امامی که دانشگاه شیعه را پایهگذاری کرد، نه در میدان نبرد، که در بستر توطئه مسموم شد. هشام بن عبدالملک، از علم امام باقر علیهالسلام بیش از هر شمشیری میهراسید و همین هراس بود که سم را روانه قلب پاره تن فاطمه زهرا (س) کرد.
«روزهای بیباران» پس از هشت سال به صحنه برمیگردد
امین بهروزی، نویسنده و کارگردان تئاتر بار دیگر نمایش «روزهای بی باران» را در عمارت هما روی صحنه میبرد.
مجموعه بوقچی درخبرهای رسانه سیزدهم خرداد
فیلم «مهمان حبیب خداست»، قطعه «سرود قیام»، و مجموعههای «نوری که نمیتوانیم ببینیم»، و بوقچی خبرهای امروز رسانه است.
تدارک شبکههای سیما برای مخاطبان
سریال تلویزیونی «همسفر خورشید»؛ روایت سفری مقدس از دل محلههای فقیرنشین بمبئی، «الو امتحان» همراه دانش آموزان دوازدهمی و سریال «آندور» از شبکههای سیما پخش میشوند.
«بانو قدس ایران» و بازخوانی سکوتِ زنی که کنار تاریخ ایستاد
مستند «بانو قدس ایران» به کارگردانی مصطفی رزاقکریمی در موزه سینما اکران و نقد شد.
نوشداری سینمای ایران، به تجویز اورنگ!
سید رضا نقینژاداورنگ، معروف به اورنگ، در ۲۸ فروردین ۱۳۴۰ در تهران چشم به جهان گشود و دوران کودکی و نوجوانی خود را در همین شهر سپری کرد. از هشتسالگی شیفته سینما شد و این عشق هرگز در وجودش رنگ نباخت؛ همین شور او را به دنیای ادبیات و نقد فیلم کشاند و راه روزنامهنگاری را پیش پایش نهاد. او تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی به پایان رساند و دوره عالی فیلمنامهنویسی را در مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی (باغ فردوس) گذراند. چهار دهه است که سینما، فرهنگ و ادبیات نه تنها حرفه، که دلبستگیِ بیچونوچرای اوست؛ گواه این ادعا صدها مقاله در حوزههای سینما، تئاتر و ادبیات، همراه با آثاری در شعر و داستاننویسی است. سالها در روزنامه بانی فیلم به عنوان دبیر تحریریه، عضو شورای سردبیری و معاون سردبیر فعالیت کرد و نوشتههایش در رسانههای مختلف کشور منتشر شد. در تلویزیون نیز نقشی چندوجهی ایفا کرد: از فیلمنامهنویسی و کارگردانی تا تهیهکنندگی، تحقیق و مدیریت تولید، که حاصل آن برنامهها، فیلمهای بلند و سریالهای پخششده از شبکههای سیما بود. حضورش به عنوان کارشناس و منتقد سینما در برنامههای رادیو و تلویزیون، و نیز تدریس و پژوهش در ادبیات و سینما، نشان از عزم او برای پرورش نسل جدیدی دارد که با هنر اصیل ایرانی پیوند خوردهاند. پایگاه خبری سینمای خانگی با او مصاحبه ای ترتیب داده و از او درباره ارزیابی اش از سینمای ایران پرسیده است. متن زیر حاصل این مصاحبه است:
دقیقاً همانطور که پیشتر هم گفته ام، بعد از دهه به یادماندنی ۶۰ که سینما در حال صعود بود، سقوط سینما شروع شد. این آمارهای ظاهری گمراهکنندهاند. وقتی میگویم «همه چیز در پول خلاصه شده» منظورم دقیقاً همین تولیدات انبوه بیکیفیت است. آیا میدانید چند درصد از این ۱۰۰ فیلم، واقعاً ارزش هنری دارند یا به طور واقعی با مخاطب ارتباط برقرار می کنند؟ آیا می دانید چند تا از این فیلم هایی که آمارشان را گفتید، با تهیه کننده ی صوری ساخته شده است؟ و ده ها آیا میدانیدِ دیگه…
این دقیقاً مصداق همان جملهای است که گفتم، بعضی از این ساختارها نیت خوبی هم داشته باشند، شیپور را از سر گشادش می زنند… همین انجمنهای به ظاهر حرفهای، خودشان بخشی از مشکل هستند. به نظر من هیچ نظارت درست و درمانی در کار نیست! پولهای بیحساب و کتاب بخش دیگری از این مشکل است! این پول ها چطور هزینه میشود؟ چرا بخش خصوصی نمی تواند فیلم ارزشمند و جدی بسازد؟ بودجه ها کجا مصرف می شود؟ مدیران دولتی و صنفی یک از یک ضعیف تر است…
