان انقلاب جایی ندارد و هرگونه تطهیر و یا سمزدایی از جنایتهای منافقین، ضدارزشهای انقلاب اسلامی است. موضوعی که فیلم تلاش دارد آن را در لایۀ محبت و مهر مادری پنهان کند.
در این فیلم، حتی اگر مادر را نماد وطن نیز بدانیم، باز باید گفت جنایت منافقین قابل اغماض نیست بهخصوص اینکه در تمام فیلم، اعضای منافقین نهتنها به جنایت خود اعتراف نمیکنند بلکه به تدریج راسختر نیز میشوند. به عبارت بهتر، وطن مانند مادر، پذیرای فرزندان خود هست اما مادامی که این فرزندان فریبخورده باشند وگرنه باز کردن آغوش به سوی جنایتکار، جفا بر دیگر اعضای خانواده است.
نکتۀ تأملبرانگیز دیگر اینکه در تمام فیلم حتی یک دیالوگ و حتی یک المان از انقلاب اسلامی در دیده نمیشود و این یعنی به دور از هر هیجانی و با ادای احترام به اصالت و ذات محبت مادرانه، «سرهنگ ثریا» را نه میتوان و نه باید، فیلمی در تراز گفتمان انقلاب اسلامی دانست حتی اگر در بازی، نور، صدا، تصویر و دیگر موارد، بهترین باشد که البته نیست.
به نظر میرسد مدیران اوج یا باور عملی به مقولۀ سینمای مقاومت و انقلاب ندارند و یا دلمشغولیهای آنان بیش از آن است که وقت کنند به زوایای پنهان یک اثر سینمایی دقت کنند. در پایان باید اذعان کرد «سرهنگ ثریا» یک گلبهخودی بدموقع از سوی اوج بود.
مجید مجیدی گفت: بالندگی سینمای ایران در سال های اخیر کم شده است و در خطر سقوط قرار داریم.
به گزارش سینمای خانگی از ایسنا، کارگاه آموزشی «بازنمایی مردمشناسی در سینما» با تدریس مجید مجیدی کارگردان سینما عصر امروز شنبه ۴ آذر در روز نخست کارگاههای جشنواره در سالن نشستهای موزه ملی ایران برگزار شد. به گزارش ایسنا به نقل از ستاد خبری دومین جشنواره ملی چندرسانهای میراث فرهنگی، در ابتدای این جلسه علیرضا تابش دبیر دومین جشنواره ملی چندرسانهای میراث فرهنگی بیان کرد: دومین دوره این جشنواره ملی در آغاز راه خود قرار دارد. سال گذشته، اولین دوره جشنواره در یزد برگزار شد و امسال شاهد برگزاری آن در قزوین خواهیم بود. در بخش علمی و پژوهشی جشنواره، کارگاهها برگزار میشود که امروز شاهد اولین جلسه کارگاههای این دوره هستیم.
او اظهار داشت: شعار امسال جشنواره «میراث در آینه» است و در همه ارکان و برنامههای این رویداد تلاش شده تا این آینهگی به اجرا برسد.
تابش با اشاره به حضور مجید مجیدی به عنوان اولین مدرس کارگاههای جشنواره دوم، اظهار داشت: مجید مجیدی جزو افتخارات سینمای ایران محسوب میشود و آثار این هنرمند را میتوان نمونه بارز پرداختن به میراث فرهنگی دانست و بخشی از میراث فرهنگی را میراث زنده تشکیل میدهد. او در بخشی دیگر از صحبتهای خود تدریس برخی از آثار مجید مجیدی در خارج از کشور را گواه جایگاه این سینماگر دانست. در ادامه، کارگاه آموزشی «بازنمایی مردمشناسی در سینما» با سخنرانی مجید مجیدی آغاز شد. این سینماگر در بخشی از این کارگاه به حاضران گفت: به عنوان هنرمند در مقابل بزرگی فرهنگ و هنر این سرزمین، احساس کوچکی میکنم. اگر ما نتوانیم میراث فرهنگی خودمان را منتقل کنیم آسیبهای جدی خواهیم خورد. افغانستان را مثال میزنم که با وجود برخورداری از تمدن غنی هرات هیچ اثری امروز از آن تمدن ندارد و این امر باعث شده، هویت مورد نظر از بین رود. وی ادامه داد: در اواخر دهه ۷۰ به جشنوارهای در توکیو رفتم. در آنجا مردم و