ارتباط پژوهش برای قوت واستحکام طرح ایده و سیناپس برای آثار سینمایی چیست؟
هر فیلم مهم و ماندگاری، پیش از آنکه با دوربین ساخته شود، با یک جمله، یک موقعیت، یا یک احساس شروع میشود همان چیزی که ما به آن سیناپس یا خلاصه طرح میگوییم. اما یک سیناپس بدون پژوهش، فقط جرقه ای زیبا، کوتاه و بیاساس است همیشه الهام ذهنی کافی نیست. بدون دادههای واقعی و غنی شده، بدون شناخت بافت اجتماعی، تاریخی و فرهنگی، حتی درخشانترین ایدهها در مسیر رشد به سراب بدل میشوند.
پژوهش، همان چیزیست که سیناپس را از خیال به جهان نمودها و باورپذیر میآورد. بافت میسازد، جهان خلق میکند، و تم را به جای شعار، به تجربه بدل میسازد. به همین دلیل است که فیلمنامهنویسان حرفهای—از سید فیلد تا رابرت مککی—تأکید میکنند که راز موفقیت در نوشتن، در فهم عمیق آن چیزیست که پیش از نوشتن باید دانسته شود. پژوهش، همان مهندسیِ زیرساخت داستان است؛ طراحی ستونهایی که همه چیز از جمله شخصیت، تضاد، تحول و منطق درونی روایت بر آن اتکا خواهد یافت
در مدلهای کلاسیک مانند ساختار سهپردهای یا الگوی سفر قهرمان، بدون پژوهش نمیتوان درامی باورپذیر خلق کرد. و در رویکردهای مدرنتر، پژوهش نه فقط پشتوانهٔ محتوا، بلکه تعیینکنندهی زبان و شکل روایت است. به بیان ساده پژوهش، همان چیزیست که یک ایدهٔ شخصی را به یک روایت جهانی تبدیل میکند.بنابراین ، پایهگذاری هر اثر سینمایی موفق، نه در مرحلهی نگارش صحنه به صحنه، بلکه در عمق و انسجام سیناپس نهفته است؛ همان هستهی ایده که جهان داستانی، پرسوناژ، فضا، و تضاد دراماتیک از دل آن سر برمیآورند. آنچه به این هسته انسجام و منطق درونی میبخشد، پژوهش دقیق و هدفمند است؛ پژوهشی که نه فقط اطلاعات غنی و پربار فراهم میکند، بلکه منطق روایی، زمینههای فرهنگی، و عمق مفهومی اثر را شکل میدهد. باید یادمان باشد که هر فیلمنامهای با یک ایده شروع میشود اما فقط آنهایی به پایانی درست میرسند که حقیقت را پیش از نوشتن کشف کرده باشند.
بیژن همدرسی: مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (5 و پایانی)
مرز باریک اعتراض و فرصتطلبی؛ مخاطب آگاه چگونه قضاوت میکند؟
در روزگاری که همه چیز در معرض دید عموم است، مخاطب امروز دیگر تنها تماشاگر نیست؛ تحلیلگر است، مقایسهگر است، حافظه دارد. او سخنان گذشته را با مواضع امروز کنار هم میگذارد و تضادها را بهخوبی درمییابد. از این رو، مرز میان اعتراض حقیقی و فرصتطلبی رسانهای بسیار باریکتر از آن چیزیست که بعضی هنرمندان مهاجر گمان میکنند.
اعتراض، زمانی اصالت دارد که بهای آن در زمان خودش پرداخت شده باشد. یعنی هنرمندی که امروز زبان به انتقاد میگشاید، باید نشان داده باشد که در دوران فعالیت در ایران نیز بر سر اصول خود ایستاده، ریسک کرده و تاوان داده. اما وقتی فردی در اوج دریافت امکانات، درآمد، شهرت و جوایز، سکوت اختیار کرده و حتی در پروژههایی با مضامین پروپاگاندایی حضور یافته، و ناگهان با مهاجرت، به منتقد تمامعیار بدل میشود، در ذهن مخاطب آگاه ایجاد شائبه فرصتطلبی توسط هنرمند ناگزیر است.