ببینید آقاجان! حرف من صریح است. سینمای ایران صدها لایه دارد که هیچ کس به آن ها توجه ندارد. شما دارید به استثناها اشاره میکنید که اتفاقا اقدامات نمایشی و ظاهری است! من به صراحت گفتم که هر مدیری که روی کار آمد، مطابق سلیقه خود و همجناحیهایش عمل کرد. فقط یک اقدام مثبت در مجموعه ی اقدامات یک بخش بزرگ، وقتی سیاستهای غلط در عمل وجه غالب است، چه ارزشی دارد؟ آیا همین مدیران تاکنون توانسته اند قانونی تدوین کنند که هر کسی تکلیف خودش را بداند و هیچ مدیری نتواند سلیقهای و مطابق دلخواه خودش عمل کند؟
دقیقاً! شما هم دقت کنید: اگر خانه سینما به کار صنفی اش بپردازد که کسی مشکل ندارد! درد سینما این است که هم مدیریت ها در گرداب ضعف غوطه می خورند، و هم نهادهای به اصطلاح صنفی! این دو به جای بال پرواز و تعالی سینما، شده اند اهرم که به طور فزاینده ای مشکلات عدیده ای را در سینما ایجاد کنند. وقتی خانه سینما به جای کار صنفی، به جاده خاکی سیاست می افتد و یک نهاد صنفی در حد یک ابزار تبلیغاتی سیاسی تنزل پیدا می کند، خانه سینما چه فایدهای دارد؟
مگر شما وظیفه ی رفع و رجوع انتقادات مرا دارید؟! تکرار میکنم: نوشداروی سینمای ایران این است که عنان کار دست عاشقان، عالمان، و با تجربگان سینما باشد. برای اصلاح شرایط، نیاز به مردان و زنانی دغدغهمند و غیرسیاسی داریم که حاضر باشند برای سینمای ایران جانفشانی کنند. این شعار نیست، این درمان است. تا وقتی ارتباطات فامیلی و حزبی حاکم باشد، گرداب همچنان سینما را می بلعد!
سینمای ایران متأسفانه در حال اضمحلال کامل است، مگر اینکه دیدگاهها و روش ها عوض شود! این یک هشدار جدی است. اگر تغییری روی ندهد، دردمندانه باید شاهد مرگ کامل این سینما باشیم.
من هم تشکر میکنم و امیدوارم گوشی برای شنیدن این فریادهای هشداردهنده باز باشد!
بیژن همدرسی: نفوذ فرهنگی در سینما و تلویزیون؛ فرماندهان آگاه ،سربازان نا آگاه(۴)
این پرسش که «نفوذیها چه کسانیاند و آیا عامدانه عمل میکنند یا ناآگاهانه»، ما را با یکی از حساس ترین و البته اغلب مغفول ماندهترین سطوح نفوذ فرهنگی روبهرو میسازد. در تصور عمومی، «نفوذی» کسی است که آگاهانه و با دستور از نهادی بیرونی، مأموریت یافته تا ارزشهای ملی یا دینی را تخریب کند. اما در واقعیت، نفوذیها طیفی وسیعتر دارند؛ از عوامل آگاه و مأمور گرفته تا نیروهایی که ناآگاهانه در مسیری گام میزنند که خروجی آن همراستا با اهداف پروژههای نرم تخریب فرهنگی است.
در رأس این هرم، میتوان از افرادی نام برد که در حلقههای ارتباطی با نهادهای خارجی، جشنوارههای بینالمللی یا رسانههای فرامرزی قرار دارند و از ابتدا بهدنبال تولید محتوایی هستند که با مختصات ارزشی بومی در تضاد است. نمونههای این گروه را میتوان در برخی فیلمهایی دید که از ابتدا برای اکران خارجی و کسب اعتبار در فضای جهانی طراحی میشوند؛ فیلمهایی که تصویری تاریک، درمانده، یا تحقیرآمیز از جامعه ایرانی ارائه میدهند، چون تنها با این تصویر است که در رقابت جهانی دیده میشوند. آثاری مانند قصیده گاو سفید، عنکبوت مقدس یا ناهید، از جمله نمونههایی هستند که عملاً روایتهایی تکبعدی از جامعه ایران به مخاطب فراملی عرضه میکنند.