اعضای جشنواره میگفتند شناخت ما از ایران محدود به اخبار بود. میگفتند ما فکر میکردیم مردم ایران جملگی تروریست هستند اما با دیدن فیلمهای ایرانی دریافتیم که ایرانیان چه فرهنگ غنی و پرباری دارند. سوزان سانتک منتقد برجسته آمریکایی نیز بعد از دیدن فیلم «بچههای آسمان» گفت که مقابل فرهنگ و تمدن ایرانی سر تعظیم فرود میآورد. این کارگردان اظهارداشت: متاسفانه در سالهای اخیر به فرهنگ و هنر نگاه مناسب نشده است درحالیکه در شعارها همیشه شاهد حمایت از فرهنگ و هنر هستیم! کارگردان فیلم «رنگ خدا» با بیان اینکه سینمای ایران در دهه ۷۰ و ۸۰ به اوج بالندگی رسید، گفت: بالندگی سینمای ایران در سالهای اخیر کم شده است و در خطر سقوط قرار داریم و به نوعی دستخوش روزمرگی شدهایم. یکی از دلایل این روزمرگی، کوتاه بودن عمر مدیران فرهنگی است زیرا مدیران میخواهند تنها در دوره خودشان نتیجه سیاستگذاریشان را ببینند. وی در بخشی دیگر از این کارگاه به انتقال تجارب خود در زمینه بازنمایی مردمشناسی در سینما پرداخت. او با بیان اینکه امروزه دسترسی جوامع بشری به ارتباطات زیاد شده است، تصریح کرد: چند سال پیش با رواج سریالهای ترکیهای این خطر احساس شد که خانوادهها در معرض خطر فرهنگی قرار گرفتند بنابراین پلتفرمها شکل گرفت اما متاسفانه امروز آثاری را در پلتفرمها میبینیم که از سریالهای ترکیهای نیز سخیفتر هستند! تلویزیون نیز به دلیل گسستی که با مخاطب پیدا کرده تماشاگرانش به ۱۰ الی ۱۵ درصد رسیده است و بخشی از این درصد نیز بینندگان فوتبال هستند! مجیدی در ادامه خاطرهای از نحوه ساخت فیلم «خورشید» ذکر کرد و گفت: روزی پشت فرمان، دختر گل فروشی به من یک شاخه داد و گفت این گل را به خاطر ساخت فیلم «بچههای آسمان» به من میدهد. این اتفاق انگیزهای بود تا فیلم «خورشید» ساخته شود. در «خورشید» به این دلیل از بچههای کار استفاده کردم که روح الله زمانی یکی از آن بچهها بود. روحالله زمانی قبل از اینکه وارد حوزه هنر شود از چند مدرسه اخراج شده بود اما به واسطه ورود به عرصه هنر به جایی رسید که مدرسه برای او بزرگداشت برگزار کرد. مجیدی در پایان با بیان اینکه تاریخ و فرهنگ باید نقشه راهمان باشد، تاکید کرد: در کارهای عباس کیارستمی هویت مشاهده میکنیم. من نیز در آثارم تلاش کردم به هویت دینی و ملی نگاه داشته باشم. کارگاههای جشنواره در بخش تهران توسط پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری به میزبانی موزه ملی ایران برگزار میشود.
منوچهر محمدی تهیهکننده سینما در نشستی عنوان کرد که برای ساخت فیلمهایی درباره روحانیت سختیهای زیادی کشیده است.
به گزارش رسانه سینمای خانگی از مهر، نشست «فلسطین در قاب سینما» شامگاه ۱ آذر ماه در موزه سینما برگزار شد.
در ابتدای این نشست جمال شورجه کارگردان و تهیهکننده سینما بیان کرد: در حال حاضر همه ما داغدیده فلسطین هستیم چون ما امت مسلمان یک امت واحد هستیم. هماکنون بخشی از مسلمانان گرفتار یک رژیم جعلی منحوس و غاصبی شدند که این افراد ناجوانمردی خود را از زمان حضرت رسول (ص) آغاز کرده بودند. آنها آن زمان خود را برتر از همه انسانها میدانستند، انتظار داشتند تمام موحدان تابع آنها باشند و هیچ پیامبری از غیر بنی اسراییل نباشد. اسراییلیها تمام دنیا را برای خود میدانند و فکر میکنند دنیا باید تحت سیطره آنها باشد.