مخاطب امروز میپرسد: چرا وقتی بلیت سفر و اقامت صادر شد، زبانش باز شد؟
چرا همان هنرمندی که تا دیروز در اختتامیه فجر جایزه میگرفت، امروز در مصاحبه های خارج از کشور، آن مراسم را نماد سرکوب میخواند؟
آیا تغییر اقلیم باعث کشف حقیقت شده یا تغییر نیازهای فردی؟ هنرمندانی مثل حمید فرخنژاد، بازیگری که سالها در تلویزیون و سینمای ایران نقشهای خاص و محبوبی ایفا کرد، پس از مهاجرت، با چرخشی آشکار و بعضاً عصبی، به اپوزیسیون رسانهای بدل شد. او که خود در پروژههایی چون امنیتی مثل قلاده های طلا با مواضع خاص سیاسی – نقش ایفا کرده، امروز همان سیاست را بهشدت تقبیح میکند. مخاطبِ آگاه البته فراموش نمیکند: همان فرخنژاد، سالها بدون مشکل در جشنوارهها و سریالهای بزرگ حضور داشت و از مواهبش بهره برد. که اگر قرار بر قضاوت اینگونه باشد باید او را مزدور نظام دانست تا اپوزیسیون آن.
بی شک در برابر این چرخشهای ناگهانیِ امثال فاطمه معتمد آریا، سید محمد حسینی (مجری و کمدین) احسان کرمی ، پرستو صالحی ، روناک یونسی (که همه معروفیتش را از تلویزیون این کشور دارد) و… مردم حق دارند تردید کنند؛ نه به«« اصل اعتراض »» بلکه به صداقت معترضان.
چه بسیار کسانی که در داخل کشور، زیر فشار و محرومیت، اگر اعتراضی دارند ، هنوز صدای اعتراضشان را حفظ کردهاند و هیچ اقامت و مزایایی از هیچ کشور نگرفته و در کار آن هم نیستند، آنها اگر ادعایی دارند در کنار مردم و همراه با مردم هستند چون از جنس مردم هستند.
اینجاست که نقش مخاطب بهعنوان حافظه تاریخی پررنگ میشود. اگر هنرمند بخواهد از گذشتهاش فرار کند، این مخاطب است که آن گذشته را یادآوری میکند. همان مخاطبی که روزی به احترام هنرش ایستاده و دست زده بود، حالا انتظار دارد در رفتار و گفتار او انسجام، صداقت، و حداقل احترام به شعور جمعی دیده شود. در غیر اینصورت، اعتراض، تنها ژستی برای دیدهشدن دوباره ، داشتن شغل و مسکن در کشور جدید است، نه صدای وجدان به نمایندگی از ملت.
… پایان
بیژن همدرسی: مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (4)
اخلاق حرفهای و مسئولیت اجتماعی هنرمند مهاجر
هنرمند، حتی اگر در مقام فردی تصمیم به مهاجرت بگیرد، نمیتواند مسئولیت اجتماعیاش را انکار کند. شهرت یک بازیگر یا مجری، اتفاقی نیست؛ این شهرت معمولاً حاصل سالها فعالیت در رسانه ملی، مشارکت در پروژههای عمومی، و دیدهشدن توسط مردمی است که مالیات میدهند و تولیدات فرهنگی را تماشا میکنند. بهعبارت دیگر، هنرمند سرمایهای اجتماعی در اختیار دارد که از بطن همان جامعه زاده شده، حتی اگر امروز دیگر در آن زندگی نکند.
اما چه میشود وقتی هنرمند، همین سرمایه اجتماعی را بهجای حفظ و پاسداشت، ابزاری میکند برای چرخشهای ناگهانی فکری یا بهرهبرداریهای سیاسی؟ اخلاق حرفهای ایجاب میکند فرد به گذشته خود وفادار باشد، نه اینکه همان مردم و رسانههایی را که روزی او را بالا کشیدند، امروز با لحن تحقیر و خشم نواخته و گاه حتی فحاشی کند.