اما در سطح میانی و گستردهتر، با گروهی از فیلمسازان، نویسندگان و هنرمندانی روبهرو هستیم که لزوماً مأمور نیستند، اما جهانبینی آنها در اثر زیستن در فضای گفتمانی متأثر از رسانههای بیگانه، بهتدریج تغییر کرده است. این دسته، در ناخودآگاه خود ارزشهای بومی را غیرمدرن، سانسورگر، یا مانع پیشرفت تلقی کرده و در نتیجه، روایتهایی میسازند که بهجای بازنمایی هویت ملی، تصویرگر شکافهای مدرن، بحرانهای هویتی و تنشهای ارزشیاند؛ گویی وظیفهی سینما، صرفاً به نمایش بحرانها و زخمها محدود شده است. در این میان، سریالهایی چون زخم کاری، میخواهم زنده بمانم یا قورباغه، با تکیه بر فضای تیره، خشونت عادیشده، و حذف نشانههای اخلاقی، همین جهانبینی بحرانزده را بازتاب میدهند.
در سطح سوم، حتی برخی مدیران و ناظران فرهنگی را نیز میتوان بهعنوان «نفوذیهای ناآگاه» معرفی کرد؛ کسانی که با نبود درک عمیق از لایههای پنهان روایت، میدان را برای بازتولید روایتهای معارض باز میگذارند. گاه این سهلانگاری تا جایی پیش میرود که خروجی پلتفرمهای داخلی، تفاوت چندانی با شبکههای معارض بیرونی پیدا نمیکند.
پس باید گفت نفوذیها الزاماً خائن یا مأمور نیستند؛ گاه صرفاً کسانی هستند که بهدلیل غفلت، شیفتگی، یا ناآگاهی، در جریانی فرهنگی نفس میکشند که برخلاف ظاهر پرزرقوبرقش، در حال بریدن ریشههای همان سرزمینیست که از آن تغذیه میکنند. خطر در همینجاست: نفوذیبودن، بیش از آنکه به نیت وابسته باشد، به جهت حرکت گفتمانی و معنایی اثر وابسته است.
هشلهف پنجم؛ میرزاننویس باز می گردد!
هشلهف پنجم؛ میرزاننویس باز میگردد!
لابد می پرسین کدوم گوری بودم این چند وقت؟! و چرا دوباره سر و کلهی فضول و دربداغونم پیدا شده؟! چشمتون روز بد نبینه… بعد از اون بلبلزبونیهای من در باب مسئولیت مدیرمسئول، و پادرمیونی های سردبیر (قربونش برم!) مدیرمسئول تصمیم گرفت، گوری برای من بکنه و جوری من را توی اون گور چال کنه که حالا حالا نتونم از برزخ بیرون بیام! حالا چه جور؟! گوش کن تا بگم با این چشم چپم چه ها که ندیدم! مدیرمسئول (خیر ندیده) یه توطئهای برام چید که اگه بگم، فکر میکنی دارم فیلم پلیسی برات تعریف می کنم… خلاصه… مسئولیت یه پروژه ی عجیب و غریبو به من واگذار کرد و کلی قربون صدقه م رفت که کی از تو بهتر تا کاری کنه کارستون! هی زیر بغل هام هندونه گذاشت و هی بادم کرد که نگو و نپرس! بعد هم هر نامردی ای تونست در حقم روا داشت تا پروژه مثل کشتی به گل بشینه و دیگه هیچ ناخدایی نتونه اون را از باتلاق نجات بده… اونوقت هر کجا تونست برام داستان سر هم کرد که میرزاننویس بی عرضه است… ناتوانه… دروغگوه… نابلده… بداخلاقه… دستش کجه… به ناموس مردم هم چشم طمع داره… بیتالمالم حروم و حلال می کنه… و هزار تا چیز دیگه… خلاصه یه هیولایی ساخت که هر کی منو نمی شناخت می گفت میرزاننویس پدرجد اکوان دیوه! بالأخره کار به جاهای باریک تر کشید و دادگاه و دادگاهکشی و صدها اعصاب خردی دیگه… نه کاری! نه حالی! نه اعصابی! نه روحیهای! نه لبخندی! هیچی… من شده بودم… مجسمهی زهرمار… همه هم منو مقصر می دانستند! از نگاه همه، دزدزده، متهمه! نه دزد!