وی با گرامیداشت یاد سیفالله داد، اظهار کرد: او بهترین فیلم با محوریت فلسطین را ساخت. در همین جا آقای منوچهر محمدی حضور دارند و دوست دارم با ایشان کار کنم. یادم است گروهی از الجزایر آمدند و خواستند فیلمی با عوامل ایرانی بسازند برای این امر ما را فراخواندند، در همان جا دعا میکردم آقای محمدی به عنوان تهیهکننده حضور داشته باشند چون کار را بلد بودند اما گروه الجزایری مناسبات تولید را بلد نبودند.
شورجه ضمن ادای احترام دوباره به سیفالله داد گفت: من مطمئنم «بازمانده» توشه راه سیفالله داد است و جزو توفیقات او در آن دنیاست.
سپس منوچهر محمدی تهیهکننده فیلم سینمایی «بازمانده» بیان کرد: من چه در فیلمسازی چه در زندگی مشی دارم و آن هم خلاف جریان آب شنا کردن است. اظهار دردی نسبت به فضای رسانهای کشور دارم که این روزها حول محور غزه است. چون با پیش آمدن موضوعی یک فضای هیجانی ایجاد میشود. جوامع دچار تطور میشوند مثلاً چه بسیار موضوعاتی که در دورهای پذیرفته شدهاند اما در دورهای دیگر دچار «اما و اگر» میشوند و من آن را طبیعی میدانم اما نخبگان و صاحبنظران باید بخشی از این موضوعات را مرتفع کنند. رسانههای ما دچار یک فضای عاطفی هستند که درست نیست.
محمدی با اشاره به شکلگیری رژیم صهیونیستی توضیح داد: شاخصترین بخش جنگ جهانی دوم این بود که جریانی به نام نازیسم در آلمان ایجاد شد که داعیه نژاد برتر را داشت و میخواست بخش زیادی از دنیا را فتح کند اما آنچه در خلال آن ایجاد شد داستان هولوکاست بود. نازیسم نگاه بنیادین داشت و پیروان آن میگفتند نژاد برتر هستند همین امر موجب شد برخی از یهودیان به دنبال کشور باشند. به دنبال شکست آلمان نازی توسط قوای متفقین برخی به حرکتی دست زدند تا نظم نوین جدید برای جهان تعریف کنند تا آنجایی که آنچه شما امروز به عنوان خاورمیانه میبینید اساساً قبلاً وجود نداشت.
این تهیهکننده مطرح کرد: اروپا بعد از هولوکاست دچار وجداندرد شد و همین باعث شد تا کاری برای یهودیان کنند پس سعی کردند قوم یهود را که در اقصی نقاط جهان پراکنده بودند در یک جا جمع کنند. کشوری به نام فلسطین همیشه وجود داشت و اگر واقعاً غرب نیت خیرخواهانه نسبت به یهودیان داشت آیا نمیتوانستند کشوری بیابند که متشکل از مذاهب مختلف باشد و در کنار هم زندگی کنند؟ پس ایجاد کشوری به نام اسراییل جای سوال است. غرب متوجه یک منفعت بزرگتری بود که از مسیر آن خاورمیانه تقسیم میشد و از سوی دیگر به موضوعی به نام نفت دست پیدا میکردند.
محمدی اظهار کرد: من اصلاً نگاه نژادپرستانه ندارم اما اساساً قوم یهود چند ویژگی خاص دارند؛ یکی رباخواری است، ضمن اینکه آنها نگاه تمامیتخواه دارند. اگر یهودیان قصد زندگی و رشد و نمو تمدنی داشتند، میتوانستند به کشوری بیایند و در کنار بقیه زندگی کنند اما آنها نگاه تمامیتخواه دارند.