به عنوان مثال، احسان کرمی مجری سالهای نهچندان دور صداوسیما، در خارج از کشور بهسرعت به یک چهره رسانهای فعال سیاسی بدل شد. او که زمانی با طنزهای سبک در تلویزیون ملی شناخته میشد، حالا با تندترین لحنها , نظامی را که بستر دیدهشدنش را فراهم کرده، نقد میکند. این نقد، نه تنها از منظر محتوا که از حیث لحن، سبک، و تناقضها، محل سؤال است. چرا فردی که سالها با سیستم همکاری داشته، ناگهان تبدیل به دشمنی آشتیناپذیر میشود؟ آیا این تغییر ریشه در تجربه و تحول دارد یا در نیاز به ماندن در مرکز توجه در جغرافیای جدید؟ که در اصل یک فرصت شغلی است برای حیاط در آنجا آنهم با فروش مردم و ارزشهای کشورش .
پرستو صالحی بازیگری که شهرت و اعتبارش را بواسطه سیمای جمهوری اسلامی دارد و در سالهایی که بسیاری از هنرمندان زن دچار محدودیت بودند، از جایگاه و احترام خوبی برخوردار بود حالا، در چرخشی آشکار، خود را صدای سرکوبشدگان معرفی میکند و در یک برنامه مبتذل بنام عشق ابدی از هر چه لازم است تا آبرو و فرهنگ ایرانی و اسلامی را ببرد خرج میکند و نان در آبروی ملت ایران و بی شرافتی میزند.
او و هنرمندانی از این دست برای صرفا حیات خود به خود فروشی سیاسی و حتی اخلاقی افتاده و تن به بازی رسانه های معاند با کشورشان داده اند .
البته از انصاف نباید گذشت که همه هنرمندان مهاجر به این فلاکت اخلاقی و دروغگویی آشکار نیفتاده اند .
در این میان، برخی چهرهها چون ارژنگ امیرفضلی نشان داده که میتوان مهاجرت کرد، اما حریم اخلاق را نگاه داشت. او نه به گذشتهاش پشت کرده، نه مردم را شماتت کرده و نه با سیاسیکاری برای ماندن در قابها دست و پا زده. بلکه ترجیح داده در سکوتی حرفهای به زندگی در محیطی تازه ادامه دهد. این نوع مهاجرت، صادقانه و محترمانه است؛ نه به مردم خیانت شده، نه به حرفه و سابقه.
اخلاق حرفهای یعنی حفظ صداقت با گذشته، احترام به مردمی که از هنر فرد حمایت کردند، و شجاعت در پذیرش نقشهای قبلی. هنرمند مهاجر اگر میخواهد مدعی صداقت باشد، پیش از انتقاد، باید از گذشتهاش عبور نکند، بلکه آن را شفاف کند.
ادامه دارد…
بیژن همدرسی: مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (3)
رسانههای برونمرزی؛ سکوی پرتاب یا آینه تحریف؟
در سالهای اخیر، رسانههای فارسیزبان خارج از کشور مانند ایران اینترنشنال، من و تو و صدای آمریکا، به پاتوق اصلی هنرمندان مهاجر بدل شدهاند؛ رسانههایی که نه فقط نقش اطلاع رسان، بلکه کار کردی شبه صنعتی در بازسازی چهرهها، تزریق هویتهای نو، و مدیریت نگاه عمومی دارند.
بسیاری از هنرمندان مهاجر، بهویژه آنان که با گفتمان سیاسی تند وارد میدان شدهاند، نخستین قدمهای خود را بر همین سکوها برداشتند. این رسانهها بهسرعت آنها را از چهرهای کم رنگ شده یا حتی محبوب در گذشتهای نهچندان دور، به یک “صدای اپوزیسیون” تبدیل میکنند. اما آیا این صدا، صدای حقیقی خود آن فرد است، یا پژواکی از نیاز رسانه به تولید قهرمان؟
نقش این رسانهها بیشتر شبیه کارگردانی است تا روزنامهنگاری. آنها روایتهایی میسازند که گاه با زندگی واقعی و گذشته هنرمند در تضاد است. همانطور که در مورد حمید فرخنژاد دیدیم؛ یک روز در قاب صداوسیما با افتخار از ایران میگوید و در فیلمهایی امنیتی همچون به رنگ ارغوان نقش میگیرد، روز دیگر در گفتوگو با اینترنشنال به سراحت به نظام حمله میکند و خود را از ابتدا منتقد میخواند. اما در هیچ کدام از این دو نسخه، صداقت کامل دیده نمیشود. او فردی منفعت طلب است که اگر هزینه پسرش آنهم به دلار تامین نشود ، به گفته خودش میخواهد ۸۰ میلیون ایرانی نباشد.
