وقتی رسیدیم آقا مرتضی داشت با بیسیم حرف میزد: «الآن کجایی قمشهای؟ گردانت چی شد؟» صدایی از پشت بیسیم گفت: «الآن زیر سنگر دشمنم. ترکش خوردم. آقا مرتضی یه کاری بکن… نیروها تموم شدن. نیرو بفرست که خط رو نگه داره… کار منم تمومه… حلالم کنین… اگه نیرو داری زود بفرست…»
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.