سپس اردکانی عنوان کرد: ما هنوز به جریانی به نام «جریان سینمایی فلسطین» نرسیدهایم حتی درباره موضوعات منطقهای هم به چنین نگاهی نرسیدهایم ما تنها یک سری فیلم تولید کردهایم که آنها هم حاصل سیاستگذاری مدون نیست بلکه حاصل اراده افراد است. ما چون چنین ساختاری نداریم و گرفتار جوزدگی مستمر هستیم هر دولتی چه اصلاحطلب چه اصولگرا که بر سر کار بیاید اتفاق خاصی در یک سری موضوعات رخ نخواهد داد. این مدل نگاه و جوزدگی مدیران ما باعث میشود کاری انجام نشود مثلاً ما آن مقدار که در سایر نقاط دنیا حمایت نسبت به فلسطین میبینیم در ایران نمیبینیم نه تنها درباره فلسطین که درباره وقایع دیگر مثل مسأله سوریه هم همین است چون ما در حوزه رسانه کمکاری کردهایم. جالب است خاطرهای بگویم؛ در آخرین ماههایی که ماجرای داعش در سوریه رقم میخورد حاج قاسم جلسهای با مدیران فرهنگی داشت و گفت من نگرانم جغرافیا را ببریم و تاریخ را ببازیم. چون ما در امر رسانهای ضعیف هستیم. اگر قرار است نگرانی حاج قاسم مد نظر قرار بگیرد باید مدیران کاری اساسی کنند.
شورجه هم مطرح کرد: امام (ره) گفت فلسطین موضوع اول ماست اما چرا این موضوع عقب افتاده است؟ ما باید ۱۰ فیلمنامه آماده میداشتیم اما در چنین شرایطی سریال «مدار صفر درجه» که چندین سال پیش ساخته شده است، پخش میشود. این سریال یک سریال خوب و جذاب است که ریشههای شکلگیری اسراییل را نشان میدهد. متاسفانه به فیلمسازان و نویسندگان اعتماد نمیشود. به نظرم باید جوانان در کنار با تجربهها قرار بگیرند و در این زمینه کاری کنند.
این کارگردان ادامه داد: چنین جلسهای را باید آقای خزاعی ترتیب بدهد و از نویسندگان بخواهد تا در این زمینه کاری کنند.
سپس منوچهر محمدی گفت: مرحوم حاتمی در یکی از آثارش دیالوگی دارد که میگوید «هنر مزرعه بلال نیست». هنرمند خودش باید دغدغه داشته باشد، کار سفارشی در این کشور زیاد شده و بودجههای کلانی به هدر رفته است. من بنا به دلایلی که مبسوط است طبیعتاً چهارگانهای ساختم چون حس کردم شکافی بین روحانیت و نسل جوان ایجاد شده است و باید کاری کنم که البته بابتش کتک سنگینی هم خوردم. اوجش در «مارمولک» بود که برای من حکم ارتداد صادر کردند! این مایه شرمساری برای یک نظام فرهنگی است که بعد از بیست و چند سال بگویند «مارمولک» فیلم خوبی بود در حالی که روزها و شبهای سختی بر من گذشت حتی چهرههای مذهبی گفتند منوچهر محمدی عامل موساد است!
این تهیهکننده مطرح کرد: در دورهای شخصی معاون سینمایی شد که آن دوران با جنبش ۹۹ درصدی آمریکا مصادف شد؛ در آن دوران تظاهراتی در آمریکا شکل گرفت. آن معاون سینمایی به تلویزیون آمد و شروع کرد به شماتت کردن اهالی سینما که چرا درباره جنبش ۹۹ درصدی فیلم نمیسازید در حالی که فقط یک هفته از شروع آن جنبش گذشته بود. به او گفتم مایه شرمساری است که در این سمت هستید مگر میشود به این زودی اثری تولید کرد؟
وی با اشاره به فیلمسازی در حوزه فلسطین عنوان کرد: دوستان زیادی در حوزه فلسطین کار کردهاند اما آنچه باعث ماندگاری «بازمانده» شد این بود که ما پروپاگاندا نکردیم و این فیلم واقعاً سینما بود اما آقایان حالا پروپاگاندا میخواهند! به صراحت میگویم اگر الان صد میلیون دلار به من دهند من فیلمی درباره فلسطین نخواهم ساخت چون این خیانت به خودم و فلسطین است چون باید ابتدا به خوبی روی موضوع مسلط شویم.
محمدی تصریح کرد: یک بار در مقطعی یکی از شخصیتهای تراز اول کشور یک سناریو مزخرف درباره فلسطین به من داد و گفت «این را بساز من حتی بیست میلیون دلار برای آن کنار گذاشتهام» اما به من خیلی برخورد و گفتم این سناریو خیلی احمقانه است. در سوی دیگر ماجرا سفارشگیرنده هم باید وجدان داشته باشد و کارش را بفهمد. من یک سناریو به شدت شاعرانه درباره فلسطین دارم چون فکر میکنم این میزان فاجعه در فلسطین باعث شده است دیگر درام ظرفیت پرداختن به این موضوع را نداشته باشد.