فاطمه معتمدآریا نیز، با حضور در رسانههای خارجنشین، در تلاش برای بازتعریف خود بهعنوان زنی “سرکوبشده در نظام مردسالار ایران” است؛ تعریفی که بهکلی با دههها فعالیت پروژه های هنری، و عضویت در هیئت داوران جشنوارهها، و دریافت جوایز داخلی، در تضاد است. این چرخش ناگهانی اگر صادقانه بود، باید پیشتر اتفاق میافتاد. اما وقتی با مهاجرت همزمان میشود، بیشتر رنگ و بوی فرصتطلبی دارد.
در این میان، مخاطب ایرانی، که روزی همین چهرهها را در قاب تلویزیون یا سینما تحسین کرده، دچار سردرگمی میشود: کدام نسخه واقعی است؟ هنرمندی که در قاب صداوسیما میدرخشید یا مبارزی که در گفتوگوهای یوتیوبی فریاد میزند؟
پاسخ این پرسش، بیش از هر رسانه یا چهرهای، د حافظه تاریخی مخاطبین است . مردم این دوگانگی را میبینند؛ حتی اگر نگویند یا برزبان نیاورند، مطمئنا فراموش نمیکنند.
ادامه دارد…
بیژن همدرسی: مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (2)
چرا برخی هنرمندان پس از مهاجرت تبدیل به چهرههای سیاسی میشوند؟
پاسخ به این پرسش فقط در سطح فردی خلاصه نمیشود؛ باید ساختار رسانه، فضای فرهنگی داخل و خارج کشور، و روانشناسی چهرههای شناختهشده را در نظر گرفت. بسیاری از هنرمندانی که مهاجرت میکنند، با یک خلأ ناگهانی مواجه میشوند: فقدان مخاطب، نبود صحنه، و سکوتی که تهدید به فراموشی است. در چنین شرایطی، ورود به فضای سیاسی، بهویژه در قالب اپوزیسیون، یک راه نجات است؛ راهی برای بازگشت به مرکز توجه و حضور در گفتوگوی عمومی.
برای بسیاری از این چهرهها، شهرت همیشه با قدرت گره خورده است. قدرت تأثیرگذاری، قدرت دیدهشدن، و حتی قدرت ایجاد موج. وقتی این قدرت در سرزمین مادری از دست میرود، بسیاری برای بازسازی آن به رویکردی کاملاً متضاد با گذشته روی میآورند؛ گذشتهای که خود بخشی از آن بودند. این چرخش، اغلب نه ناشی از کشف حقیقت، بلکه حاصل یک انتخاب استراتژیک برای بقا در فضای جدید است.
مثال بارز این روند، حمید فرخنژاد است؛ کسی که زمانی در فیلمهای پرهزینه و امنیتمحور نظام بازی میکرد، با حمایت تلویزیون رسمی دیده شد و حتی در مواردی ، مواضعی هماهنگ با حاکمیت داشت. اما پس از مهاجرت، ناگهان تبدیل به یکی از بلندترین صداهای معترض و معاند شد؛ فحاشی به مسئولان نظام، موضعگیری تند و حتی تحقیر مخاطب داخلی که تا دیروز او را تحسین میکردند در ادبیات گفتاری او جا گرفت.
احسان کرمی ، مجری محبوب صدا و سیما نیز مستثنی از این ماجرا نیست ، او که با برنامههای زنده و جشنهای رسمی تلویزیون برای سالها یکی از نمادهای تفریح رسمی نظام بود. او نه تنها از این مسیر حمایت گرفت، بلکه از محبوبیت و درآمد رسانه حکومتی برخوردار شد. اما پس از مهاجرت، با چرخشی آشکار، در صف مخالفان نظام قرار گرفت و خود را بهعنوان هنرمندی آزادیخواه معرفی کرد.
و همچنین فاطمه معتمدآریا، از ستارههای سینمای ایران، که حتی در جشنوارههای فجر، نقش اول زن و نماد سینمای رسمی بود. او که بارها بر سازگاری خود با فرهنگ اسلامی و نظام تأکید کرده بود، حالا در یک مصاحبه با رسانههای خارجنشین میگوید: «ما آتش زیر خاکستریم؛ قوانین گذشته را قبول نداریم و آنها را پشت سر گذاشتهایم.» این نوع اظهارات برای بسیاری از مردم، نه صادقانه، بلکه بیشتر شبیه تلاشی برای “جا باز کردن” در فضای اپوزیسیون و رسانههای بیگانه تلقی میشود.
