خطای اول: خطای راهبردی غفلت از خرد جمعی و نخبگان در مدیریت فرهنگی
وضعیت کنونی مدیریت فرهنگی کشور نشاندهنده ضرورت یک تحول ساختاری است. این تحول باید مبتنی بر باور به ارزش خرد جمعی و اهمیت مشارکت نخبگان در فرآیند تصمیمگیری باشد. تنها در این صورت است که میتوان امیدوار بود مدیریت فرهنگی کشور از چالشهای فعلی عبور کند و به سمت اثربخشی بیشتر حرکت نماید. چرا که یکی از عمیقترین چالشهای نظام مدیریت فرهنگی ایران، غفلت سیستماتیک از خرد جمعی و عدم بهرهگیری از نظرات نخبگان و ذینفعان در فرآیند تصمیمسازیهای کلان است. این خطای استراتژیک که ریشه در ساختارهای ناکارآمد مدیریتی دارد، پیامدهای ویرانگری در عرصه فرهنگ بر جای گذاشته است. از کاهش شدید اثربخشی سیاستهای فرهنگی گرفته تا ایجاد شکاف عمیق بین برنامهریزان و جامعه هدف، همگی زنجیرهای از نتایج این رویکرد نادرست هستند.
ریشهیابی یک بحران ساختاری:
الف) ساختارهای متمرکز و نگاه از بالا به پایین
در بستر تاریخی مدیریت فرهنگی ایران، شاهد حاکمیت نگاه سلسلهمراتبی و تصمیمگیریهای متمرکز بودهایم. این پارادایم مدیریتی که ریشه در ساختارهای بوروکراتیک دارد، به تدریج اعتماد به نخبگان و متخصصان حوزه فرهنگ را تضعیف کرده است. بسیاری از تصمیمگیران فرهنگی به جای اتکا به نظرات کارشناسی و مشورت با صاحبنظران، ترجیح میدهند بر اساس برداشتهای شخصی یا ملاحظات سیاسی عمل کنند.
ب) هراس از تکثرگرایی فکری
یکی از عمیقترین موانع در مسیر بهرهگیری از خرد جمعی، ترس برخی مدیران از تنوع آرا و چالشهای فکری است. این نگرش دفاعی باعث شده است تا در بسیاری از موارد، تنها صداهای همسو و همنوا مجال بروز پیدا کنند، در حالی که نظرات منتقدانه و مستقل به حاشیه رانده میشوند. این رویکرد نه تنها موجب فقر فکری در مدیریت فرهنگی شده، بلکه زمینهساز تصمیمگیریهای نادرست و پرهزینه شده است.
ج) نهادهای مشورتی بیاثر
اگرچه در ظاهر ساختارهای مشورتی متعددی مانند شوراهای فرهنگی، هیئتهای علمی و نهادهای کارشناسی وجود دارند، اما در عمل این نهادها از اختیارات لازم برخوردار نیستند. تجربه نشان داده است که نظرات این نهادها غالباً توسط تصمیمگیران اصلی نادیده گرفته میشود یا به صورت گزینشی مورد استفاده قرار میگیرد. این وضعیت موجب شده است تا این نهادها بیشتر نقش نمایشی داشته باشند تا تأثیرگذار.
پیامدهای ویرانگر:
الف) شکاف عمیق بین سیاستها و واقعیتها
وقتی برنامهریزان فرهنگی بدون درک درست از نیازها و دغدغههای جامعه هدف تصمیم میگیرند، طبیعی است که سیاستهای تدوین شده با واقعیتهای اجتماعی فاصله زیادی پیدا میکنند. این شکاف عمیق موجب کاهش شدید اثربخشی برنامههای فرهنگی و مقاومت اجتماعی در برابر آنها شده است.
ب) اتلاف منابع ملی
اجرای پروژههای فرهنگی بدون پشتوانه مطالعات کارشناسی و نیازسنجی دقیق، منجر به هدررفت منابع مالی و انسانی شده است. نمونههای متعددی از این دست پروژهها را میتوان در سراسر کشور مشاهده کرد که پس از صرف هزینههای کلان، به سرنوشت تعطیلی یا بلااستفاده ماندن دچار شدهاند.
ج) بحران اعتماد عمومی
وقتی نخبگان فرهنگی و مردم احساس کنند که نظراتشان نادیده گرفته میشود، طبیعی است که اعتمادشان به نهادهای فرهنگی کاهش یابد. این بیاعتمادی که امروز به وضوح قابل مشاهده است، بزرگترین مانع در مسیر تحقق اهداف فرهنگی کشور محسوب میشود.
د) رکود در نوآوری فرهنگی
مدیریت یکجانبه و غیرمشارکتی، خلاقیت و ایدهپردازی را در عرصه فرهنگ محدود کرده است. وقتی صداهای جدید و ایدههای نو مجال بروز پیدا نکنند، طبیعی است که شاهد رکود در تولیدات فرهنگی باشیم. این وضعیت به ویژه در سالهای اخیر به وضوح قابل مشاهده است.
راهکارهای برونرفت:
الف) تقویت نهادهای مشورتی مستقل
برای جبران این خطای راهبردی، ضروری است که نهادهای مشورتی از استقلال و اختیارات کافی برخوردار شوند. شوراهای فرهنگی باید بتوانند به صورت مستقل عمل کنند و نظراتشان در فرآیند تصمیمگیریها تأثیرگذار باشد.
ب) گفتوگوی دائمی با ذینفعان
برگزاری جلسات منظم با هنرمندان، نویسندگان، اساتید دانشگاه و فعالان عرصهی فرهنگ میتواند پل ارتباطی بین تصمیمگیران و جامعه هدف را تقویت کند. این گفتوگوها باید فراتر از مراسمات تشریفاتی باشد و به صورت مستمر ادامه یابد.
ج) شفافیت در فرآیند تصمیمگیری
انتشار گزارشهای تحلیلی از تصمیمات فرهنگی و دلایل اتخاذ آنها میتواند به افزایش اعتماد عمومی کمک کند. این شفافیت باید شامل تمام مراحل تصمیمگیری، از شناسایی مشکل تا ارزیابی نتایج باشد.
د) تحول در آموزش مدیران فرهنگی
ترویج فرهنگ مدیریت مشارکتی و تقویت باور به اهمیت تخصصگرایی در میان مسئولان فرهنگی نیازمند برنامهریزی آموزشی بلندمدت است. این آموزشها باید هم برای مدیران فعلی و هم برای مدیران آینده طراحی شود.
ادامه دارد…