وی در بخش دیگری از صحبتهایش درباره شکلگیری «از کرخه تا راین» گفت: یک بار حاتمیکیا یک سناریو درباره جنگ با آن حال و هوای خودش آورد که من نپسندیدم پس قرار شد دوباره روی یک موضوع دیگر کار کنیم، یک بار او درباره سفرش به اتریش میگفت که گفتم ابراهیم همین است به همین ترتیب چند قصه را ترکیب کردیم و «از کرخه تا راین» را ساختیم.
اردکانی هم در پایان خطاب به فیلمسازان جوان گفت: تا زمانی که نسبت به موضوعی به دیدگاه شخصی نرسیدید فیلم نسازید چون وقتی بدون دیدگاه شخصی فیلم بسازید تبدیل به اثری میشود که ۲ سال بعد خودتان هم پایش نمیایستید! بسیاری از تولیدات ما در طول این چهل سال آثاری بودهاند که فیلمساز یا جرات نداشته یا پشتکارش را نداشته است که به دیدگاه شخصی برسد. اگر فیلمساز به دیدگاه شخصی برسد مسایل فنی قابل دسترسی است. معضل ما در جمهوری اسلامی ایران این است که دیدگاه رسمی بهجای دیدگاه شخصی نشسته، دیدگاه شخصی از افراد گرفته شده است و آثار وجه هنر ندارد.
محسن اردستانی مستندساز در خصوص بررسی وضعیت مستندسازی در کشور گفت: ما باید با تولید مستندهای درخشان در فضای رسانه ای اثرگذار باشیم و جلوی شانتاژ شبکه های خزعبلی مانند «بی بی سی»، «وی او ای» و… را بگیریم؛ ما باید فرزند زمانه خویش باشیم و در هر شرایطی وارد میدان شده کار کنیم.
به گزارش سینمای خانگی، کارگردان مستندهای «ناصران عموراء» و «عقاب های گونی به سر» در گفتو.گو با سینماپرس افزود: تولید مستندهای بحران و استراتژیک امری ضروری است که هرگز نباید در خصوص آن اهمال کاری شود. من ۳ خاطره از ساخت اولین فیلم مستندم «فاطمیون» دارم که مایلم در اینجا بازگو کنم.
وی ادامه داد: اولین خاطره بنده مربوط به رزمنده ای است که به سوریه آمده بود اما نمی خواست در خط با دشمن مبارزه کند و بعد از تماشای این مستند بود که به خط برگشت؛ خاطره دوم مربوط به یکی از بچه های فاطمیون بود که گفته بود با دیدن این مستند ترغیب شدم به جنگ بروم و خاطره سوم هم مربوط به یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس می شود که با دیدن این مستند ترخیص شده بود.
اردستانی در همین راستا متذکر شد: من این خاطرات را عنوان کردم تا بگویم می شود در فضای رسانه ای اثرگذار بود. ما باید در کشورمان چه در بخش مستندسازی و چه در حوزه خبری همیشه قبل از سایر شبکه های خزعبل خبری که دشمنی و عنادشان با کشور ما ثابت شده وارد میدان شویم و خودمان گوینده اولین خبرها باشیم.
این مستندساز سپس با اشاره به حوادث امروز منطقه و به خصوص غزه اظهار داشت: ما موظفیم در دوران جنگ روی احوالات جنگ اثرگذار باشیم. خطاب من مسئولان سازمان صدا و سیما و مسئولان دولتی هستند! آن ها باید امثال آوینی ها را تربیت کنند و به آن ها بها بدهند. ما هم اینک بیش از ۱۵۰ مستندساز داریم که آماده رفتن به جنگ و ساخت مستند هستند اما افسوس که مسئولان حتی به یک نفر از آن ها زنگ نزده اند و از آن ها نظرخواهی نکرده اند که در این شرایط جنگی چه باید بکنند!