چنین چرخشهایی، در نبود پاسخ صادقانه، با اتهام فرصتطلبی و نفاق روبهرو میشود. چون هنرمندانی که زمانی با پول و تریبون این کشور ستاره شدند، حالا همان ساختار را “منفور” میخوانند. این رفتار بهنوعی بازنویسی تاریخ است؛ نوعی “شستوشوی چهره” برای ماندن در جای جدید و چند صباحی خود را در صدر حفظ کردن.
ادامه دارد…
بیژن همدرسی: مهاجرت هنرمندان؛ حق فردی یا کنش سیاسی؟ (1)
در دنیای امروز، مهاجرت حقی مسلم برای هر انسان به شمار میرود. انتخاب محل زندگی، شغل یا سبک زندگی از جمله حقوق طبیعی افراد است و هنرمندان نیز از این قاعده مستثنی نیستند. بسیاری از هنرمندان ایرانی، همچون دیگر اقشار جامعه، ممکن است به دلایل شخصی، شغلی یا امنیتی تصمیم به مهاجرت بگیرند و این تصمیم در ظاهر نباید محل سؤال یا قضاوت قرار گیرد.
با این حال، آنچه مسئلهساز میشود، چرخش ناگهانی و رادیکال برخی از این افراد در مواضع سیاسی و گفتاری آنها پس از مهاجرت است. هنگامی که هنرمندی که سالها در ساختار رسمی جمهوری اسلامی فعالیت کرده، از حمایت مالی و هنری برخوردار بوده و در پروژههای تبلیغاتی و حکومتی نقشآفرینی کرده است، ناگهان در آن سوی مرزها به چهرهای اپوزیسیون و معترض تبدیل میشود، جامعه دچار تردید میگردد.
آیا این تغییر موضع واقعی، ریشهدار و حاصل یک تحول فکری است؟ یا ترفندی برای بقا در فضای رسانهای و جلب توجه مخاطب جدید محسوب میشود؟ اینجاست که کنش فردی رنگ سیاسی و عمومی به خود میگیرد. چنین چرخشهایی دیگر یک انتخاب شخصی ساده نیستند، بلکه بهعنوان نوعی بازتعریف هویت و حتی فرصتطلبی رسانهای تحلیل میشوند.
از منظر جامعهشناسی، چنین رفتارهایی اغلب نشانهای از بحران اعتماد عمومی به شمار میرود. مخاطب ایرانی، که سابقه و نقش این چهرهها را در حافظه جمعی خود دارد، نمیتواند چرخش ناگهانی آنها را بهسادگی بپذیرد. در نگاه مردم، اینها همان کسانی هستند که روزی در حمایت از نظام، در فیلمهای سفارشی و تلویزیون حکومتی نقش ایفا میکردند، اما امروز از همان نظام تبری میجویند.
برای نمونه، حمید فرخنژاد که در پروژههای سینمایی با محتوای امنیتی یا ملی همچون «استرداد» به ایفای نقش پرداخته بود، اکنون از خارج از کشور، علیه همان سیستم موضعگیری میکند. یا فاطمه معتمدآریا، که تا پیش از این از چهرههای اصلی سینمای رسمی ایران بود، در مصاحبهای در خارج از کشور از «پایان قوانین گذشته» سخن میگوید؛ گفتاری که بیشتر شبیه تلاش برای بازیابی نام و موقعیت در فضای جدید است تا بیان یک موضع صادقانه.
در نتیجه، مهاجرت اگر با صداقت، سکوت و احترام به گذشته همراه باشد، قابل درک است. اما هنگامی که با تناقض، چرخشهای نمایشی و بازنویسی گذشته همراه شود، اعتماد عمومی را به چالش میکشد. مخاطب امروز، نه تنها به سخنان بلکه به سوابق افراد نیز توجه میکند و همین امر سبب میشود هنرمند مهاجر، بیش از یک مهاجر، به عنوان یک کنشگر سیاسی مورد سنجش قرار گیرد…(ادامه دارد)