بیژن همدرسی: پیوندهای بی‌مرز در آستانه جدایی ناخواسته

بیژن همدرسی: پیوندهای بی‌مرز در آستانه جدایی ناخواسته


در روزگاری که دیوارهای سیاست و قانون، گاه بلندتر از پل‌های انسانیت می‌شوند، مرور حضور هنرمندان افغان در ایران، نه فقط یک یادآوری انسانی، بلکه ضرورتی فرهنگی است. مهاجرت میلیون‌ها افغان به ایران طی چهار دهه گذشته، نه فقط ساخت‌وساز و کارگری به همراه آورد، بلکه بخشی از جانِ هنر ایران را نیز غنا بخشید. از کوچه‌های حاشیه‌ای تا صحنه‌های رسمی هنر، پیوند هنری میان دو ملت، آرام و عمیق و بی‌ادعا شکل گرفت.

این پیوند، تنها از اشتراکات زبانی و مذهبی تغذیه نکرد؛ بلکه از ریشه‌های فرهنگی هزارساله‌ای نشأت گرفت که هرات و نیشابور و بلخ و شیراز را در حافظه‌ی تاریخی خود یکی می‌دانست. شاعران مهاجر، موسیقی‌دانان خاموش، نقاشان پرکار و بازیگرانی که میان بودن و نبودن تاب خوردند، همه و همه بخشی از «هنرِ بدون مرز» در ایران شدند.

در عرصه نقاشی و هنرهای تجسمی، می‌توان از نجیب مایل هروی، استاد مسلم مینیاتور و نگارگری، یاد کرد که سال‌ها در دانشگاه‌های ایران تدریس کرد و آثاری ماندگار از هنر کهن ایران‌زمین خلق نمود. او نه‌تنها از مفاخر هنر افغانستان است، بلکه نامی شناخته‌شده در محافل هنری ایران به شمار می‌رود. همچنین داوود نیکنام، هنرمند خوشنویس افغان، در دهه‌های گذشته سهم چشم‌گیری در معرفی مکتب خوشنویسی فارسی به نسل جدید داشت.

در موسیقی، نوای رباب، دوتار و غزل‌خوانی افغان، در دل موسیقی نواحی خراسان جای گرفت. گروه‌هایی چون سماع افغانستان یا خاوران، با ترکیب هنرمندان ایرانی و افغان، کنسرت‌هایی برگزار کردند که روایت‌گر تاریخ و رنج مشترک بود. این گروه‌ها گاه در جشنواره‌های فجر و گاه در محافل کوچک‌تر، هم‌نوا با هنرمندان ایرانی نواختند و نشان دادند که موسیقی، مرز نمی‌فهمد.

در تئاتر خیابانی، بسیاری از مهاجران نسل دوم و سوم افغان، با زبان نمایشی، از هویت و درد و رؤیای خود گفتند. در حاشیه‌ شهرهایی چون مشهد، تهران، سمنان و زاهدان، تئاتر بدل به رسانه‌ی بی‌سانسور مهاجران شد. نمایشی درباره تبعیض، نژاد، عشق‌های ممنوعه یا رؤیای بازگشت، با مخاطبانی ایرانی اجرا شد و گاه مخاطب را به تأمل، گاه به اشک، و گاه به احترام واداشت.

اما شاید شناخته‌شده‌ترین چهره هنری این مهاجرت، فرشته حسینی باشد. بازیگر جوان افغان که در ایران متولد شد و با بازی در آثاری چون «رفتن»، «شبی که ماه کامل شد» و سریال «قورباغه»، توانست نام خود را در میان ستارگان سینما ثبت کند. بازی‌های او، نه صرفاً نمایش مهارت، که تجسم دردی بود که نسلش سال‌ها کشیده بود: درد مهاجرت، طرد، نادیده‌گرفتن و تلاش برای اثبات. فرشته، تجسم همان پیوند ناگسستنی فرهنگی ایران و افغانستان است؛ پیوندی که نه قابل اخراج است، و نه قابل انکار.

امروز که موج خروج اتباع غیرمجاز از ایران شدت گرفته، نگرانی بزرگی در میان فعالان فرهنگی و هنری پدید آمده است: آیا در میان این رفتگان، بخشی از حافظه‌ی هنری مشترک ما نیز کوچ می‌کند؟ آیا می‌توان مرزی میان مهاجرت غیرقانونی و مهاجرت فرهنگی کشید؟ آیا می‌توان هنرمندی را که در دل این خاک ریشه زده، بی‌هیچ نگاه عادلانه‌ای، صرفاً به‌خاطر هویت مهاجرتی‌اش، طرد کرد؟

فرهنگ، پیش از آنکه بر اساس ملیت سنجیده شود، بر اساس ریشه، اثر و پیوند سنجیده می‌شود. هنرمندان افغان در ایران، نه تنها «مهمان» نبودند، بلکه در بسیاری عرصه‌ها، «شریک» بودند؛ شریک در خلق، در بیان، در امید. آنچه از آنان باقی مانده، نه فقط خاطره است، بلکه بخشی از تاریخ فرهنگی ماست.
حذف این تاریخ، حذف بخشی از خود ماست.

این صفحه از «پایگاه خبری سینمای خانگی» را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید…

دیدگاهتان را بنویسید