کارگردان مستندهای «لشکر زینبی» و «ملازمان حرم» با بیان اینکه چرا مستندساز برجسته ای مانند آقای برجی باید برای رفتن به غزه و ساخت مستند به مشکل برخورد کند؟ تصریح کرد: آقای برجی را ما باید روی چشم بگذاریم؛ ایشان یکی از افتخارات کشورمان هستند؛ ایشان اگر نه بیشتر که همانند کریستین امانپور به جنگ های مختلف رفتهاند و روایت های درخشان داشتهاند؛ چرا ایشان امروز برای رفتن به غزه مشکل دارند و هیچ مسئولی مشکل شان را حل نمی کند؟
وی متذکر شد: بنده و امثال بنده که در مقابل آقای برجی بسیار کوچک هستیم و شاید طبیعی باشد که برای رفتن به غزه مشکل داشته باشیم اما چرا باید برای مرد بزرگی مانند آقای برجی چنین مشکلی به وجود آید؟ افسوس که مدیران و مسئولان حتی جاهایی که راحت تر می شود رفت مانند رفتن به لبنان را نیز از ما دریغ می کنند. ما می گوییم پول هم نمی خواهیم فقط همکاری کنید اما حتی حاضر به همکاری با ما هم نیستند.
اردستانی خاطرنشان کرد: این اهمال کاری مدیران در صورتی است که عزیزانی را به این مناطق اعزام می کنند که هیچ تخصص و کارآیی ندارند و تنها برای کشور هزینه زایی میکنند! من واقعاً مسأله و معضلم سازمان صدا و سیما و نهادهای دولتی سینمایی و فرهنگی هستند چرا که سازمان ها و نهادهایی مانند اوج یا روایت فتح هیچ گاه به ما نه نگفتند اما امکان اعزام ما را ندارند و این وظیفه وزیر ارشاد است که معضل ما را حل کند که متأسفانه ما راهی برای دسترسی به ایشان نداریم.
این سینماگر در پایان این گفتگو تأکید کرد: من متعجبم از اینکه حتی از ما درخواست ساخت مستندهای آرشیوی هم نمی کنند. این افراد دم از حمایت غزه می زنند اما در خروجی و عمل شان چنین حمایتی را شاهد نیستیم. مسئولان نباید فراموش کنند که حوزه فرهنگ و هنر در هر جامعه و کشوری بسیار مهم است. فیلم سینمایی «آژانس شیشه ای» بعد از جنگ ساخته شد و تنها یک تیر در آن شلیک شد اما اینک جزو مهمترین فیلم های داستانی سینمای دفاع مقدس است. مستند «معلم» ساخته بنده را سومین شبکه ضد نظام سوریه پخش کرد و در مورد آن تحلیل های بسیار داشت. این ها نشانگر این است که ما هر کار فرهنگی و درستی انجام دهیم اثرگذاری جدی دارد.
محسن اردستانی رستمی، متولد ۱۳۶۸ در تهران، فارغ التحصیل کارشناسی علوم قرآن دانشگاه تهران، کارگردان و مستندساز است و فیلمسازی را از سال ۱۳۸۹ آغاز کرده و در زمینه تدوین، بازیگری، تصویربرداری، تدریس، ساخت کلیپ و تیزر نیز فعالیت دارد. مستند کرار ساخته اوست که در پنجمین دوره جشنواره مردمی فیلم عمار، فانوس بخش بین الملل و بیداری اسلامی را بدست آورد. فیلم های فاتح دل ها، ماموریت خدا، دو پنجره، ردی از یک مرد، قله های برفی، ماجراهای امروز و ملازمان حرم از دیگر تولیدات این مستنساز جوان محسوب میشود.
محمدرضا شفاه تهیهکننده فیلم سینمایی «مصلحت» به کارگردانی حسین دارابی ضمن اشاره به استقبال از اکران آنلاین این فیلم سینمایی به برخی حواشی مرتبط با اکران آن پاسخ داد.
به گزارش سینمیا خانگی از محمدرضا شفاه تهیهکننده فیلم سینمایی «مصلحت» به کارگردانی حسین دارابی در گفتوگو با مهر درباره استقبال از این فیلم در اکران آنلاین، توضیح داد: واقعیت این است که فروش فیلم سینمایی «مصلحت» با وجود نکاتی که میتوان درباره آن گفت، در مجموع فروش بدی نبود. امروز وقتی درباره اکران یک فیلم و فروش آن در گیشه صحبت میکنیم، درباره تعداد زیادی فیلم صحبت میکنیم که دیگر به سادگی به فروش سالهای قبل خود نمیرسند و بار اصلی اکران بر دوش تعداد بسیار بسیار اندکی از فیلمها قرار دارد.