سردبیر (قربونش برم) دوباره برام پادرمیونی کرد و رفت سراغ مدیرمسئول (خیر ندیده) و اینقدر تو گوشش خوند تا هر جور بود نصفه نیمه راضی شد برگردم سر کارم و ستون هشلهف را دوباره راه بندازم… به شرط این که سرم تو لاک خودم باشه و دیگه تو کارش فضولی نکنم… برگشتم، اما چه برگشتنی! کاش برنمیگشتم…
آسمون همیشه ابری بود… هیچکس به من اعتنایی نمیکرد، هیچ کس به حرف من گوش نمی داد، هیچ کس به من کاری نمی سپرد! حتی یه وقتایی توی چشمای مدیرمسئول (خیرندیده) خیره میشدم تا چیزی بگه! هیچی که هیچی… فقط و فقط نگاهم میکرد…
برای این که ببینم درد از کجاست، هی جستجو کردم و گشتم تا ناگهان دریافتم ای دل غافل! توی لیست افراد دور اسم منو با خودکار قرمز خط کشیدند! وای… وای… کی کشیده؟! معلوم نیست! چرا کشیده؟ معلوم نیست! چطوری کشیده؟ معلوم نیست! کجا کشیده؟ معلوم نیست! معلوم نیست که نیست! اما همه موظف بودند این خط قرمز را رعایت کنند! چرا؟ معلوم نیست! تا کی؟ معلوم نیست؟ تا کجا؟ معلوم نیست! از همه جا حذف شدم. از ناهار، حذف! از چای، حذف! از اضافهکاری، حذف! از تشویق، حذف! حتی از تنبیه هم حذف!… اینقدر ماجرا جدی بود که وقتی سردبیر برای به دست آوردن دل من، یه مراسم تجلیل برگزار کرده بود! خودم را به مراسم راه ندادند! چون دور اسمم را خط قرمز کشیده بودند!
به این فکر افتادم تا ته و توی قضیه را در بیارم که کدام شیرناپاکخوردهای دور اسم منو خط قرمز کشیده! هیچ کس! مطلقاً هیچ کس! جرأت نداشت مسئولیت این خط قرمز را به عهده بگیره. همه با قیافهی مظلومنمایانه و حق بجانب شانه بالا میانداختند و میگفتند که نمیدونن کدوم فلان فلان شدهای این کار را کرده…
این تلاش هم بیفایده بود…
اینقدر این بازی ادامه پیدا کرد تا این که حسابی کفری شدم و بدون هماهنگی با سردبیر (قربونش برم) دل به دریا زدم و اومدم توی دفتر مدیرمسئول (خیر ندیده) و توی چشماش خیره شدم و شروع کردم به جیغ و داد! که کدوم نامدیرنامسئول! بیشرفی دور اسم منو خط قرمز کشیده؟!!! بعد همون طور عصبانی! پرسیدم چی کار کرده م که باید بایکوت میشدم؟ دروغ گفته م؟ دزدی کرده م؟ بیناموسی کرده م؟ بیحیایی کرده م؟ حرف ضدانقلابی زده م؟ عکس خدا را پاره کرده م؟…
مدیرمسئول (خیر ندیده) فقط و فقط نگاه م میکرد… منم برای این که بحث را تموم کنم، خودم رفتم سراغ قندون روی میز مدیرمسئول (خیر ندیده) و قندون را بر داشتم و محکم کوبیدم تو سر خودم تا هم خودم را خلاص کنم و هم تو تاریخ بنویسند که میرزاننویس با قندون تو دفتر مدیرمسئول (خیر ندیده) خودسوزی کرد! اما مدیر مسئول (خیر ندیده) فقط و فقط نگاهم میکرد! حتی رگه خونی که از ضربهی قندون از پیشانی من راه افتاده بود هم، چیزی از فقط و فقط نگاه کردن او کم نکرد…
انشاءالله دیگه برنگردم…
حوزه هنری میزبان کنسرت نمایش «هفت» میشود
کنسرت نمایش «هفت» به کارگردانی حمیدرضا بلورچی در تالار سوره حوزه هنری روی صحنه میرود.
بررسی مسائل و چالشهای هنرهای تجسمی در جلسه شورای هنر
در یکصد و شانزدهمین جلسه شورای هنر به ریاست سیدعباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و با حضور اعضای این شورا ، مسائل و چالشهای رشتههای مختلف هنرهای تجسمی بررسی شد.