پژمان کریمی (متولد ۱۳۵۱)، کارشناس ارشد تاریخ ایران و مدیریت فرهنگی، با سابقهای بیش از ۲۰ سال در رسانه ملی، از جمله صدا و سیما (از ۱۳۷۵)، رادیو تهران (از ۱۳۸۳ به عنوان نویسنده، سردبیر و تهیهکننده)، و رادیو گفتگو (مدیر گروه سیاسی-اجتماعی) فعالیت داشته است. او بهعنوان مجری، گوینده و کارشناس در برنامههای شاخصی مانند «رادیو پریروز» (طنز سیاسی)، «عصر دین»، «بحث روز»، «سینما یک» (شبکه یک)، «هفت» (سینما، شبکه سه)، «جریان» (سیاسی)، و مستندهای «تهران ۲۹ به وقت لندن» و «راه» حضور یافته است.
وی همچنین نویسنده هشت کتاب، شامل شش اثر برای نوجوانان و پنج عنوان با موضوع انقلاب اسلامی است، از جمله: «خاطرات یاس»، «سلطنت آباد»، «شاخ»، «تخت طاووس» (فیلمنامه)، و «تنبلها ریاضیدان میشوند». کریمی عضو انجمن منتقدان سینمای ایران، انجمن قلم ایران، و پورتال مجریان سیما بوده و سابقه حضور در شورای پروانه ساخت آثار غیرسینمایی را دارد. او به فرانسه و عربی مسلط است و جوایزی مانند «برنامهساز برتر سیاسی در جشنواره رادیویی کشورهای اسلامی» و «کارشناس مجری برتر رادیو انقلاب» را کسب کرده است.
پایگاه خبری سینمای خانگی با او مصاحبه ای ترتیب داده و از او درباره ارزیابی اش از سینمای ایران پرسیده است. متن زیر حاصل این مصاحبه است:
خیر، به صراحت میگویم که سینمای کنونی ایران را نمیتوان سینمای ملی دانست. سینمایی که امروز میبینیم، عمدتاً از ارزشهای ایرانی و اسلامی فاصله دارد. خروجی بسیاری از آثار، نهتنها معرف سبک زندگی ایرانی-اسلامی نیست، بلکه گاه در تضاد با آن است. وقتی به موضوعات تاریخی پرداخته میشود، کمتر شاهد روایتی هستیم که افتخارات سرزمینی و مردمی را بهدرستی بازتاب دهد یا عوامل شکستها و سرکوبها را با شجاعت افشا کند. حتی در ژانر کمدی، بهجای خندهای که به تفکر و اصلاحگری منجر شود، اغلب با طنزی سطحی و بیاصالت مواجهیم. این سینما، بهجای ترسیم جامعه در بستر همدلی و کمال، گاه آسیبهای اجتماعی را بدون نگاه علمی و اصلاحگرانه، صرفاً به شکلی سیاهنما نمایش میدهد.
در دهه اول انقلاب، سینمایی داشتیم که قصهگو بود و موضوعات اجتماعی و فرهنگی را بدون رویکرد سیاهنما یا سکولاریستی دنبال میکرد. این سینما پتانسیل داشت که بر پایه ارزشهای انقلاب و فرهنگ ایرانی-اسلامی ریلگذاری شود. اما متأسفانه این فرصت به دلیل عملکرد کارگزاران سینمایی که عمدتاً تحت تأثیر تفکرات لیبرال بودند، از دست رفت. آنها نهتنها نقشه راه سیاستهای کلان فرهنگی نظام را دنبال نکردند، بلکه اجازه دادند سینمایی شکل بگیرد که بهتدریج از مردم و ارزشهایشان فاصله گرفت. نتیجه این شد که بهجای پرورش فیلمسازان مکتبی و متعهد، فضا به سمت فیلمسازانی رفت که یا نگاه دینگریز داشتند یا درگیر شبهروشنفکری و فیلمفارسیسازی بودند.
بله، این موضوع را میتوان در چند بعد بررسی کرد. اولاً، بسیاری از کارگزاران سینمایی در دهههای گذشته، بهجای حمایت از فیلمسازان انقلابی و متعهد، به فیلمسازانی میدان دادند که آثارشان یا سیاهنمایی بود یا با نگاه شبهروشنفکرانه، ارزشهای ملی و دینی را زیر سؤال میبرد. این فیلمها بهجای جذب مخاطب داخلی، بیشتر برای جشنوارههای خارجی ساخته میشدند و جایزههایی دریافت میکردند که در واقع تحسین نگاه ضد ملی و دینستیز بود. ثانیاً، این رویکرد باعث شد سینمای ایران از بدنه مردمی فاصله بگیرد. وقتی فیلمی نمیتواند با فرهنگ و باورهای مردم ارتباط برقرار کند، طبیعی است که مخاطبش را از دست بدهد. مصداقش را میتوان در کثرت فیلمهای نامطلوب و اندک بودن آثار دغدغهمند و اندیشهورز دید. این عارضهای نیست که بتوان بهراحتی از آن گذشت.
من منکر تولید چند فیلم ارزشمند در سال نیستم، اما این آثار استثنا هستند و ربطی به بدنه سینمای ایران یا سیاستگذاریهای کلان ندارند. درباره موفقیتهای بینالمللی هم باید بگویم که بسیاری از این جوایز، نه بهخاطر کیفیت سینمایی، بلکه به دلیل همسویی با نگاههای ضد ملی و دینستیز اعطا میشوند. سینمایی که بهجای مخاطب داخلی، دلخوش به تحسین خارجیهاست، نمیتواند ملی باشد. من پیشرفت را در سینمایی میبینم که مردم ایران با آن احساس همذاتپنداری کنند، نه سینمایی که برای جشنوارههای خارجی خوراک تولید میکند.
این توجیه که بخواهیم به اسم عملگرایی، افرادی با مشکلات عقیدتی جدی یا سابقه سیاسی مسئلهدار را در مناصب کلیدی قرار دهیم، پذیرفتنی نیست. وقتی مدیر روابط عمومی یکی از معاونتهای وزارت ارشاد یا اعضای شورای اطلاعرسانی دولت، مواضعی برخلاف قانون اساسی و ارزشهای انقلاب دارند، چگونه میتوان انتظار داشت سازمان سینمایی چنین وزارتخانهای رویکردی انقلابی و اصولگرا داشته باشد؟ این انتصابات، پیامی روشن به جامعه میدهد: اینکه ارزشها و آرمانهای انقلاب در اولویت نیستند. البته من امیدوارم سازمان سینمایی بتواند چهرهای متفاوت و متعهد از خود نشان دهد، اما با این شاکله، چنین انتظاری دشوار است.
اولاً، ریلگذاری سینمای ایران باید بر اساس سیاستهای کلان فرهنگی نظام بازتعریف شود. ثانیاً، باید از فیلمسازان متعهد و انقلابی حمایت جدی کرد و فضا را برای تولید آثار ارزشمند و مردمی باز گذاشت. سوم، نظارت بر محتوا باید با دقت بیشتری انجام شود تا جلوی تولید آثاری که با ارزشهای ملی و اسلامی در تضادند، گرفته شود. و در نهایت، باید ارتباط سینما با مخاطب داخلی را بازسازی کرد؛ سینمایی که مردم در آن خودشان را ببینند و به آن افتخار کنند. این مسیری است که اگر با جدیت دنبال شود، میتواند سینمای ملی را احیا کند.
من هم از شما تشکر میکنم. امیدوارم این گفتوگو تلنگری برای دغدغهمندان سینمای ملی باشد.