وی ادامه داد: با در نظر گرفتن این شرایط باید توجه داشته باشیم که همه فیلمها از انتظاراتی که در شرایط عادی میتوانستیم از گیشه آنها داشته باشیم، فاصله زیادی داشتهاند. از این منظر فروش یا عدم فروش یک فیلم دیگر متأثر از فاکتورهای دیگر نیست.
صحبت از نفروختن «مصلحت» درست نیست
شفاه افزود: آنچه این روزها در شرایط اکران تعیینکننده است، این است که آیا یک فیلم در زمره فیلمهای طنزی که قدرت فتح گیشه را دارند، قرار دارد یا خیر. از این منظر فکر میکنم فیلم «مصلحت» با توجه به دغدغههای جدی که دارد و با توجه به حرف سنگینی که به لحاظ مضمونی طرح میکند، یک فیلم فکور محسوب میشود که به همین دلیل در زمره آن تعداد انگشتشمار فیلمهای فاتح گیشه قرار نمیگیرد. فیلمهای این گروه معمولاً آثار سادهای هستند که وجه سرگرمی آنها بر همه وجوه دیگرشان غالب است. در این شرایط صحبت از «نفروختن» فیلمی مانند «مصلحت» درست نیست، بلکه باید بپرسیم چرا فقط تعداد اندکی از فیلمهای طنز مربوط به سینمای بدنه فروش دارند؟
مانند همه ساختارها و سازمان، در ساختار قضائی کشور هم سلایق مختلفی وجود دارد که بخشی از آنها فیلم ما را دوست نداشتند. همزمان در همان سیستم فیلم ما علاقهمندان و مدافعانی هم داشت
این تهیهکننده در پاسخ به اینکه آیا بعد از اکران عمومی «مصلحت» دیداری با مسئولان قضائی که طی سه سال گذشته باعث توقیف فیلم شده بودند و بابت اکران آن نگرانی داشتند، داشته است یا خیر؟ گفت: بله با برخی از آن دوستان ارتباطهایی داشته و داریم. کمااینکه برخی از همین دوستان از ابتدا هم جزو دوستداران فیلم بودند و بعد از اکران عمومی هم به من خداقوت گفتند، اما مانند همه ساختارها و سازمانها، در ساختار قضائی کشور هم سلایق مختلفی وجود دارد که بخشی از آنها فیلم ما را دوست نداشتند. همزمان در همان سیستم فیلم ما علاقهمندان و مدافعانی هم داشت.
وی افزود: در همین ساختار هستند افرادی که همچنان تولید و اکران فیلمهایی از جنس «مصلحت» را مفید میدانند. وقتی با همین بخش از دوستان، بعد از اکران عمومی فیلم ارتباط گرفتم و صحبت داشتم، حس خوبی از اکران فیلم داشتند اما با بخشی که نسبت به فیلم سختگیرانه رفتار کرده بودند، دیگر ارتباطی نداشتم. شاید حتی این گروه، بعد از اکران یک فیلم، اساساً آن را فراموش کنند و دیگر چنین اثری برایشان از اساس موضوعیتش را از دست بدهد!
بیلبوردهایی که جمع شد، اما دیده شد!
شفاه درباره حاشیه مربوط به بیلبوردهای تبلیغاتی فیلم «مصلحت» که در روزهای ابتدایی اکران از سطح شهر جمعآوری شدند هم توضیح داد: این ماجرا آنقدر هم پیچیده نبود. برنامه تبلیغاتی ما این بود که این بیلبوردها از چند روز قبل از اکران در سطح شهر نصب شوند و بعد با شیب مشخصی از این بیلبوردها به نام «مصلحت» برسیم. اما از آنجایی که تیترهای انتخابی برای شروع این تبلیغات، کمی خاص بود و شاید انتظار آن را نداشتند، تنها یک شب تا صبح این بیلبوردها باقی ماند و بلافاصله در چند ساعت ابتدایی جمعآوری شدند.
