ایکاش استخارهات بد میآمد «استاد»!
با «استاد» یکی از بدترین شروعهای تاریخ فجر را شاهد بودیم. شروعی که در آن هیچ اعتنایی به فرهنگ ایرانی و هیچ احترامی به قواعد سینما گذاشته نشده بود و مخاطب در طول زمان این فیلم بلند، یک “فیلمِ کوتاهِ کشدارِ تکراری” را به نجیبترین شکلممکن، تحمل کرد.
هادی مرادی-سینمای خانگی؛ جشنوارۀ فیلم فجر کار خود را با «استاد» آغاز کرد. فیلمی که به دلیل حضور بهروز افخمی در قامت یک تهیهکنندۀ سینمابلد و حمایت او از یک کارگردان فیلماولی، انتظار میرفت از کیفیت و حداقلِ استانداردها برخوردار باشد اما در نهایت مخاطب با اثری بیروح، کرخت و کشدار مواجه شد که در آن سوژههای همیشگی اغلب آثار اجتماعی ایران، از سکس پنهان، خشونت درونی، شک و خیانت، به دمدستیترین شیوۀ ممکن، ارائه شده بودند.
فیلم «استاد»، با تِم و موضوعی تکراری و نخنما شده و با کلیشهایترین دیالوگها، فضاسازیها، نورپردازیها، صداگذاریها و حتی دیالوگها ساخته و اکران شد و داستانِ قصه به حدی لو رفته بود که نهفقط در همان ابتدای فیلم مشت فیلمساز برای مخاطب باز شد؛ بلکه به راحتی میشد پلان بعدی و تمام حرکتها، عملها و عکسالعملها را به درستی حدس زد؛ این یعنی فیلمساز حتی در کپیبرداری هم موفق نبود و نتوانست با ایجاد یک فضای ماجراجویی یا لااقل ایجاد غافلگیری، مخاطب را با خود همراه کند.
نکتۀ دیگر، پرشهای ناهماهنگ پلانها بود. موضوعی که به خوبی نشان میداد فیلم از یک فلسفۀ مشخص پیروی نمیکند و همین عدم پایبندی به یک اصل مشخص، مخاطب را به استیصال کشاند. موضوع دیگر، فرار رو به جلوی فیلمساز از ارائۀ حداقل یک پایان مشخص بود. پایان باز را حتی اگر مطلوب بدانیم باز هم فیلمساز باید اطلاعات کافی را در اختیار مخاطب قرار دهد نه اینکه فیلم را در نقطۀ نامشخص کات کند و دوربینش را خاموش و در نهایت مخاطب را با انبوهی از اطلاعات پراکنده و بیربط، تنها بگذارد.
موسیقی نابجا و ناهمگن در یک لوکیشن با بافت ملی و سنتی ایران، یکی دیگر از نقاط ضعف پررنگ «استاد» بود که حتی به بُعد ایرانیبودن فیلم نیز طعنه زده بود؛ استفاده از این نوع موسیقی روی تصویری که مملو از نمادهای فرهنگی و تمدنی جامعه است، وصلۀ ناجور دیگری بود که “استادِ کاربلد” به سینمای ایران چسباند.
ریتم کُند و خستهکنندۀ فیلم و لرزشهای مداوم و افراطی دوربین، نهتنها نتوانسته بود فضاسازی مناسب را ایجاد و لحن کارگردان را به مخاطب منتقل کند، بلکه برعکس، مخاطب را کسل و آشفته کرد. نورپردازی که کوچکترین قواعد اکسپرسیونیسمی را هم به حدی گلدرشت و اغراقآمیز اجرا کرد که مخاطب در برخی موارد، صحنه را گُم میکرد و ارتباطش با فیلم و جریان داستان قطع میشد.
گرچه انتخاب حسن معجونی به عنوان یک بازیگر توانمند و حرفهای، با اکتها و بیان ویژۀ خود، یک پتانسیل بالا برای فیلم و یک انتخاب مناسب از سوی مجموعۀ «استاد» بود اما باید گفت بازیها به حدی کارگردانینشده بود که معجونی نیز به اندازۀ دو بازیگر دیگر این فیلم، ناموفق بود. سکوتهای نابجا، دیالوگهای خستهکننده با لحن مصنوعی، بغضها و اشکها و سکوتها و حتی واکنشهای لو رفته و حتی قابهای تکراری، همگی دست به دست هم دادند تا یکی از بدترین شروعهای تاریخ فجر را شاهد باشیم. شروعی که در آن هیچ اعتنایی به فرهنگ ایرانی و هیچ احترامی به قواعد سینما گذاشته نشده بود و مخاطب در طول زمان این فیلم بلند، یک “فیلمِ کوتاهِ کشدارِ تکراری” را به نجیبترین شکلممکن، تحمل کرد.