معتقدم ایده این بیلبوردها ایدهای خلاقانه بود و ما باید در برابر خلاقیتها صبوری بیشتری داشته باشیم. امیدوارم و دعا میکنم این جنس کمتحملیها از ذهن مدیران و مسئولان ما رخت ببندد و اینقدر زود بابت همه چیز نگران نشوند. شخصاً معتقدم دایره منافع ملی ما خیلی گستردهتر و محکمتر از آن است که با این جنس اتفاقات بخواهد به خطر بیفتد
وی افزود: البته در همان زمان کم و به کمک فضای مجازی این بیلبوردها به خوبی دیده شد و تصویر آنها را خیلیها دیدند اما از آنجایی که متأسفانه فضای موجود در سطوح سیاسی کشور ما همواره پر از سوءتفاهم است، این بیلبوردها امکان ادامه نصب در سطح شهرها را پیدا نکردند. معتقدم ایده این بیلبوردها ایدهای خلاقانه بود و ما باید در برابر خلاقیتها صبوری بیشتری داشته باشیم. امیدوارم و دعا میکنم این جنس کمتحملیها از ذهن مدیران و مسئولان ما رخت ببندد و اینقدر زود بابت همه چیز نگران نشوند. شخصاً معتقدم دایره منافع ملی ما خیلی گستردهتر و محکمتر از آن است که با این جنس اتفاقات بخواهد به خطر بیفتد.
تهیهکننده «مصلحت» درباره عجیبترین بازخورد نسبت به این فیلم در فرآیند رونمایی و اکران آن گفت: زمانی که فیلم در جشنواره فیلم فجر رونمایی شد، از سوی خیلی از مخاطبان با این واکنش مواجه شدیم که گفتند این فیلم را با سفارش قوه قضائیه ساختهاید. آن مقطع پیش از انتخابات ریاست جمهوری با نامزدی آقای رئیسی بود و برخی به صراحت فیلم را سفارش مسئولان وقت قضائی برای تأثیرگذاری بر انتخابات میدانستند. اما عجیب اینکه چند ماه بعد از جشنواره فجر، همین قوه قضائی با فیلم برخورد کرد و دادستانی کل کشور، جلوی اکران فیلم را گرفت. ما هر چه میگفتیم برداشت از این فیلم تبلیغ قوه قضائیه بوده است و لااقل آن را توقیف نکنید! این اتفاق عجیبترین اتفاقی بود که برای فیلم «مصلحت» رخ داد!
شفاه در پاسخ به این پرسش که آیا اکران به موقع فیلم «مصلحت» میتوانست مسیر فیلمسازی حسین دارابی را تغییر دهد، گفت: هر فیلم خوبی که در کارنامه یک فیلمساز ثبت میشود، به محض آنکه در معرض دید مخاطبان قرار میگیرد، کارگردان را در مسیر خودش پیش میبرد و تبدیل به اعتبار برای فیلمساز میشود. قطعاً «مصلحت» اگر در همان سال ساخت اکران میشد، هم بهتر دیده میشد و هم میتوانست برای حسین دارابی آوردههای بهتری نسبت به اکران امروزش داشته باشد.
تهیهکننده «مصلحت» در پایان درباره برنامهریزی برای اکران بینالمللی این فیلم هم گفت: من معتقدم «مصلحت» برخلاف برداشتهایی که برخی درباره مصرف داخلی آن دارند، بهدلیل درامپردازی و تکنیک خوبی که دارد، اثری مناسب برای حضور در محافل بینالمللی است. من جزو مدافعان اکران بینالمللی فیلم هستم و در این زمینه تلاش خواهیم کرد تا اتفاقات خوبی در حوزه بینالمللی برای آن رقم بخورد.
این فیلم محصول مشترک سازمان سینمایی سوره و سازمان اوج است. «مصلحت» روایتی از یک پرونده مشکوک و پر رمز و راز است که مصلحت سیاسی نظام، مسیر رسیدگی به آن را با فراز و نشیبهای مختلفی روبهرو میکند. این فیلم اولین ساخته سینمایی حسین دارابی است که برای ساخت آن دیپلم افتخار بهترین کارگردانی فیلم اول را در سی و نهمین جشنواره فیلم فجر دریافت کرد.
فرهاد قائمیان، وحید رهبانی، نازنین فراهانی، مهدی حسینینیا، مجید نوروزی، امیر نوروزی، سهیبانو ذوالقدر و … ترکیب بازیگران اصلی «مصلحت» را تشکیل میدهند.
در خلاصه داستان این فیلم که به موضوعی افشاگرانه در اوایل دهه ۶۰ میپردازد، آمده است: «پسر یکی از مقامات عالیرتبه کشور در یکی از درگیریها مقابل دانشگاه تهران مرتکب قتل میشود، اما پیوند خانوادگی و مصلحت سیاسی کشور، این پرونده مشکوک و پُر رمز و راز را وارد موازنهای پیچیده و سخت میکند …»